خانه چنین گفت
بیشتر
یگانه سنگر برای دفاع از بشریت همانی است که آماج حملات ویرانگر قرار گرفته؛ دفاعی جانانه و نه صرفا ذهنی، پا بر زمینِ ریگزارِ واقعیت و نه در پیچ و خم راهروهای نهادهای بیاثر یا کماثر، دفاع از ماهیت و معنا نه صوری و به جهتِ ژستهای فخرفروشانه. دفاعی که در برابر سیل ویرانگر بنیادگرایی و افراطگرایی و هویتگراییهای ضدبشری و واپسگراییهای خفقانآور که همهی همتشان را وقف خاموش کردن شعلهی نیمه جان گفتمان حرمت نَفْسِ انسان کردهاند، فریاد برمیآورد: «حقوق بشر مرد، پس زنده باد حقوق بشر.»ایمان آقایاری
دوباره گفت مو از ئی گلدسته ها خوف دارم میرزا ممد. گلدسته ها را که می ساختن گوشمِ گرفتم و گفتم یا سلطون براهیم* کارگرانه پِرت کن پائین دست و پاشون شَل و پَل بلکه ولم کنن. سلطون براهیم* -هنی صداش منه گوشمه- گفت ای لُر صاف ساده کار ز ئی چیا گذشته.محمد حسین زاده
کار جر وا جر دهان تمام شد. ۶ ساعت روی آن سنگ غسالخانه. حالم داشت از همهچیز بهم میخورد. دکتر «آنتونیو» که میخواهد «تونی» صدایش کنند، داشت روکش موقت را تراش میداد. هی قد و قواره دندان را میگرفت و هی تراش میداد. گفتم که بیحسی رفته و دندان عصبکشی شده یعنی درد. گفت باید تحمل کنی تا قالب درست دربیاید. آمد فشار بدهد، ناخودآگاه از درد با مشت زدم روی زانوی بدبخت. شوکه شد! ۵ ثانیه سکوت کرد ولی کم نیاورد. باز فشار داد. یک قطره اشک گوشه چشم راستم نشست. ونوس ترابی
خانم چادری کناریم که با پررویی خودشو رو صندلی شیش نفره که الان هشت نفر شدیم جا داده وسط همین بلبشور تصمیم میگیره جورابشلواری نایلونی بخره. فروشنده که تتوی کلفت ابروهاش تا شقیقههاش رسیده از زیر چادر خانومه بهش میگه سایزته عشقم ببر. من واسهی مامانم خالهم زنداداشم هم بردم همشونم از شما چاقترن! خریدار بدون یه کلمه حرف زدن به پهلوی من یه سقلمه میزنه و فقط به خودش زحمت میده قیافهشو کجوکوله کنه که نظرمو بدونه. نگارمن
کسی که رأی میدهد، حقِ گفتنش را به دیگری محوّل میکند. هر رأی دادن، در هر صورتی، دست برداشتن از گفتن است. رأی دادن به این معناست که «من میگویم دیگری بهجای من بگوید». رأی میدهم، من دیگر از حیوانی سیاسی بودن خسته شدهام. دیگر نمیخواهم «بگویم». پس تو بگو، تا من دربارهی حرف تو تنها شَستم را بالا بگیرم، یا پایین بیاورمش. من دیگر نای گفتن ندارم.ایلکای
اگر معتقدیم که انتخابهای جمهوری اسلامی عاقلانه نیست و برای بقا قاعدتاً باید به سازش با مردم، حتی مخالفان و همینطور جهان خارج دست بزند، مشخص است که جمهوری اسلامی را نشناختهایم. اگرچه این حکمها معقول، معمول و صحیح است، اما نکته اینجاست که حکومت جمهوری اسلامی حکومتی غیرمعمولی است. عقلانیتِ معطوف به بقای یک حکومت غیرعادی، متوسل شدن به روشهای غیرعادی است. ایمان آقایاری
مریم محمودآبادی چندی پیش در خصوص مکالمهای که با بازجویش داشته در استوری اینستاگرامش نوشته بود: بازجو گفت «چرا برای نیکا شاکرمی استوری گذاشتی؟!» بهش گفتم چون وحشیانه کشته شده! در جواب به من گفت «کی گفته کشته شده؟ مگه تو اونجا بودی؟» و من در پاسخ گفتم: «روز عاشورا مگه شما در صحرای کربلا بودی؟»انقلاب زنانه
مسیر طولانی و ناهمواری سپری شده. دههی شصت و هفتاد اگر عکس سه در چهار زنی در دست مرد «نامحرم» میبود، خودش بیآبرویی بود. اگر کسی عکسهای «لختی» و لحظات سکسی را روی CD منتشر میکرد، اعتبار اجتماعی او خدشه دار میشد. اکنون اما انگار پردهای کنار رفته؛ خیلی چیزها بعد از زن زندگی آزادی متفاوت شده و دیگر هم قرار نیست به حالت قبلی برگردد.ایلکای
واکنشهای بسیاری از خانوادههای دادخواه را رابطه به مرگ این جنایتکار دیدم؛ از مادران خاوران تا خانوادههای پروازاوکراینی، تا دادخواهان آبان ۹۸ و جنبش زن زندگی آزادی؛ ترکیبی از افسوس و خوشحالی، آرامش و خشم، و عین حال امیدواری دوباره به تحقق عدالت.شیرین عبادی
خامنهای بیآنکه بخواهد، در بازدید مزورانه و متکبرانهاش از نمایشگاه کتاب، داستانهایی را جان بخشید و در مقابلِ دیدگانِ مخاطبان به تصویر کشید. ادبیات و در مقیاس وسیعتر، اساسا هنر، عرصهی لغزانی برای رقاصیِ خودکامگان است؛ ناگاه آنها را با همهی جبروتشان دست میاندازد، بر زمین میزند و گاه میبلعد.ایمان آقایاری
عجیبه که دویست نفر مرد بی غیرت توی مکان وقوع این جنایت ها بعنوان شاهد و ناظر و رهگذر حضور دارن ، اما خیلی ریلکس فقط به دستگیری خانم ها نگاه میکنن و عکس العملی در مقابل حرکت خشونت آمیز و وحشیانه چندتا مامور در حق اون خانم های بی دفاع که به التماس افتاده و کمک میخوان انجام نمیدن. بارها گفتم که انگار گرد مرگ و بیخیالی توی این سرزمین پاشیده شده و خایه های مردها را کشیدن.گل گلاب
مردی زنی را گفت: «میخواهم تو را بچشم تا بدانم تو شیرین تری یا زنم؟» زن گفت: «از همسر من بپرس که هم مرا چشیده است و هم زنِ تو را».عبید زاکانی
این روزها که زندگی رو دوست دارم، که با ازدواج اون ضدیت سابق رو ندارم و مسیر تراپی بهم نشون داده که اتفاقاً چقدر مادرانگی دارم و مدام سعی میکنم پاکش کنم، بهش فکر میکنم. هنوز فکرم همونه. اگر ازم بپرسه «چرا به دنیا آوردمش و اون اصلاً نمیخواد که وجود داشته باشه» هیچ جوابی ندارم بدم. هرچی عشق یک والد رو دارم به گربهام میدم. من به این دنیا نیوردمش و هیچوقت هم قرار نیست ازم بپرسه چرا زنده است. به هم محبت میکنیم و خوش میگذره. یک والد بودن بیخطر.ایلکای
توماج صالحی یکی از خیل ایرانیان است، از میان عصیانکنندگان؛ شجاعتی مثال زدنی دارد و برگ برگ اعتراضات خیابانی را با مردم ورق زده و زیسته... اما چیزی از جنس هنر، چیزی فراتر از اعتراض، شجاعت و مقاومت نیز در کار است. چیزی که موجب میشود تمام رنجها و لحظهها میان او و مخاطب در یک رفت و برگشت به وحدت برسد... این حکم، حکمِ توماج نیست، حکمِ وحشیانه و نمادین انتقام از همه است، همهی آنان که گفتند: «نه».ایمان آقایاری
یک شبی میخوابیم، صبح فردایش بلند میشویم و میبینیم تمام شدهاند. تا قطرهی آخرشان. تماماً دود میشوند و به هوا میروند. به همین پوچی. سقوط این موجودات بیبته همین شکل است؛ ابسورد، تهی و بیچیز. همسرایان هم به خودشان زحمت نخواهند داد که سقوطشان را اعلام کنند. شاید به اندازهی اهمیت سرنوشت روزنکرانتز و گیلدنسترن در هملت شکسپیر باشند. همین. همین هم زیادست. کمتر از اینها. خیلی خیلی کمتر. آنقدر که در بینام ترین متون و پادکستها هم گم شوند. نقطهای شوند در تاریخ. تو گویی از اول هم نبودهاند.ایلکای
در این سالیان سیاه، نه اینکه فقر نبوده، که اتفاقا همواره فقری مهلک به جامعه تحمیل شده، نه اینکه جنگ نبوده که پس از هشتسال جنگ و ویرانی نیز مدام سایهی جنگ چون شمشیر داموکلس بر سر ایران بوده است، سانسور و زورگویی و ناامنی و هزار و یک درد دیگر را نیز میتوان به این سیاهه افزود، اما چیزی هم از جنس همهی اینها و هم فراتر از اینها در کار بوده و هست، چیزی وصفناپذیر، چیزی که برای درکِ درونیِ آن باید یک ایرانی بود.ایمان آقایاری
فکر میکنم در این روزگار که هویتطلبی آفت فعالیت و سیاستورزی ماست، نگاه کردن به جنبههای دیگر زندگی افراد شاید به ما یادآوری کند که ما راهی جز پذیرش "دیگری" نداریم که دیگری کسی است شبیه به ما. سیاست نیز همینجا آغاز میشود. آنجا که مخالف سیاسیام تنها و تنها، رقیب و مخالف سیاسی من است و دیگر کافر، دشمن، تروریست، باطل، ناحق و هزاران ناسزای دیگر نیست.هستی امیری
در جایی که فردیت پرورش مییابد میزان حرمتی که افراد برای یک مقوله قائلاند، میتواند به نسبتِ حرمتی باشد که آن مقوله برای حقوق و آزادیهایشان قائل است. در ثانی این حرمتگزاری امری اختیاری و تابع ارادهی افراد است. از آنجا که در نظام اجتماعی قدیم، ولو به زورِ سرنیزه و یا ترس از عقوبت اخروی، «حرمت»، امری درونیشده بود، «حرمت»ِ صرفا اجباری، از اساس، امری معناباخته است.ایمان آقایاری
پیر شدن هم می تواند آنقدرها بد نباشد: لااقلش آدمی از آشفتگی، اضطراب و حتی جاه طلبی های جوانی فاصله میگیرد و می تواند با قرار و وقار بیشتری با زندگی همراه شود؛ می تواند اجازه دهد چیزها تا آخرین تاثیرشان آرام در او رسوب کنند و این کندی و ناتوانی خودش هر عمل کوچکی را مثل آیین و آدابی کند آمیخته با صبر و قدردانی. می توانی زندگی را بیشتر و با حوصله تر نگاه کنی تا اینکه بخواهی فتح اش کنی!مرتضی سلطانی
ترند ابدا مسئلهی تازهای نیست. صرفا «ترند کنندهها» بیشتر شدهاند. قبلتر رسانهها یک سویه بودند و مستقیما از یک توزیعکنندهی مرکزی (یک حکومت؛ یک سازمان یا یک جریان فکری) به سمت خلقالله روانه میشدند؛ حالا غیرمتمرکزتر شدهاند و املتی شمال کشور میتواند با زدن سین حرفهایش حین تلفظ کلمهی «سوسیس» (ثوثیث) ترند بسازد.ایلکای
یگانه سنگر برای دفاع از بشریت همانی است که آماج حملات ویرانگر قرار گرفته؛ دفاعی جانانه و نه صرفا ذهنی، پا بر زمینِ ریگزارِ واقعیت و نه در پیچ و خم راهروهای نهادهای بیاثر یا کماثر، دفاع از ماهیت و معنا نه صوری و به جهتِ ژستهای فخرفروشانه. دفاعی که در برابر سیل ویرانگر بنیادگرایی و افراطگرایی و هویتگراییهای ضدبشری و واپسگراییهای خفقانآور که همهی همتشان را وقف خاموش کردن شعلهی نیمه جان گفتمان حرمت نَفْسِ انسان کردهاند، فریاد برمیآورد: «حقوق بشر مرد، پس زنده باد حقوق بشر.» —ایمان آقایاری