تابستان ده سالگی من بود و مادرم من و برادرهايم را به عادت هرساله به باغ پرتقال پدربزرگمان در کنار دريای خزر و در نزديکی شهسوار برده بود. بيشتر افراد خانواده مادرم هم حضور داشتند: مادربزرگ و پدربزرگم، دایي ام*، و خاله هایم که تقريبا همسن و سال من و برادرهای کوچکتر از خودم بودند. همه ما در خانه تابستانی نزديک به در ورودی باغ و جاده شمال و دريا بسر ميبرديم.
دو سه ماه تابستان در باغ بزرگ و پرشکوه پدربزرگ تنها زمانی بود که من از خوشبختی نسبی برخوردار بودم. از کتک خوردنهای روزانه از مادرم در خانه مان در تهران خبری نبود و من ميتوانستم ساعتها با بچه های دوروبرم بازی کنم و يا اوقات بي پايانی را در بالای درخت بزرگ گردوی نزديک خانه تابستانی بگذرانم و به خط آبي دريا که از پشت بوته های تمشک جلوی باغ پيدا بود خيره شوم. مادر و مادربزرگم بهمراه کلفت مشترک مان، فاطمه، هرروزه سرگرم غذا پختن بودند. پدربزرگ و دایي ام هم مشغوليات خودشان را داشتند.
يکروز مادرم در وسط باغ با خشم زياد به من و بويژه به برادرهای کوچکترم اخطارکرد که اگر دایي مان خواست ما را به ته باغ ببرد همراه او نرويم. ولی موضوع برای ما بچه ها، ناگفته و نيمه گفته باقی ماند. با خودم ميگفتم که اگر مادرم به ما بچه ها اخطار کرده که همراه دایي مان نرويم، لابد او با بچه ای کاری که نبايد ميکرده کرده است. ولي مادرم هرگز توضيحی به ما نداد و من در دنیایی از ابهام باقی ماندم. با وجود تمام اخطارهای مادرم - که خيلی زود فراموشمان شد، من و برادرهايم وظیفه داشتیم که به همه بزرگترها، منجمله دایي مان ، احترام فراوان بگذاريم.
در آن تابستان، مانند هر تابستان ديگر، رسم و اجبار بر آن بود که همه بايد بعد از صرف ناهار تا ساعت ٤ بعد از ظهر در خانه ميخوابيدند. بچه ها در يک اتاق، و بزرگ تر ها در اتاق های ديگر. يکی از روزهايی که ما بچه ها در اتاقمان دراز کشيده و يا خوابيده بوديم، سر و کله دایي ام در مقابل پنجره پيدا شد. من نزديک به پنجره روی پهلوی راستم دراز کشيده بودم و برخلاف بقيه بچه ها که ظاهرا بخواب رفته بودند، به آسمان و نوک درختها نگاه ميکردم. چشمم به دایي ام خورد که داشت با حرکات سر و دست از من ميخواست که از اتاق بيرون بيآيم. من کوچکترين تصوری نداشتم که او چه ميخواست. اخطارهای مادرم، که شايد يک ماه از آن ميگذشت، ابدا در خاطرم نبود. ولی بخوبی بياد دارم که با خود فکر کردم شايد دایي ام ميخواهد چيز جالبی را در باغ بمن نشان بدهد. در واقع، حتی از اين تصور خود کاملا مطمئن بودم. از آن گذشته، تحت فشارهای مادرم، اطاعت نکردن از افراد خانواده او در خاطرمن کاملا غيرممکن بود، بويژه که برخورد دایي ام هم کاملا عادی و دوستانه بنظر می آمد و نشانی از خصومت يا خطر در صورت و رفتار او بچشم نميخورد. بطورمکانيکی از اتاق بيرون آمدم و همانطور که او با دست اشاره ميکرد که بدنبالش بروم سرم را بزير انداختم و بدنبالش روان شدم. لحظاتی بعد متوجه شدم که دارد بطرف جاليز هندوانه و خيار ميرود. ديگر مطمئن بودم که چيز جالبی، مثل حشره ای عجيب يا هندوانه ای بشکلی غيرعادی و خنده آور، ديده است که ميخواهد بمن نشان بدهد. از همان لحظه اول با خود گفته بودم که دليل آنکه دایی ام از بين بچه ها من را انتخاب کرده آنست که من بيدار بودم و بقيه خواب.
وقتی به محوطه جاليز که تا حدی دور از خانه بود رسيديم، دایی ام ايستاد، رويش را بطرف من برگرداند و با اقتدار تمام دستورداد: دراز بکش. من ناگهان از هر نوع فکر و احساس و موجوديت، ازهر ذره زندگی خالی شدم. مثل مرده ای با سستی روی علفها نشستم و بعد دراز کشيدم. دایی ام زانو زد و شلوار بلند تابستانی مرا از پايم بيرون کشيد. اينبار وحشت مانند خون در تمام شريان هايم جاری شد وعرق سردی در پشتم نشست. چشمان وحشت زده ام باز بود ولی ديگرهيچ چيزی جز سياهی نميديدم. وحشت و تاريکی مطلق در آن روز آفتابی تنها چيزی بود که تجربه ميکردم. دایي ام شورت مرا پائين کشيد و خودش را روي من انداخت. لبش را روي لب من گذاشت، آلتش را لای پاهايم قرار داد و بدون هيچ حرکتی در آنجا نگهداشت. چشمان باز و وحشت زده ام همچنان فقط سياهی ميديد. با گذشت لحظاتی که پايان ناپذير مينمود، وحشتم دوباره جايش را به مردگی داد. روح و روانم از بدنم جدا شده و به دياری ديگر رفت. نميدانم اين وضع چه مدتی طول کشيد. ميتوانست پنج يا بيست دقيقه باشد. ديگر آنجا نبودم که چيزی احساس کنم. در دنيایی بی زمان و مکان و دور از آن رويداد پرتشويش و وحشتناک بسر ميبردم.
وقتی که شورت و شلوارم بالا کشيده شد، روانم به آن صحنه بازگشت و چشمانم ديد خود را بازيافت. همانطور که از جايم بلند ميشدم، صورت دایي ام را ديدم که به من خيره شده بود. با لحنی تهديدآميز گفت: به کسي نگی ها! او بعد خونسردانه از من دور شده و بتدريج پشت درختهای پرتقال ناپديد گرديد. روی دوپايم ايستادم، سرم را پايين انداختم و بسوی خانه تابستانی روان شدم. رای من بر آن شد که هيچ اتفاقی نيفتاده است. اين تنها راه بقای من بود. به اتاق بچه ها بازگشتم و در جای خود دراز کشيدم. همه در خواب بودند و من در تلاطم نفی آنچه که بسرم آمده بود. نفی آن رويداد پرآسيب و دردآور، و نه فراموشی آن. چرا که فراموشی آن تجربه هولناک برای من، کودکی ده ساله، تنها با نفی کامل آن تجربه ممکن بود. در ميان گذاشتن چنين موضوعی با مادرم غيرممکن بود، چرا که ميدانستم او بجای برادر تجاوزگرش مرا مجرم تلقی خواهد کرد و تا لب مرگ کتکم خواهد زد. مادرم زنی بود سنتی و مردپرست، که بعلاوه بند ناف عاطفی اش را از خانواده پدری نبريده بود و خود را به خواهرها و برادرهايش بسيار نزديکتر احساس ميکرد تا به فرزندانش. پدرم عاطفی تر يا مدرن تر از مادرم نبود و هيچ فرد يا سازمان آشنایي هم که مدافع حقوق کودکان باشد نمیشناختم. ما کودکان ايران، چه دخترو چه پسر، در زمان شاه، چون امروز، آماج آزارها و سوء استفاده های برخی از بزرگ ترهای ناسالم و بی وجدان خانواده و فاميل قرارداشتيم وهيچ راهی برای گريز از آن يا مقابله با آن در برابرمان وجود نداشت.
پنج سال پيش، وقتی برای اولين بار موضوع آزار جنسی ای را که دایي ام بر من روا داشته بود با مادرم و خاله هایم در میان گذاشتم ، آنها کوچکترين واکنشی نشان ندادند. نه کلامی برای همدردی با من به زبان آوردند و نه برادرشان را محکوم کردند. روحيه قبيله ای و مرد پرست مادر من و خانواده اش ، همانند بسیاری دیگر از شهروندان و خانواده های ایرانی، آنان را همکار و همدست ناخودآگاه سيستم پدرسالاری- مردسالاری سنتی و قبيله ای حاکم بر ايران کرده است. سيستمی که برعليه منافع یکایک کودکان ایران، بویژه دختران کوچک، عمل کرده و ميدان را برای حمله جنسی به این بی دفاع ترین افراد جامعه باز ميگذارد.
_________
(*)پرویز کیمیاوی، کارگردان.
متاسفم که این اتفاق برایت افتاده. اما شجاعت نوشتن درمورد آن را تحسین می کنم. باید این داستانهای دردناک برای دیگران گفته شود. فکر نمی کنم آقای کیمیاوی این مقاله را ببیند تا پاسخگو باشد. اما...
زمان گفتگو راجع به این مسائل فرا رسیده است.
در جهت رعایت اصول مطبوعاتی و حقوقی ،نام واقعی نویسنده نیز باید عنوان شود.
آزاده جان
سپاسگذارم که به اشتراک گذاشتید. شجاعت شما قابل تحسین است. متاسفانه این عادت زشت و جنایتکارانه در ایران رواج دارد و متاسفانه همانگونه که فرمودید تاوانی برای آن پرداخت نمیشود بل که چه بسیار اوقات چون این مورد که گناه را بگردن قربانی می اندازند. میدانم که بیاد آوردن هر قسمت از موضوعی به این تلخی و حساسیت دردآور است اما کاش سن دائی را نیز عنوان مینمودید. هر چند که در ذات جنایت فرقی ایجاد نمیکند اما سن افراد نیز جزئی از قضاوت ما در مورد اعمالشان را تشکیل می دهد.
مرد ۳۰ ساله که به بچه خواهر ۱۰ ساله خود آزار جنسی رساند، جنایتکار است.
ظاهراً بزرگترها هم میدانستند، ولی به جای اینکه "دایی جان" را با اردنگی از باغ بیرون کنند و به کلانتری ببرند؛ فقط به بچهها هشدار میدادند که "با دایی به ته باغ نروید"!
واقعا تأسف و تاثر دارد.
آزادۀ عزیز. شهامتت رو تحسین می کنم. بخصوص که این دایی جان آدم معروفی هم هست و ناگهان ممکنه به تریش قبای طرفدارانشون بر بخوره. من در ایران کلاس های رشد شخصیت داشتم و بسیاری از شاگردان من زن و مرد برای نخستین بار در زندگیشون با من از این نوع وقایع درکودکیشون حرف زدن. تعداد کسانی که در ایران به اشکال مختلف مورد سو استفاده جنسی و تجاوز قرار گرفتن بسیار زیاد است. اما از این همه تنها معدودی شجاعت حرف زدن دارند. حتی خیلی از زنان روشنفکر به خودشون میگن من تراپی شدم و این موضوع رو پشت سر گذاشتم ولی اینهابه بخش اجتماعی این موضوع توجه نمی کنند. هر زنی که این حرف های مگو رو به زبان بیاره صدها زن دیگه این شهامت رو پیدا می کنند که از ماجراهای خودشون بگن و هزاران زن دیگه این اعتماد به نفس رو پیدا می کنند که با این بخش زندگی خودشون روبرو بشن. بی تردید نقش خانواده و مادر و خاله و ... رو هم در این ماجراها نبایدنادیده گرفت و شما هم به حق به این موضوع اشاره کردید. هیچ وقت یک نفر به تنهایی در یک خانواده و در یک جامعه مشکل نداره. فرد بیمار کسی است که بیماری جمع رو به ظهور می رسونه. و همون طور که خودت می دونی در بیشتر موارد خودشون هم قربانی ابیوز دیگری هستند. باز هم به خاطر شهامتت بهت تبریک می گم چه در به یاد آوردن این ماجرا چه در نوشتن در موردش .
این جورآزار جنسی به کودکان در همه قشرها وجود داشت و داره. اون پدر مادر هایی که سکوت میکنند از اون بچه بازهای مریض بهتر نیستند. سرطان جامعه ما یکی دروغ و دیگری سکوت در برابر جنایت. است. بزرگترین جنایتها بخاطر آب و رو ندیده گرفته میشود. خانمها خودشون به این مرد سالاری پلیدی که در جامعه ریشه گرفته کمک میکنند. باریکلا به آزاده آزاد که شیر زن است. مخصوصاً که اسم کارگردان معروف و بچه باز را فاش کرده: پرویز کیمیایی!
طول کشید تا جرأتِ خواندنِ مطلبِ شما را پیدا کردم، دلم سوخت و قلبم درد گرفت. کاش میدانستم چه باید بگویم تا اندکی همدردی خود را با شما نشان دهم، به هر حال میدانید که همیشه همراه با شما هستم.
دلم گرفت. :(
سلام دوستان عزیز: از جانب خودم، کودکی که بودم، و همه کودکان روی زمین، یک دنیا از اظهار همدردی تان سپاسگزارم.
شجاعت شما در ابراز این خاطره ناگوار تحسین برانگیز است. اگر همه ما، که این داستان کوتاه تلخ را می خوانیم، آن را به اشتراک بگذاریم چه از طریق فیس بوک چه با ایمیل، افراد بیشتری از آن مطلع می شوند و چه بسا کسانی که چنین خاطره های تلخی دارند شهامت گفتن آن را به خانواده خود و جنایتکارانی که به آنها آزار رسانده پیدا کنند حتی اگر خانواده اشان سکوت کند.
ممنون از سهیم کردن ما با دردتان.
سپاسگزارم. فکر خوبی ست.
تجاوزِ جنسی همیشه و در هر سِنّی زمینه رو برای بروز ناهنجاری پی تی اس دی(Post-Traumatic Stress Disorder) فراهم می کنه. هر چه سن قُربانی کمتر باشه، احتمال بروزش بیشتره، هر چند که عوامل متعددِ دیگری هم در کار هستند. تا زمانی که این قضیه برَمَلا نشه و تجربۀ فَردِ قربانی و احساسش به رسمیت شناخته نشه(validation) ، احساسِ بی ارزش بودن، نادیده انگاشته شدن و تنهاییِ عمیق در اون فرد نهادینه و به مرور زمان تشدید می شن. این افراد اعتمادشون رو به جهان هستی از دست می دن و انگار احساس آرامش در اونها برای همیشه دچار خدشه و تزلزل می شه. چه بسا که تعداد زیادی از این افراد هرگز در زندگی احساس آرامش رو تجربه نکنن. احتمالِ ابتلای فردِ قربانی به مرورِ زمان به بیماری های جسمی( مثل شب ادراری، لُکنت زبان، دردهای عضلانی و مفصلی، میگرن، ناراحتی های گوارشی، انواع سرطان، بیماریهای تنفسی، حمله های قلبی و سکته مغزی و...) و بیماریهای روحی (مثل انواع بیماریهای اضطرابی، افسردگی حاد، خودآزاری-مثل اعتیاد، خودکشی و یا صدمۀ جسمی زدن به خود- عدم اعتماد به نفس) بالا می ره. یکی از ترس هایی بزرگِ قربانیان این هست که چه خواهد شد اگر کسی حرف های من رو باور نکنه به این دلیل که متجاوز فردی است از من بزرگتر و یا به لحاظ اجتماعی- مالی قدرتمند تر. برای همین افراد متجاوز تا مدتها شناخته نشده باقی می مونن و می تونن به تجاوز خودشون به روح و جِسمِ فرد ادامه بدن. وقتی که با همه سختیهای احساسی و روحی که قربانی متحمّل می شه، این ماجرا بر مَلا می شه و فرد قربانی تصمیم می گیره که سکوت رو بشکنه، اگر که به جای ارزش گذاشتن به احساسِ فرد در ارتباط با این جُرم و اونچه که در طول زمان برقربانی رفته تمرکز رو بذاریم بر اینکه شاید این فرد دروغ بگه، در حقیقت اون قربانی رو یک بار دیگه و این بار سخت تر مورد قربانی شدن قرار دادیم .(Re-victimization) در چنین مواردی قانوناً و از نظر عرف باید بَنا رو گذاشت بر حقیقت داشتن ماجرا و بعد در صورتیکه درستیش ثابت نشد از اون فرد اعادۀحِیثیَت کرد. چون ضررِ رَدّ ِادعای قُربانی و آسیبِ ناشی از دوباره قربانی شدنش به مراتب بیشتر از اَنگِ اشتباه زدن به کسی هست(Err on the side of caution).
"در چنین مواردی قانوناً و از نظر عرف باید بَنا رو گذاشت بر حقیقت داشتن ماجرا و بعد در صورتیکه درستیش ثابت نشد از اون فرد اعادۀحِیثیَت کرد."؟؟ شخص چگونه میتواند بیگناهیش را "ثابت" کند؟ هر کس آزاد است هر چه میخواهد باور کند یا نکند، اما در همه کشورهای قانونمدار، قانوناً، اصل بر برائت است، تا زمانیکه جرم ثابت شود.
من دارم از قانون در کشور های قانونمدار حرف می زنم. در کشورهای قانونمدار وقتی کسی وارد اداره پلیس می شه و ادعا می کنه که مورد تعرض جنسی قرار گرفته، ازش statement می گیرن و به تحقیق می پردازن. حتی اگر که این یه historical sexual assualt باشه، یعنی مربوط باشه به 40 سال پیش.
اما شما به عرایض بنده توجه نفرموردین. من گفتم که به "احساس" فرد در ارتباط با این جرم و اونچه که در طول زمان بر او رفته تمرکز بشه. یعنی احساسش ارج گذاشته بشه. و اون اعاده حیثیت هم نه برای اینکه فرد هنوز در یک مرجع قانونی مجکوم نشده، مجکومش کنیم. برای اینکه اگر ثابت نشد، از همون منبعی یا تریبونی که اعلام شده جرمی صورت گرفته، اعلام بشه که جرمی صورت نگرفته بوده. این دو مسئله کاملا از هم جدا هستن.
validation of feelings vs. sentencing the accused outside of court of law
در کشور های قانونمدار، قانون حفاظت از کودکان بالای سر قوانین دیگه می ایسته(supercede).
شما فرمودید:"قانوناً ...باید بَنا رو گذاشت بر حقیقت داشتن ماجرا..."
بله، اینجور موارد در مراحل مقدماتی و دادرسی، ادعا های اینچنینی، بسیار جدی گرفته میشود، ولی از "دید قانون" ، متهم، فقط متهم شناخته میشود، و نه مجرم.
اثبات اینجور موارد، مخصوصاً بعد از گذشت سالها بسیار مشگل است. البته اثبات اینکه این اتفاق حتماً نیفتاده است هم، بسیار مشگل است.
اتهامات اینچنینی هم معمولاً متهم را تا آخر عمر دنبال میکند، چه محکمه او را مجرم بشناسد، و یا از او برائت کند.
Thank you, Ms. Bahareh Hosseinpour for your insightful and knowledgeable comments. I paste here a link to my Facebook page where I respond to some Iranian me who are clueless about the issue. I live in Montreal, Canada and my uncle Parviz Kimiavi, in Paris, France. He can either publically apologize to me or sue me in some courts. However, it seems that he deleted his pages on Facebook, as soon as I published my essay Maybe he has blocked me from his pages so that I wouldn't be able to tag him. I am not sure. In any case, he is AWARE of the publication of my true story and he can respond to it in any shape and form that he wishes. Apologizing to me, to the 10 year-old girl I was, would be the best thing he could do. I don't think he has the courage to do so. x
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10154073857838539&set=a.10152200675623539.486006.587078538&type=1&theater
من عرض کردم قانون می گه که باید به احساس اون فرد ارج نهاد و به سرعت پَس نزدش و بهش شک نکرد. البته من دارم از دیدگاه کشور های قانونمدار ( و مشخصا کانادا) حرف می زنم که چنین قانونی توشون وجود داره. قانون می گه اگه کسی به رسانه های عمومی رجوع کرد و یا به اداره پلیس وارد شد، باید بلافاصله بدون dismiss کردن ادعاش اولا از نظر احساسی این فرد رو کمک و حمایت کرد و ثانیای دنباله قضیه رو گرفت.
نمونه کارهایی که قانون موظف هست انجامش بده اینه که بلافاصله پلیس قضیه رو می کشه به رسانه ها و اعلام می کنه که فردی با این مشخصات، فردی دیگری رو با این مشخصات، مورد اتهام قرار داده و برملا کرده که مورد آزار جنسی او قرار گرفته، مثلا 47 سال پیش و یا 18 روز پیش. آیا کسان دیگری هم هستن که شکایات مشابهی داشته باشن؟
اگر ثابت شد و فرد متهم، مجرم شناخته شد، که باز هم اعلام می شه و حکمی که دادگاه اعلام کرده هم عمومی می شه. اما اگر جرم ثابت نشد، باز هم از همون منبع اعلام می شه. که همونطور که شما فرمودید، اگ جرم ثابت نشه، این برچسب تا سالیان طولانی اون فرد رو دنبال خواهد کرد.
اما قانون وظیفه داره که برای رسیدگی احساسی به اون فرد، براش روان درمانی و هر اونجه که لازمه رو فراهم کنه. و همه اینها قبل از طی مراحل دادگاه صورت می گیره و بسیار پیش از اعلام رای دادگاه.
Azadeh,
I am very sorry for the excruciating pain and suffering that you have had to live with, since the age of 10. One can only imagine how it has been for you all these years. One’s childhood, adolescence, adulthood, sense of self-worth and trust, sense of tranquility and safety are often robbed, as some of the aftermaths of such abuse.
I hope your perpetrator gets the courage to come forward and apologize, using the same media you have chosen to use, or defend himself if he believes he is wrongfully accused. His disappearance from the face of media, might be sign of face-saving denial, a text book example of perpetrators’ response to cope with accusations of abuse.
Peace, Health and Happiness,
Bahareh
در نظر داشته باشید، که در این چنین اتفاقاتی، تنها 2 نفر هستند که 100% از جریان اطلاع دارند:
فردی که مدعی است مورد آزار قرار گرفته (" قربانی")
و
فردی که اتهامات علیه او وارد شده (" متهم")
البته همیشه چند نفری هم همیشه با قسم و آیه، و این که "برادر/خواهر/پدر/مادر/فززند/ دوست من هیچوقت دروغ نمیگوید، و من به صداقت او ایمان دارم" حامی یک طرف میشوند.
قانون هم از کسی انتظار ندارد، پیش از محاکمه متهم، حرف یک طرف را باور کند. فرض بر این نیست که: قربانی حتماً حقیقت را میگوید، یا متهم حقیقت را میگوید. فرض بر این است که "امکان" واقعی بودن ماجرا، وجود دارد. مراجع قضایی با دقت، و با در نظر داشتن اینکه همیشه احتمال درست بودن این اتهامات است، به جریان رسیدگی میکنند و به تهیه شواهد مشغول میشوند. حکم قانون هم در انتها یکی از دو حکم نهایی است:
گناهکار
یا
غیر گناهکار
که از زبان قاضی، به نمایندگی از "قانون" اعلام میشود.
البته در درست بودن این حکم نهایی هم هیچ ضمانتی نیست. حتماً مواردی هستند که افراد به ناحق، گناهکار و یا غیر گناهکار شناخته شده اند.
کاملا حق با شماست. به خصوص در موارد historical sexual assault که تقریبا بیشتر وقتا به نتیجه ای هم نمی رسن. مگر اینکه بعد از علنی شدن ماجرا فرد یا افراد دیگه ای پا پیش بذارن.
اما به محض علنی شدن ماجرا، "قانون" وظیفه داره که اولا ( برای حفظ امنیت جامعه) این ماجرا رو علنی کنه و باز بر اساس همون "قانون" اون شکایت به رسمیت شناخته می شه و به فرد قربانی امکانات و ابزار لازم داده می شه که برای بهبودی خودش و اثبات ماجرا اقدام کنه.
متاسفانه مواردی هم همیشه بوده و خواهد بود که حق به حقدار نرسیده و نخواهد رسید، بخصوص باز در مواردی که مربوط می شن به خیلی زمانهای گذشته. حتی اگر هم فرد به ناحق کسی رو مورد اتهام قرارداده باشه، بعد از اعاده حیثیت داداگاه از اون فرد، نتایج سوء این مسئله تا ابد اون فرد رو دنبال خواهد کرد.
اما همه اینها با حمایت "قانون" از اون فرد قربانی متفاوت هست.
در انگلستان در طی یک سال گذشته شاهد محاکمات تعدادی از افراد سرشناس برای آزار جنسی کودکان و زنان بوده ایم. برخی از اتهامات به چهل سال پیش بر میگردد و حال تعدادی محاکمه و محکوم شده اند. تعداد شاکیان در هر مورد بیش از چند نفر و گاهی شمار بزرگی بود که نشان میداد عدم شکایت تنها منجر به تداوم جنایت شده است. صرف نظر از احتمال اشتباه در قضاوت در موارد استثنائی، باید بگویم که چنین محاکماتی باعث میشود که هم قربانیان آگاهی بیشتری داشته و در صورت وقوع چنین جرایمی به دادخواهی بپردازند و هم بزهکاران بیم بیشتری از پیگرد قانونی اعمال احتمالی داشته باشند. همین تقدیر را باید از این نوشته آزاده کرد.
از سوی دیگر متاسفانه من از مواردی آگاهی دارم که خانمها با تهمت آزار جنسی به انتقام جوئی و گاه حتی به اخاذی پرداخته اند. خوشبختانه دادگاهها به نظر بسیار هوشیار عمل میکنند.
یک مسئله دیگر نیز ارزش ابراز دارد و آن این که با معلومات اندک بنده شهروندان انگلستان را می توان برای جنایتهائی که خارج از انگلستان نیز انجام داده اند تحت پیگرد قرار داد. اگر چنین قانونی در فرانسه نیز موجود باشد آزاده گرامی میتواند اگر بخواهد دائی را تحت پیگرد قانونی قرار دهد و به همین صورت افراد دیگری که مورد آزار جنسی شهروندان چنین کشورهائی قرار گرفته اند.
دوست عزیز، "دیوانه" جان: امکان قانونی آنکه من دائی ام را تحت پیگرد قرار دهم وجود دارد، ولی هدف من از نوشتن این شرح حال شکستن تابوی سکوت بود و تشویق دیگر زنان و دختران ایرانی به ابراز آنچه که بسرشان آمده است - بدون ترس از تهمت ها و ناباواریها و یا اهمیت دادن به تلاش بعضی ها در جلوگیری از افشاء این جنایات از راه ترساندن زنان ازعواقب قانونی آن ، آنهم در متنی فرهنگی که زنان و دختران ایرانی بمحض بیان قربانی شدنشان عموما مورد سوء ضن مردپرستان وطنی - چه مرد و چه زن - قرار میگیرند. تکیه من هم در شرح حالم بر خودم بود و آنچه که تجربه کرده بودم و نه بر آزارگرم. فکر میکنم در حال حاضر همین یک قدم من کافی ست برای مبارزه ام با آزارگری کودکان و نشان دادن به آزارگران بی وجدان که - چه از راه افشاء آنان در رسانه ها و چه از راه پیگرد قانونی - دیگر نمیتوانند برای همیشه از چنگال فرشته عدالت بگریزند. همینقدر که پرویز کیمیاوی در واکنش به افشاء جرمش هر دو سایت شخصی و عمومی اش را در فیسبوک پاک کرد و تصمیم به ناپدید شدن گرفت، مجرم بودنش را برای همه اثبات میکند. او آنقدر هوش آن را دارد که بداند با تکذیب جرمش من را مجبور به افشای بسیاری دیگر از جنایاتش در مورد دیگر دختران و زنان خواهد کرد. دایی من مردی با استعداد و کارگردانی ماهر است که متاسفانه فاقد اصالت، و نیز فاقد ظرفیت احترام به دیگران و همدردی و یکدلی با آنان است. در اینجا بد نیست یادآور شوم که من ٤ سال پیش از آن تابستان کذایی، وقتی که ٦ ساله بودم تابستان را با خانواده ام در شهر نیشابور که پدر بزرگم رییس بانک آنجا بود گذراندم. پرویز ما بچه ها را با داستانهایش و نشان دادن فیلمی با یک آپارت ابتدایی سرگرم کرده بود و ما را دسته جمعی به اولین فیلم سینمایی که دیدم - یعنی لوبیای سحرآمیز- برد. اینها روی من تاثیر مثبتی گذاشت، بطوری که چند سال پیش شعری در مورد آن تابستان نوشتم و در ایرانیان-دات-کام منتشر کردم ( لینک آن در پایین است) . این شعر پاسخی کوبنده به آن آقایان مردپرستی ست که در واکنش به حقیقتی که در نوشته ام بیان کردم، امکان خصومت خانوادگی و انتقام جویی را از جانب من پیشنهاد کردند.
http://iranian.com/main/2010/feb/uncle-parviz.html