سینمای مثبت هجده
سیاوش روشندل
تازه بالغ شده بودم و اشتیاق زیادی به کشف دنیا داشتم. از جمله به دنیای دستنیافتنی زنان.
زیبارویان فیلمهای فارسی در بازنمایی بدن زنانه همیشه خست به خرج میدادند و چهقدر مشتاق بودم که بیشتر ببینم. آن روزها تبلیغ فیلمهای آینده را با نام "پیشپرده" قبل از نمایش فیلم به نمایش میگذاشتند.
یکبار تبلیغ فیلمی را دیدم که پر بود از زیبارویانی که کاملا سخاوتمندانه چیزی که میخواستم را به نمایش گذاشته بودند. به چند نفر از دوستانم در خوابگاه پیشنهاد کردم که با هم برویم و فیلم را ببینیم.
یادم رفت بگویم که من در خوابگاه دبیرستان دانشگاه زندگی میکردم. خوابگاه ما با خوابگاه دانشجوها یکی بود. اما اطاق هایمان مشترک نبود.
به هر حال این دوستان محترم که نامشان را نمیآورم، همه پیشنهادم را رد کردند. نه اینکه نمیخواستند فیلم مثبت هجده سال ببینند. اصرار داشتند که سلیقهشان همان فیلمهای ایرانی است.
میدانستم که دروغ میگویند. من هم هجده سالم نشده بود. اما میدانستم که زیاد هم در این مورد سخت نمیگیردند. تصمیمم را گرفته بودم و روز جمعه به تنهایی راه افتادم که بروم و فیلم را ببینم.
آن روز یادم هست که حمام گرفتم و ریش و سبیل نداشته را هم صاف و صوف کردم. یک شلوار جین رانگلر پوشیده بودم با پیراهن نیمآستین سفید خوشگلی که روی آستینهاش یک چاک کوچک خورده بود و یک نیمدگمهی تزئینی هم بالای آنن دوخته بودند.
تازه فهمیده بودم که دست از مبارزه با موهای مجعدم بردارم و شانه را کنار بگذارم. موهایم به شکل طبیعی فر میخوردند و خیلی بهتر از وقتی بودند که میخواستم به زور شانه صافشان کنم.
واقعا چقدر طول میکشد تا آدم سادهترین چیزها را در مورد خودش بداند. چه عمری را در این مبارزهی بیهوده صرف کرده بودم.
با اتوبوس تا هتلپل آمدم. از روی سیوسهپل رد شدم. همیشه دوست داشتم با آخرین سرعت از توی دهلیزهای داخل پل بدوم. نصفش پل را از سمت غربی میدویدم و آمدن آب به سمت خودم را میدیدم و آن سمت در عین حال سمت خانه بود. نصف دیگر را هم از سمت شرقی پل میدویدم.
آن سمت آب از زیر پل خارج میشد و دور میشد و میرفت تا گاوخونی. همیشه سرنوشت این رود ناتمام که به جای دریا به خاک میریخت غمگینم میکرد. پرندههای زیادی معمولا این سمت رودخانه جمع میشدند. هیچ وقت نفهمیدم چرا اینجا را به سمت مقابل ترجیح میدهند.
میدان مجسمه را طی کردم و به سینما رسیدم. امروز کمتر به مغازهها توجه داشتم حتی به کتابفروشیهای دوقلوی مشعل و شهسواری؛ که محبوبم بودند و همیشه از پشت ویترین کتابهای جدیدشان را رصد میکردم حتی اگر بسته بودند.
در روزهای عادی از سمت دیگر شرقی خیابان میرفتم که مغازههای پارچهفروشی بیشتر آن سمت بودند. دوست داشتم پارچههای خوشرنگشان را ببینم. احتمالا چیزی در درون من میدانسته که قرار است در آینده نقاش شوم.
سینما حافظ تقریبا وسط چهارباغ بود و سمت غرب بود. شاید نیمساعتی زود رسیده بودم. باجهی بلیط فروشی هنوز بسته بود. دوری زدم و زیرچشمی نگاهی به عکسهای فیلم کردم، خیلی هیجانانگیز بودند و اشتهابرانگیز. آمدم کناری ایستادم و منتظر شدم که باجه باز شود.
جلوی سینما دختری نایستاده بود. متوجه شدم که حتی پسر نوجوانی در سن من هم آنجا نیست. بیشتر مردان جوان بودند. کمابیش متوجه موقعیت غیرعادی آنجا شده بودم. نگاههای مردها عادی نبود و خیلی خریدارانه سرتاپای مرا نگاه میکردند.
یکی از مردها آمد به سمت من. خیلی دوستانه سلامی کرد و گفت بیا برویم تا آمادهگاه دوری بزنیم و برگردیم. لحن و میزان صمیمیتش غیرعادی بود و ناگهان متوجه شدم که من نباید آنجا میبودم.
از پیشنهاد آقای ناشناس تشکر کردم و برگشتم به سمت میدان. دوست ناخواسته هم همراهمیم میکرد. تا سر چهارراه آمادهگاه همراهم آمد و همچنان اصرار داشت که با هم به دیدن فیلم برویم. بالاخره وقتی دید از من آبی گرم نمیشود دست از سرم برداشت و برگشت.
به راهم ادامه دادم و دست از پا درازتر برگشتم به خوابگاه. کاملا عصبانی و هیجانزده بودم و شاید هم کمی هم ترسیده. تصور اینکه ممکن بود در تاریکی سینما بلایی سرم بیاید به شدت ناراحتم میکرد. عصبانیتم شامل رفیقانم هم میشد که حاضر نشده بودند همراهم بیایند و بیشتر از همه به خودم برمیگشت. شاید کمی دیرتر از همه بالغ شده بودم و آنها زودتر با مخاطرات و شرایط شهر را آشنا شده بودند.
سینماها تا حدود یک سال بعدش که بهمن ۵۷ بود هنوز فیلمهای سکسی را نمایش میدادند. اما در حوالی پیروزی انقلاب انقلابیون شروع کردند به آتش زدن سینماها و سینماها در نمایش فیلمهایشان محتاطتر شدند.
حدود یک سال فرصت بود و در همان فاصله بالاخره توانستم به اتفاق دوستانم چند فیلم ممنوع را تماشا کنم. اما داغ آن روز و فیلم کذایی که حتی اسمش را هم به خاطر نمیآورم برای همیشه بر دلم مانده است.
اون زمونا يه سريال انگليسي بود كه شخصيت اصليش يه كارآگاه خانم باز بود بنام جيسون كينگ. موهاي بلند مجعد داشت و خيلي شيك پوش بود.اين شخصيت براي همجنسگرايان جوان ايران الگو شده بود و در اماكن عمومي با شكل و شمايل جيسون كينگ ظاهر ميشدند.
مردی با نام جیسون کینگ!