@aliP خب در آن صورت من گزينه: پاسخ من در هيچكدام گزينه ها نميگنجد را بايستي كه اضافه كنم ولي قبل از آن به عنوان يك كاربر بي تجربه اميد وارم پوزش من را به دليل غري كه براي اين گزينه در قسمت پيامها در يكي از سنجش هاي شما نوشته بودم را بپذيريد :)
به یاد ندارم آن سالهای کودکی و جوانی این کلمهٔ افسردگی را از کسی شنیده باشم، این واژهها بعد از شورشِ ۵۷ در ایران متداول شد... و بعد از رفتن از ایران؛ اَندوه، دوری و غربت،... این شد دیگر عادت.
راهِ حّلِ ژاپنیها را میپسندم، وقتی اینگونه حسّی دارم بلافاصله با خوردنِ تکّهای شکلات و یا بستنی به آرامش میرسم.
@RedWinجان: خواص شكلات تلخ كه بر كسي فكر نميكنم ديگر پوشيده باشد هرچند من زياد دوستش ندارم و لي نوش جانتان و مقاله زير از گاردين كاملا كلام شما را تصديق ميكند فقط ببخشيد اگر نتوانستم مقالهاي از يك سايت علمي تر در اين مورد پيدا كنم :)
و در مورد افسردگي متاسفانه من بر عكس شما از كودكي با اين كلمه و همينطور سكته قلبي بسيار آشنا هستم چون هردو چه در خانواده پدري و چه مادري موروثي هستند به اضافه اينكه تيپ شخصيتي من گويا گوشه گير متفكر يا همچين چيزي هست( اگر بيشتر به علم روانشناسي و تيپ شخصيت ها علاقه داشته باشيد)
به هر روي يكي از تفهيمهايي كه در جلسات پراكنده داشتم اين بود كه مثبت به مسله خودم نگاه كنم مقاله زير بهتر توضيح ميدهد... هميطور جديدا در يوتيوب ديدم كه خانم دكتر نهضت فرنودي (كه هميشه در قلب من جادارند) هم در باره اين مقاله توضيحاتي دادند
@ShazdehAsadolaMirzaجان: تا آنجا كه به ياد دارم شما دانش آموخته رشته داروسازي هستيد و خب چه كسي عالم تر از شما... اين نظرسنجي بيشتر بايد در كَتگوري شخصي و بهعد بهداشت روان قرار ميگرفت چون من در هفته گذشته تجربه جالبي از دارو نخوردنم داشتم... حدود ٥ سال هست كه من افسردگي عميق دارم كه گه گاه بدتر ميشود در اوايل اصلا به دارو اعتقاد نداشتم و باور داشتم كه دارو برايم كاري نميكند در مدت دوسال و نيم ٣ بار دارو عوض كردم وتا ١ ماه ديگه دوباره قراره داروي جديدي را برايم تجويز كنند ولي من هفته قبل بعد از يكسال مرتب دارو خوردن آن را ترك كردم و عجيب دوباره رو به پايين دارم ميرم
و خوشبختانه كه در آخر براي من هم تاثير دارو مسجل شد
ممنون از تلاشهاي شما و همكارانتان :)
@ahang1001:شيرين جان حقيقت اين هست كه من گاهي خيلي سعي ميكنم بين نظرات خودم و شما نقطه مشتركي پيدا كنم ولي از آنجايي كه در اين كار بسيار ناموفق بودم عطايش را به لقايش بخشيدم :) و خب از آنجايي كه هيچ كس كاري به كار من ندارد من خودم سرم براي بحثي كه قرار نيست احتمالا نتيجه داشته باشد درد نمي كند ؛)
اما در مورد روانشناس گفتي زياد است من در ايران ٣ تا متخصص عصاب و روان و روانشناس عوض كردم كه زياد نتيجه نداشت... از ١٧ سالگي به طور مرتب يوگا انجام ميدم و مديتيشن كه تمام روان دمانگرهام از اين بابت بسيار براي من خوشحال هستند
ولي نكته اصلي در درمان روحي (و شايد براي درمان همه بيماريها) در ٤ ستون مهم بنا ميشود١: درمان با دارو٢: رژيم غذايي درست٣:مشاوره با روان درمان گر و ٤: ورزش
لينك ويدويي از خانم دكتر فرنودي نازنين را ضميمه ميكنم در مورد اينكه در مشاوره چه اتفاقي قرار است براي ما بي افتد كه اميد وارم مفيد باشد
و قبل از آن تشخيص درست و به موقع نيمي از راه درمان است
@divanehجان: اميد وارم كه تن و روح شريف شما (و همه انسانها)هرگز به ناز طبيبان نيازمند نباشه ولي همين تغيير زندگي هست كه دهان مبارك خيلي ها را آسفالت كرده... لينك يوتيوب بالا شايد براي شما هم مفي باشه :)
Your explanations are very useful and clear. Thanks for all of them.
I am also familiar with depression. Family history as well as life experiences play important roles. Some people are more suspetible to it, and others can handle it better.
If medication is required, it is best not to use it on our own, and definitely not to discontinue it on our own. Both the start and the stop (or change in dosage) are best to be supervised by a physician.
Mental ailments are in our head, but they are not just "in our head". They are very real, and some are actually very physical (tied to brain chemistry). We should never treat them lightly, ignore them, or self-medicate (except with chocolate of course:-).
Good news is that in most cases, they are now quite treatable or at least controllable. However, as long as the source problem (brain chemistry or facts of life) continue, there is always the risk of remission.
So best to be on guard, but not to lose faith and despair either.
نمیدونم که تجربه شخصی من به چه درد این سنجش خواهد خورد، ولی به عنوان درد دل با شما میتونم بگم که در ۱۹ سالگی یک بار دیپرسیون گرفتم. دلیلش هم بسته شدن دانشگاه و نا امنی و نا آرامیهای قبل از انقلاب بود. مسائل مختلفی در که در سال اول دانشگاه (شیراز) در ۱۹۷۷ برام اتفاق افتاده بود (حمله حزبالهیها به من در خواب گاه دختران) و غیره و غیره باعث شد که دوباره در سال ۷۷ کنکور شرکت کنم و در رشته علوم سیاسی دانشگاه ملی قبول شدم. ولی بعد از ترم دوم، اعتصابها شروع شد و من به خاطر این که سال دوم بود که از درس عقب افتاده بودم، دچار دیپرسیون شدم. اما تا اون موقع مسئله دیپرسیون برای خوانوده ما یک امر عجیب و نا شناخته بود. به همین علت هم همه وحشت کرده بودند که این دیگه چیه؟ خلاصه با کمک دکتر اعصاب که از دوستان خونوادگی ما بود، به دارو و درمان افتادیم و چندی بعد هم راهی فرانسه شدیم و قرصها رو قطع کردیم. اتفاق خاصی هم نیفتاد. حالم خوب بود فقط تا حدود یک سال بعد از قطع کردن دارو ها، شبها گاهی کابوس میدیدیم :)
یک بار هم در سال ۱۹۹۱ در فرانسه دوچار افسردگی شدم که گفتند به علت فشار کار زیاد توام با غم از دست دادن پدرم بود که در واقع چون به طور ناگهانی فوت کرد، به قول دکتر ها، من نمیخواستم که مرگش رو قبول کنم. در اون موقع به ما پروزاک تجویز کردند که تا ۶ ماه خوب بود اما احساس کردم که گرچه مفید هست اما یک مقدار زیادی هوش و حواس ما رو پرت کرده بود، به طوری که هیچ مسالهای برام اهمیت نداشت و در کارم (آنالیست برنامه ریزی کامپیوتر بودم) خیلی اشتباه میکردم.
از طرفی تراپیسته هم که حق ویزیت گزافی میگرفت (که بیمه قبولش نمیکرد) هی ما رو میکشوند و میبرد و میاورد.
خلاصه خودم برای خودم تجویز کردم که یواش یواش به طور تدریجی قرصها رو کم کنم. از کارم هم استعفا دادم و به مدت دو ماه رفتم آمریکا گردش :)
وقتی که برگشتم تو یک کلاس ورزش اسم نوشتم و روزی ۲ تا ۳ ساعت ورزش میکردم. فکر میکنم خیلی تاثیر داشت، چونک دیگه پیش دکتره نرفتم و کار هم نمیکردم که روی اعصابم فشار بیاره.
من فکر میکنم پیشنهاد دیوانه به نظر خیلی منطقی میاد، آدم باید شرایط زندگیشو عوض کنه.
البته با تجویز رد واین در مورد بستنی و شکلات هم ۱۰۰% موافقم :)
من چند ایرانی را می شناسم که داروهای ضد افسردگی مصرف می کنند و از قضا همه خانم هستند. آیا این فقط تجربه من است و یا خانمهای ایرانی بیشتر دچار افسردگی میشوند؟ در آن صورت آیا این ژنتیک است و یا فرهنگ و اجتماع ما موجب افسردگی در زنهای ایرانی میشود؟ و حال که متخصصینی چون شازده را اینجا داریم دوست داشتم بدانم که آیا رابطه ای بین استرس و افسردگی وجود دارد؟
خانم ها همیشه از سرما مینالند و موقع غذا خوردن هم همش حرص میخورن که "اینو بخورم یا اونو نخورم" ولی شیرینی و دسر را دوست دارن. هر جایی که هم کم میآرن تقصیر, تقصیر آن شوهر بدبخت است!
dar dor o bare man hich khanom ya aghaaye Irani depression nadareh. vali kheili az aghaayoon va khanom haaye ham kaaram (Faransavi ya Canadaee) didam ke ya ghablan depression dashtand ya alan daran. bishtar vaght ha ham migan ke dar khanevadashoon moroussi hast
Have you guys ever watched the movie " the beaver" ? Great one1 I watched it twice
As far as I know, mental illness is common among both men and women. However, women are more likely to admit that they have a problem and to seek medical help.
Actually, that is true in general, as men are even less likely to seek medical help when we suffer from any kind of ailment (physical or psychological). I guess it is related to our sense of machoism ;-)
Thank you Nazanin aziz. If you can't "like" my comment, it's maybe becasue you already did click on the "like" button before? Anyhow, I am very humbled dear
Please login or register to be able to flag this cartoon.
لطفا دسته بندی که ارتباط نزدیکتری با نظر شما در مورد این مطلب دارد را انتخاب نمایید. ما آن را بررسی نموده و تصمیم گیری خواهیم نمود. ضمنا از این قابلیت سوء استفاده ننمایید. از آن در مواردی استفاده نمایید که نگرانی شدیدی در مورد محتوای یک مطلب دارید.
اگر پاسخ ما این بود که:
و
و
@aliP خب در آن صورت من گزينه: پاسخ من در هيچكدام گزينه ها نميگنجد را بايستي كه اضافه كنم ولي قبل از آن به عنوان يك كاربر بي تجربه اميد وارم پوزش من را به دليل غري كه براي اين گزينه در قسمت پيامها در يكي از سنجش هاي شما نوشته بودم را بپذيريد :)
با سپاس
به یاد ندارم آن سالهای کودکی و جوانی این کلمهٔ افسردگی را از کسی شنیده باشم، این واژهها بعد از شورشِ ۵۷ در ایران متداول شد... و بعد از رفتن از ایران؛ اَندوه، دوری و غربت،... این شد دیگر عادت.
راهِ حّلِ ژاپنیها را میپسندم، وقتی اینگونه حسّی دارم بلافاصله با خوردنِ تکّهای شکلات و یا بستنی به آرامش میرسم.
Yes, depression is a real disease, but fortunately there are real medications for it.
@نازنین
:-)
سالها پیش به توصیه مادرم خدمت روان شناس رفتم و به این نتیجه رسیدم که جناب روان شناس اوضاعش از من خرابتره
یخورده دلداریش دادم و برگشتم خونه
ما که از این چیزها نمی خوریم و فکر می کنیم اگر کسی مرتب دجار افسردگی بشود شاید باید یا زندگی اش را تغییر بدهد.
شراب جان،
حالا باید دید که افسردگی بهتر است یا اضافه وزن.
@RedWinجان: خواص شكلات تلخ كه بر كسي فكر نميكنم ديگر پوشيده باشد هرچند من زياد دوستش ندارم و لي نوش جانتان و مقاله زير از گاردين كاملا كلام شما را تصديق ميكند فقط ببخشيد اگر نتوانستم مقالهاي از يك سايت علمي تر در اين مورد پيدا كنم :)
http://www.theguardian.com/uk/2005/apr/29/health.science
و در مورد افسردگي متاسفانه من بر عكس شما از كودكي با اين كلمه و همينطور سكته قلبي بسيار آشنا هستم چون هردو چه در خانواده پدري و چه مادري موروثي هستند به اضافه اينكه تيپ شخصيتي من گويا گوشه گير متفكر يا همچين چيزي هست( اگر بيشتر به علم روانشناسي و تيپ شخصيت ها علاقه داشته باشيد)
به هر روي يكي از تفهيمهايي كه در جلسات پراكنده داشتم اين بود كه مثبت به مسله خودم نگاه كنم مقاله زير بهتر توضيح ميدهد... هميطور جديدا در يوتيوب ديدم كه خانم دكتر نهضت فرنودي (كه هميشه در قلب من جادارند) هم در باره اين مقاله توضيحاتي دادند
http://www.scientificamerican.com/article/depressions-evolutionary/
@ShazdehAsadolaMirzaجان: تا آنجا كه به ياد دارم شما دانش آموخته رشته داروسازي هستيد و خب چه كسي عالم تر از شما... اين نظرسنجي بيشتر بايد در كَتگوري شخصي و بهعد بهداشت روان قرار ميگرفت چون من در هفته گذشته تجربه جالبي از دارو نخوردنم داشتم... حدود ٥ سال هست كه من افسردگي عميق دارم كه گه گاه بدتر ميشود در اوايل اصلا به دارو اعتقاد نداشتم و باور داشتم كه دارو برايم كاري نميكند در مدت دوسال و نيم ٣ بار دارو عوض كردم وتا ١ ماه ديگه دوباره قراره داروي جديدي را برايم تجويز كنند ولي من هفته قبل بعد از يكسال مرتب دارو خوردن آن را ترك كردم و عجيب دوباره رو به پايين دارم ميرم
و خوشبختانه كه در آخر براي من هم تاثير دارو مسجل شد
ممنون از تلاشهاي شما و همكارانتان :)
@ahang1001:شيرين جان حقيقت اين هست كه من گاهي خيلي سعي ميكنم بين نظرات خودم و شما نقطه مشتركي پيدا كنم ولي از آنجايي كه در اين كار بسيار ناموفق بودم عطايش را به لقايش بخشيدم :) و خب از آنجايي كه هيچ كس كاري به كار من ندارد من خودم سرم براي بحثي كه قرار نيست احتمالا نتيجه داشته باشد درد نمي كند ؛)
اما در مورد روانشناس گفتي زياد است من در ايران ٣ تا متخصص عصاب و روان و روانشناس عوض كردم كه زياد نتيجه نداشت... از ١٧ سالگي به طور مرتب يوگا انجام ميدم و مديتيشن كه تمام روان دمانگرهام از اين بابت بسيار براي من خوشحال هستند
ولي نكته اصلي در درمان روحي (و شايد براي درمان همه بيماريها) در ٤ ستون مهم بنا ميشود١: درمان با دارو٢: رژيم غذايي درست٣:مشاوره با روان درمان گر و ٤: ورزش
لينك ويدويي از خانم دكتر فرنودي نازنين را ضميمه ميكنم در مورد اينكه در مشاوره چه اتفاقي قرار است براي ما بي افتد كه اميد وارم مفيد باشد
و قبل از آن تشخيص درست و به موقع نيمي از راه درمان است
http://youtu.be/UeLqm42wje8
@divanehجان: اميد وارم كه تن و روح شريف شما (و همه انسانها)هرگز به ناز طبيبان نيازمند نباشه ولي همين تغيير زندگي هست كه دهان مبارك خيلي ها را آسفالت كرده... لينك يوتيوب بالا شايد براي شما هم مفي باشه :)
باسپاس
Dear Nazanin,
Your explanations are very useful and clear. Thanks for all of them.
I am also familiar with depression. Family history as well as life experiences play important roles. Some people are more suspetible to it, and others can handle it better.
If medication is required, it is best not to use it on our own, and definitely not to discontinue it on our own. Both the start and the stop (or change in dosage) are best to be supervised by a physician.
Mental ailments are in our head, but they are not just "in our head". They are very real, and some are actually very physical (tied to brain chemistry). We should never treat them lightly, ignore them, or self-medicate (except with chocolate of course:-).
Good news is that in most cases, they are now quite treatable or at least controllable. However, as long as the source problem (brain chemistry or facts of life) continue, there is always the risk of remission.
So best to be on guard, but not to lose faith and despair either.
نمیدونم که تجربه شخصی من به چه درد این سنجش خواهد خورد، ولی به عنوان درد دل با شما میتونم بگم که در ۱۹ سالگی یک بار دیپرسیون گرفتم. دلیلش هم بسته شدن دانشگاه و نا امنی و نا آرامیهای قبل از انقلاب بود. مسائل مختلفی در که در سال اول دانشگاه (شیراز) در ۱۹۷۷ برام اتفاق افتاده بود (حمله حزبالهیها به من در خواب گاه دختران) و غیره و غیره باعث شد که دوباره در سال ۷۷ کنکور شرکت کنم و در رشته علوم سیاسی دانشگاه ملی قبول شدم. ولی بعد از ترم دوم، اعتصابها شروع شد و من به خاطر این که سال دوم بود که از درس عقب افتاده بودم، دچار دیپرسیون شدم. اما تا اون موقع مسئله دیپرسیون برای خوانوده ما یک امر عجیب و نا شناخته بود. به همین علت هم همه وحشت کرده بودند که این دیگه چیه؟ خلاصه با کمک دکتر اعصاب که از دوستان خونوادگی ما بود، به دارو و درمان افتادیم و چندی بعد هم راهی فرانسه شدیم و قرصها رو قطع کردیم. اتفاق خاصی هم نیفتاد. حالم خوب بود فقط تا حدود یک سال بعد از قطع کردن دارو ها، شبها گاهی کابوس میدیدیم :)
یک بار هم در سال ۱۹۹۱ در فرانسه دوچار افسردگی شدم که گفتند به علت فشار کار زیاد توام با غم از دست دادن پدرم بود که در واقع چون به طور ناگهانی فوت کرد، به قول دکتر ها، من نمیخواستم که مرگش رو قبول کنم. در اون موقع به ما پروزاک تجویز کردند که تا ۶ ماه خوب بود اما احساس کردم که گرچه مفید هست اما یک مقدار زیادی هوش و حواس ما رو پرت کرده بود، به طوری که هیچ مسالهای برام اهمیت نداشت و در کارم (آنالیست برنامه ریزی کامپیوتر بودم) خیلی اشتباه میکردم.
از طرفی تراپیسته هم که حق ویزیت گزافی میگرفت (که بیمه قبولش نمیکرد) هی ما رو میکشوند و میبرد و میاورد.
خلاصه خودم برای خودم تجویز کردم که یواش یواش به طور تدریجی قرصها رو کم کنم. از کارم هم استعفا دادم و به مدت دو ماه رفتم آمریکا گردش :)
وقتی که برگشتم تو یک کلاس ورزش اسم نوشتم و روزی ۲ تا ۳ ساعت ورزش میکردم. فکر میکنم خیلی تاثیر داشت، چونک دیگه پیش دکتره نرفتم و کار هم نمیکردم که روی اعصابم فشار بیاره.
من فکر میکنم پیشنهاد دیوانه به نظر خیلی منطقی میاد، آدم باید شرایط زندگیشو عوض کنه.
البته با تجویز رد واین در مورد بستنی و شکلات هم ۱۰۰% موافقم :)
من چند ایرانی را می شناسم که داروهای ضد افسردگی مصرف می کنند و از قضا همه خانم هستند. آیا این فقط تجربه من است و یا خانمهای ایرانی بیشتر دچار افسردگی میشوند؟ در آن صورت آیا این ژنتیک است و یا فرهنگ و اجتماع ما موجب افسردگی در زنهای ایرانی میشود؟ و حال که متخصصینی چون شازده را اینجا داریم دوست داشتم بدانم که آیا رابطه ای بین استرس و افسردگی وجود دارد؟
دیوانه گرامی
اغلب افسردگی خانوم ها بخاطر بعضی از آقایان هستش
خانم ها همیشه از سرما مینالند و موقع غذا خوردن هم همش حرص میخورن که "اینو بخورم یا اونو نخورم" ولی شیرینی و دسر را دوست دارن. هر جایی که هم کم میآرن تقصیر, تقصیر آن شوهر بدبخت است!
dar dor o bare man hich khanom ya aghaaye Irani depression nadareh. vali kheili az aghaayoon va khanom haaye ham kaaram (Faransavi ya Canadaee) didam ke ya ghablan depression dashtand ya alan daran. bishtar vaght ha ham migan ke dar khanevadashoon moroussi hast
Have you guys ever watched the movie " the beaver" ? Great one1 I watched it twice
Dear Divaneh,
As far as I know, mental illness is common among both men and women. However, women are more likely to admit that they have a problem and to seek medical help.
Actually, that is true in general, as men are even less likely to seek medical help when we suffer from any kind of ailment (physical or psychological). I guess it is related to our sense of machoism ;-)
خیلی ممنون شازده جان. باید حدس میزدم.
@ShazdeAsadolaMirza
Dear Sir, Im very pleased with your empathy for this subject and appreciate your valuable comments.
--------------
Furthermore, Im greatful to you all for your co-operation in sharing (your) opinions
پانوشت: سوري جان من هركاري ميكنم لايكم براي كامنت شما ثبت نميشه ولي شما بدونيد كه من خيلي لايك ايت ؛).
Thank you Nazanin aziz. If you can't "like" my comment, it's maybe becasue you already did click on the "like" button before? Anyhow, I am very humbled dear