محمود دولت آبادی در "کلیدر"گفته است : "حرف باد است امافکر آتش است. آتش را اول باید گیراند، بادخودش به آن دامن میزند" نوشته زیر نسیمیست بی آتش در تائید این گفته او . 
 

صحبت امروز من و تقریبا همه شب و بدور از شبهای آدینه (شنبه شب در خارج از ممالک اسلامی ) سخنم  اینست که خانمها و آقایان و دیگر باشندگان دگر باش، تا زندگی فردی به پایان نرسد نمیتوان و نمیبایست و نیز نشایست در مورد زندگی آن شخص قضاوت شایسته و معقول و بهنجاری کرد. هر چند به استثنای چهارده معصوم  در درجه اول و بعد با رعایت حق تقدم و تاخر آقایان یکصدو بیست و چهار هزار پیغمبر و فرستاده  قادرمتعال ( که تنها تعداد انگشت شماری اولی العزم بوده اند! )  کمتر دیده شده و یا اصلا دیده نشده و من که به این سن رسیده ام(شباب هیجان انگیز هشتاد سالگی) هرگز ندیده و نشنیده ام  که فرد یا افرادی در روزهای آخرین زندگی خود شق القمری بکنند و یا اصولا حال وتوانائی و اشتیاق به شقوق دیگری از انواع شق را داشته باشند و یا آنکه روی تخت بیمارستان و یا در بستر احتضار به  معرفت یا حقیقتی دست نایافتنی و محال دست بیابند یا ازسختی و بر نتابی چیزی سخنی به میان آرند ولی چون هنوز در قید حیات هستند شما را نمیدانم ولی این کوچکترین را از داوری و قضاوت  در مورد زندگی این و آن  تا زمانیکه نفس آخر نرسیده و نکشیده  و استنشاق نشده باشد و شخصا  و حضورا اصل ورقه گواهی فوت وجواز کفن و دفن و تصدیق امضا شده  توسط پزشک معالج را نبینم و رویت نکرده باشم  معذور دارید.
داوری در باره یک نوشته نیز از این قانون مستثنی نیست و جدائی از این اصل ندارد و در نتیجه تابع همین قانون پسندیده و شیوه  مرضیه است و از آن متابعت دارد و دنباله روی آنست و آنرا منزل  به منزل تعقیب میکند .اگر از خواندن نوشته ای خسته میشوید مختارید و صد البته مجازید در یک دموکراسی سکولار و مردمسالار آنرا در چند نوبت بخوانید، اگر نوشته ای مملو و اشباع و پر و لبریزاز لغات بدور از ذهن و قلمبه سلمبه است و در نهایت خشم و عصیانگری و خود خوری در مییابید که نویسنده عامدا و عالما در پرتو دانایی و دانشی تخیلی  واز روی قصد و نیت قبلی  سعی در ایجاد سرگیجه  وایجاد حالت بلغمی مزاجی  و بدرد آوردن سر شما را دارد، از فرهنگهای مختلف لغات و تارنماهای گوناگون و معتبرلغت معنی استفاده کنید تا  حالات نا شکفته و ناپدید آمده دیگر و معانی دریابید، ولی تا خواندن آن نوشته را  به آخر نرسانید داوری و قضاوت  شما در مورد آن نوشته یا مکتوب و اثر اعم از  منثور و منظوم و طرق ابداع نشده دیگر  از اعتبار ادبی ،علمی ،تجربی و یاهنری و نیز راههای بیان نظر و پندار متفاوت برخوردار نیست و اگر دست به آن یازید به  کاری بسیار ناپسندیده دست یازیده اید و چون درآتیه از انزجار و اجتناب و دوری دیگران در باره داوری و قضاوت خودتان  مطلع شدید حد اقل متعجب نشوید.   
 با علم به این موضوع و آنچه رفت و در نهایت اشتیاق به بهره وری وسو استفاده از آن، داستان آغاز میکنم که  برخی برآنند وهمی پندارند که کهنه اندیشی یاارتجاع درحقیقت ونهان پدیده ای انگلی  وعارضه ایست بس قابل احترازو یا دوری، زیرا در نطفه یا بنیان و اصل از تشکل یا همبستگی و گرد هم آیی عوامل وعناصری فرهنگی و مذهبی ولی بس پیش پاافتاده ودست و پا گیر وتنها  به یمن وعون واستعانت از تخیل لجام گسیخته و حماقت بی بند و بار ولی سنتی مقدور ومعمول و پدیدار میگردد. به زبان ساده تر آنکه هرگونه تغییری در مبانی جامعه  به ناگزیر به تغییرات گونه بگونه و بطنی آن اجتماع  منحصر و محدود نمیگردد چه درغیراینصورت بنیان معانی به سستی میگراید و معایب سستی بر همگان مبرهن وهویدا. حال که به این روشنی رسیدیم و مطلب و مفهوم در خور فهم همگان ساده شد بار دیگر به سیاق  اصلی باز میگردم و اهتمام میکنم که  تا جائیکه در بضاعت باشد وبدون کوچکترین  شک و تردیدی و تنها  از روی مرض چه از نوع جسمانی یا روانی آن و با استفاده از لغات مهجوری که حتی  در دکان احدی ازاصناف محترم وبه خصوص صنف  زحمت کش عطار پیدا نشود و بهره گیری و انتفاع  از استعارات و کنایات وعباراتی که قرنهاست در کتاب سیبویه نحوی ( که خود  به مرض مالیخولیای گاوی درگذشت ) هم مدفون شده  به این بحث شیرین و پرحلاوه ادامه دهم، باشد که در این راه بتوانم معضلی دگر به انبوه معضلات و مشکلات  دیگر بیفزایم و از این طریق  در صیانت و پاسداری و یادآوری  نام پیشینیان گمنام و فراموش شده  و نیز بنام و حی و حاضر و معاصر که به حق در این راه از متقدمین و متاخرین بودند و هستند  و کتب بسیار بر فرق کوفتند و میکوبند، قدمی هر چند ناچیز برداشته باشم .
آنجا بودیم که گفتیم و اینک به تمثیل میکشیم و به عنوان نمونه و مثال ذکر میکنیم  و شاهد میآوریم که  اگر حق و حقوق اقلیتی را در جامعه زیر پا گذاشته ایم و پندارها و عقاید آنها را به سخره و ریشخند گرفته ایم و یا آنها را سرزنش  و سرکوب و مورد بازخواست و کیفر و احیانا عتاب و عقوبت قرارداده ایم، تا زمانیکه در پی توجیه و به کرسی نشاندن و اثبات  درستی و بر حق بودن  این رفتارخود باشیم کهنه اندیشی و پندارهای ارتجاعی و عقب مانده  خود را ادامه و حتی بسط وتوسعه داده ایم. اگر بخواهیم مطلب را در لفافه بیشتری بپوشیم و در راه اجتناب از ساده گوئی بر گنگی  و نامفهومی آن بیفزاییم میتوان اضافه کرد تقلید چشم بسته و بی تشخیص و عاری از تفکر و عاجز و قاصراز تجزیه و تحلیل مجموعه سلوک و رفتارهمنوعان، دست مارا در استنکاف از کهنه گرایی وارتجاع سنتی در حنا میگذارد، به عبارت پیچیده دیگر آنچه رفتار اجتماعی ما را در افکارمان تصحیف میکند و آنرا در رجعت به گذشته جلا و صیقل میدهد جز امتداد ناخواسته و یا خواسته رفتار جمعی نمیتواند باشد. امیدوارم که نتوانسته باشم اصل مطلب را در خور استنباط و استفهام همگان ساده کرده باشم و متوجه منظورم نشده باشید.
  به ناچار و همانطور که در چند سطر مقدم بر این سطور مسطورو مسبوق  افتاد و  از روی امید به بهروزی و باز یافتن سلامت عقل و جان و جسم و روان و به توصیه  و اصرارتنی چند از پزشکان و حکیمان و روانکاوان که سابقه موانست و انس و الفت آنها  با این کمتر از قطمیر یادگار میهن است و اخیرا ادامه این انس و الفت را منوط به بکار بستن توصیه ها و بخصوص استفاده و مصرف داروهای تجویز شده( اعم از دهانی، تزریقی، تدخینی و تشمیمی و بالا رونده های یکبار مصرف پسینی  ) کرده اند  ادامه میدهم و از این به بعد سعی بر آن خواهم داشت که تراوشات ذهنی و دماغی را به لون انسجام زینت بیشتری بدهم. تا گفتاری دیگر .