مدّتها منتظرِ این خبر بودم امّا امکانَش جور نمیشد، انگاری قسمت نبود تا همین چندی پیش که از سوئیس خبر دارَم کردند که گروهی برای ساختِ چند برنامهٔ پخشِ مستقیم و چند برنامهٔ مستند احتیاج به حضورِ بنده دارند، این گروه که شاملِ برنامه سازانِ فرانسوی، سوئیسی، اتریشی و اسپانیولی هستند ـ علاقمندند که بنده با ایشان درین سفرها همکاری داشته باشم، علَّتَش هم مشخص است، اَصلیت، آشنا به منطقه و به زبان...
خوشحالَم، سفر کوتاه و فشرده است، اما برای اولین بار میتوانم به مناطقی بروم که همیشه دلَم میخواست، به خصوص بازدید از قُبورِ درگذشتگانِ خاندان در نجف و کربلا و همینطور رفتن به پاکستان ـ فیصل آباد و مولتان ـ مشّرف شدن به دیارِ صوفیانِ بزرگ، اهلِ حّق و خالصانِ طَریقت از جنسِ پدر بزرگم ـ قَواّلی، سَماع و حتّی اندک چلّه نشینی... نمیدانم چه پیش خواهد آمد، این شاید سفرِ آخر باشد، نمیدانم، تسلیمِ زمانه بوده و به این چرخشِ روزگار سخت دلبَستم... تا یزدان چه بخواهد و چه بشود، هیچ کاره هستم.
از فروردینِ ۵۸ خورشیدی تا به حال که از ایران گریختیم ـ هیچگاه اینقدر موقعیتِ نزدیک شدن به ایران را نداشتم، از بغداد تا تهران یک ساعت و نیم بیشتر با هواپیما طول نمیکشد، فیصل آباد دورتر است، بیشتر از نُه ساعت با هواپیما اما هیچ غَمی دلم را نمیگیرد چون زبانِ طَریقت پیشگان پارسی است، حضرت والا پدر بزرگم در زمانِ حیاتَش سه مدرسه ساخت، یکی در تهران (خرابَش کردند و شهرداری منطقه صاحبَش شد)، یکی در بغداد (نمی دانم چه بلایی سرِ آنجا آمَده است!) و آخری در فیصل آباد که هنوز نامِ خانوادگی ما را داشته و بچّهها درانجا سواد دار میشوند.
برنامهٔ سفر و آنچه انجام خواهیم داد چندان قابلِ توضیح نیست و دلیلَش را حتما میفهمید، هم میهنانی که اَخبار و تفسیرهای روز را در فرانسه، سوئیس و اتریش دنبال میکنند ـ به احتمالِ قَوی شاهدِ تماشای این برنامهها خواهند بود، در فرانسه به صورتِ تفسیر و گزارشِ خبری از کانالهای دولتی پخش خواهد شد، کشورهای دیگر را نمیدانم!
ریش و سِبیلی که بیش از ۷ سال بر صورت داشتم ـ از تَه زدم به سفارشِ مسئولِ سفر تا خطری برایم پیش نیاید و هر چند که قیافهٔ اُروپایی دارم! خالکوبیها پوشیده و دائماً دستگاهِ کوچکی باید به همراه داشته باشیم تا اگر خطری روی داد ـ بتوانند ما را پیدا کنند، هیچ جا تنها نمیتوانم بروم، هیچ تلفنِ همراه و هیچ رایانهای نیز نباید با خودم بیاورم، حتّی دریغ از یک والکمَنِ کوچک!
ساکِ کوچکم را بستم، مثلِ همیشه وصّیت نامهٔ خودم را (با چند تغییر) حاضر کردم، به پدر و مادرم زنگ زده و قضیه را توضیح دادم، مامان جان قَوی است و در عوض خان بابا با صدای گِریان سفرِ خوبی برایَم آرزو کرد، پیر مرد از اینکه بتوانم به مَزارِ بزرگانِمان سر بزنم عمیقاً خوشحال بود.
خلاصه که فردا با اجازهٔ شما مرخص میشوم، امیدوارم مرا ببخشید اگر حرفی زدم، کاری کردم که نباید انجام میدادم، پیش میآید، بَخشش از بزرگان است، بندهٔ حَقیرِ فقیرِ شمیران زاده را عفو بفرمائید.
راستی این روزها هوا سرد است، مراقبِ سلامتی خودتان باشید، فراموش نکنید به حیواناتِ خیابان گرد غذا و پناه دهید، از شما ممنون و از صَمیمِ قَلب خواستارِ موفقیتِ شما عالیجنابان هستم.
به اُمیدِ آزادی ایران زمین و بازگشت به بهترین سرزمینِ دنیا ـ ایران.
پاریس، پَنجمِ اُکتبرِ سالِ دو هزار و شانزدهِ میلادی.
سفر خوش و بی خطر. گزارش با آلبوم عکس فراموش نشه :)
دست ابوالفضل به همرات
شراب سرخ عزیز،
امیدوارم که سفرتان بی خطر باشد و اوقاتتان خوش.
فرق ایران و عراق اینست که اینجا باید ریش بگذاری و آنجا باید دو تیغه کنی!
احوال پاکستان را باید از "دیوانه" جان پرسید، که چند سالی را در لهاورد سپری کرده بود و ما در نیشابور بودیم.
Have a safe trip dear Red Wine
سفر خوش بپا امت صلح دوست اسلام بهت صدمه نزنند.
Dear RW, if you happen to visit Yazid's and Shemr's shrines in Kirbala, Iraq please spend a few minutes saying a few prayers on my behalf! THANKS AND HAVE A SAFE TRIP.
سفر بخیر دوست گرامی. مواظب خودت باش.
این هم ترکیب بسیار زیبایی از قوالی و موسیقی غربی. دقایق اول کمی خسته کننده است و قوالی معظم علی خان از دقیقه 3:30 شروع میشود.
https://www.youtube.com/watch?v=eHYNRmXsoKI