یکی دو ماه پیش در صفحه فیسبوک یکی از دوستان بسیار عزیزم با سه عکس از یک جشن عقد و عروسی روبرو شدم. البته مثل همیشه که از دیدن عکسهای عروسیهای ساده و صادق خوشحال میشوم و لبخندی به بزرگی صورتم از کنج لبهایم شروع میشود و تا چشمانم را تبدیل به یک خط خندان تبدیل نکند رهایم نمیکند، شاد شدم و دلم به وجد آمد.
اما خوشحالی این بار بیش از همیشه بود. برای اینکه این مجلس عروسی بسیار ساده و سراسر عشق، سفره عقد و ازدواجِ ایرانی دو مرد همجنس گرا بود. از هرزاویه ای که به عکس ها نگاه میکردم خوشحال میشدم. جشن شان چه ساده و بی آلایش بود. دوستانشان چه خوشحال بودند. خودشان چه شادمان بودند. دوستی که عکسها را به اشتراک گذاشته بود هم یادداشت شیرینی پای عکسها گذاشته بود. یکی از دومردی که این زوج را تشکیل میدادند، پای عکسها روی فیس بوک نوشته بود: "ممنونم مینا که عکسهای مراسم ازدواج مرا اینجا گذاشتی. (...) و من هنوز از عشق و حمایت جامعه ایرانی از خودمان سرخوشیم. بعد از اینکه بیش از 34 سال از عمرم را در روابط متعهد گذراندهام، بسیار زیباست که به عنوان شهروندی با حقوق برابر شناخته شوم."
از عشقشان سرخوشم و برایشان آرزوی شادکامی میکنم. به امید روزی که همه آدمها بتوانند با آرامش و صفا در روابطی پر از عشق و تعلق با هرکه دوست میدارند زندگی کنند و در جوامع ما برای گرایش جنسیتی افراد همراه سایر مشخصات و عقاید فردی، فرهنگی، قومی و مذهبی آنان احترام و مدارا جاری باشد.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
یک دنیا ممنون. پذیرش روابط آنها در جامعه ایرانی آسان نیست اما عشق مهمتر از این حرف هاست. برایشان آرزوی خوشبختی می کنم.
خوب بود احمدی نژاد را هم دعوت میکردند.
دشمن شماره یک عشق, ازدواج است!
با آرزوی ازدواجی موفق.
به وزن مبارک با د بخوانید:
امشب چه شبیست شب مراد است امشب
عروس هم خودش یک پا دوماد است امشب
با آرزوی ایرانی با فرهنگ بهتر و آزاد