بعد از ٣٥ سال دورى
تصميم به ديدن ودست بوسى مادر٧٩ سأله و مريض شايد براى اخرين بار و
دستى به قبر پدر كشيدن بدون پاس ايرانى تصميم به رفتن به وطن كردم
٩ جولاى ١٢.٥ شب به تهران رسيدم و از ايران فقط همانى راكه در عكس ميبينيد زيارت كردم
I was deported from my own country!!
چه اتفاقی افتاد که شما را دپورت کردند؟
تنها چيز ايرانى كه داشتم رونوشت شناسنامه اى بود با تمبر شاهنشاهى و پاس امريكايى
where it says: place of Birth : IRAN
قبل از اینکه با پاسپورت آمریکایی به ایران سفر کنید چک نکردند که ویزا دارید یا نه؟
١-به هر امريكايى كه ويزا نميدن
٢-من كه تو صف كوتاه اتباع خارجى ايستاده بودم با حالت اميخته با تمسخر سروان كريم معصومى بيرون اورد
بيا اينجاتو كه خارجى نيستى
وقتى پاس امريكايى نشون دادم
با لحنى توهين اميز فقط گفت
اونجا بشين تا صدات كنم و پاس رابرد
I think that was their version of famous Red carpet for the expats.
What happened dear Maziar? They didn't let you in?
اولا که عکس جالبی بود و بیانگر بسیار از آن واقعه تلخ.
از نظر قوانین ایران (چه قبل و چه بعد از انقلاب) یک ایرانی حتی با اخذ تابعیت کشور دیگری، تابعیت ایران را از دست نخواهد داد. بنابر همین قانون تنها راه از دست دادن تابعیت ایران، تقاضای کتبی از یک سفارتخانه ایران در خارج است و ارائه دلایل کافی. بسیار مهم است که ایرانیان فراموش نکنند از نظر دولت ایران آنان همیشه ایرانی هستند و بهمین دلیل آمریکا توانایی حمایت سیاسی کامل از ایرانیانی که در ایران دستگیر بشوند را ندارد و این در نوشته های وزارت امور خارجه آمریکا هم منعکس است.
منظور از مقدمه بالا این بود که یک غیر ایرانی شانس ورودش به ایران شاید بیشتر است تا یک ایرانی که بدون گذرنامه بخاک ایران وارد شود. بنابراین ایرانیانی که قصد رفتن به ایران را دارند باید با "دفتر.دات.کام" در واشنگتن تماس بگیرند شناسنامه جدید بگیرند، کارت شناسایی بگیرند و سپس گذرنامه جدید. دو سه ماه و شاید کمتر طول میکشد ولی تنها راه رفتن و ورود به مرزهای ایران است. گرفتن کارت شناسایی در ایران هم امکان دارد و همین اشتباه را من کردم و بعد از تحویل مدارک کافی در اداره ثبت احوال در شمیران بخاطر یک اشتباه کارمند بیسواد در نوشتن صحیح اسم من ("جیش دارم" را نوشت "خیش دارم" ) گرفتن کارت شناسایی دو ماه در تهران بعقب افتاد و طول کشید و سر انجام وکالتنامه دادم و افراد فامیل آنرا برایم گرفتند و ارسال داشتند. در مورد طرز صحبت کردن افسر و کارمند فرودگاه که اشاره به آن کرده بودید، این طرز صحبت در ایران بسیار متداول است و اکثر جمله ها را با اول شخص مفرد و دوم شخص مفرد شروع میکنند و برای افراد مودبی که بعد از سالها وارد ایران میشوند بسیار غیر عادی است، در ادارات هم بهمین منوال است ولی در هتلها زبان محترمانه بکار میبرند..
از کجا میای، کدوم کشور زندگی میکنی، پاس آمریکایی داری، تو چمدونت چی داری، اینهمه سال خارج چیکار میکردی، و از این قبیل. پسر و دخترهای ناشناس هم در خیابانها و سایر معابر دقیقا با همین لحن با آدم صحبت میکنند و فقط یک حاجی آقا اول جمله میگذارند. البته استثنی هم وجود دارد. امیدوارم هرچه زودتر بتوانید برای دیدار از خانواده به وطن بازگردید.
یادم رفت اشاره به سوال جهانشاه بکنم که پرسیده بود که آیا چک نکردند که ویزا دارید یا نه.
وقتی مامورین هواپیماها در آمریکا گذرنامه آمریکایی شخصی را می بینند که دارد از آمریکا خارج میشود و اینکه محل تولدش ایران است بطور اتو ماتیک میدانند که ایران به اتباع خودش "ویزا" نمیدهد و در موقع ورود به ایران از ایشان اصل پاسپورت ایرانی را خواهند خواست و فرضشان (هواپیمایی در آمریکا) بر اینست که شما پاسپورت معتبر ایران را دارید و از شما آنرا مطالبه نمیکنند چون راهی ندارند که بدانند آن گذرنامه واقعی است و یا جعلی و مسئولیت با خود شخص است که مدارک ورودش به ایران راست و ریس باشد.
Thanks Persa
درداورتر اينكه دلهره براى برگشت به دانمارك را داشتم
چونover stayed my previous visit
instead received the usual warm welcome with an smile upon arrival:welcome to Copenhagen.
در ضمن ان چيپ روى پاسپورت تمام كشورها براى اسكن كردن است كه تأيىداصل بودن مشخصات دارنده با عكس ان شخص را ميكند.
مازیار جان بسیار متاسفم که نتوانستید مادر را زیارت کنید و امیدوارم که بزودی دیدار حاصل شود. در حال حاضر ایرانی که آخوندها درست کرده اند چیزی است شبیه همان عکسی که فرستادید اما بسیار بزرگتر. باید به کریم آقا می گفتید که حالا این دفعه رو اگه میشه ما رو جریمه نقدی کنید و دلارها را آماده شمردن به دست می گرفتید و امکانش بود که مشکل روادید شما یک جورائی حل شود.
مازیار جان
خیلی خیلی متأثر شدم. واقعا دردناک و همچنین خجالت آوره برای ایران که اینطوری با اتباع خودش رفتار کنه، و حال اینکه همیشه در همه جا ابراز میکنن که با آغوش گرم شما رو پذیرا میشیم!
باز هم همونطور که جهانشاه گفت، خیلی تعجب میکنم که چرا قبل از رفتن مطالعه بیشتری در اینمورد نکردی و به قول معروف بیگدار به آب زدی.
دانمارک سفارت ایران داره، میتونستی حد آقل بری بپرسی، حتی اگه پناهنده هم بودی به طور ناشناس سوال میکردی که چکار باید بکنی.
من دو سال پیش بعد از ۲۸ سال رفتم ایران. خوشبختانه شانس بهتری داشتم و حتی وقتی رسیدم تو فرودگاه گٔل هم به من دادند (البته به همه واردین گٔل میدادند، نمیدونم چه روز خاصی بود)
اما در فرودگاه مشهد با بر خورد خیلی بد یکی از این خواهران که بازرسی میکرد مواجه شدم و درگیری لفظی پیدا کردیم. ولی من ول کن معامله نبودم و رفتم شکایت کردم.
افسر (پاسدار) که مسئول شکایت بود شروع کرد به اینکه: خوب خواهر، تقصیر شما هم بوده دیگه، شما اهانت کردید.
گفتم اولا من خواهر شما نیستم. ثانیا من از این خانم پرسیدم که اسمش چیه، جواب داد: نمیگم بهت!
من هم گفتم: من پدر تو رو در میآرم !
آیا این اهانته؟ یا اینکه چون اومدم پیش شما شکایت کردم، یه دفعه شد اهانت؟
خلاصه به خاطر مادر و و خاله پیرم که همراه من بودن و نمیخواستم ناراحتشون کنم، ولشون کردم و رفتم. ولی فهمیدم که اگه پا پیچ میشدم، حسابی برام پرونده درست میکردند.
فقط به افسره گفتم: حالا میفهمین که چرا مردم دوست ندارن از خارج بیان اینجا؟ من در سال ۶-۵ بار به خارج از کانادا میرم و هرگز یک چنین برخوردی در هیچ جای دنیا ندیدم که شما در کشور خودم با من کردید.
ولی به هر حال، مازیار جان، باز هم سعی کن که دوباره بری. به خدا میارزه که بری مامانتو ببینی.
دلش حتما خون شد طفلکی.
به نظر من برو پاسپورت بگیر و برو.
من هم همین کارو کردم. البته مشکل پاسپورت نداشتم، اما چون با خارجی ازدواج کرده بودم، تا مدتها (در فرانسه) بهم میگفتن که تابعیت ایرانیت رو به طور اوتوماتیک از دست دادی!
ولی اینجا در کانادا، خیلی راحت پاسپوت گرفتم. البته شرایط هم عوض شده بود و دیگه انقدر سخت نمیگرفتن.
از صمیم قلب برات آرزو میکنم که موفق بشی دوباره بری ایران و این بار با خوشحالی و خاطرات خوب برگردی، عزیز.
مرسى ديوان گرامى
بغل دست افسره تعداد صندلى بود كه گفت فعلآ بشين تا ببينيم چه ميتوانيم بكنيم تا حدى كه زير نظر باشم( يه طورايى بازداشت مؤدبانه) منهاى دست بند!گفتم پاس مرا كه داريد بيااين wallet را هم بگير تا بدانى قصد فرار ندارم ! كه ژست لب گاز گرفتن و
گفتم از كپنهاگ و مسكو تا اينجا نه سيگار كشيدم نه قهوه
كه ان مستراح را نشان داد برا سيگار كشيدن و گفت ميگم يه قهوه هم برات بيارن نشان به انكه تا ٥.٥ صبح نه تنهاقهوه ندادن كه با اولين پرواز به مسكو فرستادند.
مرسى سورى خانوم
حدود١.٥ ماه پيش كه مادرم سكته ناقص كرد و ترس اينكه ايشان را قبل از مرگ مثل پدرم نتوانم ببينم اقدام به سفر كردم
سفارت در كپنهاگ وقتى پاس ام را ديد گفت بايد از واشنگتن اقدام كنم!!؟
سروان معصومى هم كه رونوشت و كارت معافى را با تمبر شاهنشاهى ديد
گفت چرا تو٣٥سال اقدام به گرفتن مدارك به روز شده نگرفتم؟
گفتم من سال ١٩٧٩ براى تحصيل وآخرين بإرسال ٨٠ يه ماه قبل ازحمله اعراب قانونى خارج شدم وبعدازان نه دلى براى امدن داشتم و نه دليلى
مگر سكته مادر از ترس در نيمه شب وحمله سارقين كه دنبال پول و جواهر بودند وأيشان خانه درب وشيشه شكسته را ازترس ول كرده به امان خدا! كه امده ام براى تعمير خانه و ديدار شايد اخر بار بامادرم.
عجب مرد سنگدلی بوده این معصومی!
با اینهمه توضیحات که دادی باز هم دلش نرم نشد؟
اینها واقعا عقدهای هستن.
خدا هر چه زود تر شرّ اینها رو از سر ملت ما کم بکنه.
نا مرد ها...........
ايرانيها با پاسپورت يا ويزاى جعلى يا بدون پاس آمدند به كشورهاى غربى و تقاضاى پناهندگى دادند و پليس محترمانه آنان را تحويل صليب سرخ داد تا در مورد دادن پناهندگى به آنان بيشتر تحقيق كند. اما آقا مازيار با اين اتفاقى كه براى مادرشان پيش آمده بود خواست هر چه سريعتر خودش را به مادر برساند و وقت انتظار بيشتر براى مراحل قانونى را هم نداشته آيا بايد او را از زادگاه خودش اينطور بيرون كنند!؟ در حالى كه آقا مازيار با پاسپورت قانونى ايرانى از ايران بيرون آمده و حتى تقاضاى پناهندگى هم نداده سفارت ايران در كپنهاگ موظف است كه در مورد مازيار اقدام لازم را ميكرده يا حداقل به او حق ورود موقت يا تراول داكومنت، به ايران را ميداده كه خودش برود ايران و از آنجا اقدام كند براى تمديد گذرنامه ايرانى اش!!! نه اينكه به او بگويد برو از واشنگتن اقدام كن!!! شايد همانطور كه قبلاً هم گفتم آقا مازيار با اين اتفاقى كه براى مادرشان پيش آمده بود خواست هر چه سريعتر خودش را به مادر برساند و وقت انتظار بيشتر براى مراحل قانونى را هم نداشته. به اميد روزى كه پاسپورت كشور ما هم مانند گذشته داراى ارزش شود كه ديگر هيچ ايرانى محتاج گرفتن پاسپورت خارجى نشود.
You were lucky that they didn't put you in prison, where by the way the cells are much worse than that toilet!