iroon.com: Blog: Movie: The Company You Keep

این روزها دو فیلم به روی پرده سینما رسیده که تماشایشان را شدیداٌ توصیه می‌کنم. معنی‌ دار هستند. من که راضی‌ بودم. ه

1. The Host

 

 

این فیلم سای-فای‌ یا به انتخاب خانم شهرنوش پارسی پور «داستاندانش» است. ایشان چند روز پیش مطلبی در این مقوله نوشتند (چرا مردم ما ادبيات علمى تخيلى را دوست ندارند)، پس زمان نمایش این فیلم بجا است.

موجوداتی صلحجو ولی بسیار پیشرفته کره زمین را تصرف کرده و روحشان (یا آنچه که عصاره هستی و وجود این موجودات برون زمینی است) را وارد جسم نسل انسان می کنند و از طریق یک کارآیی تکنیکی حافظه انسان را از مغرش پاک می کنند. برای همین عنوان فیلم «هوست» است.

حاشیه: لطفاٌ یک ترجمه درست و حسابی از این عنوان «تقدیم با عشق» کنید. من با کلمه «مهمان» اصلاٌ حال نمیکنم. فعلاٌ پیشنهاد می کنم «مستاجر.» نه، نه، جون جدتان، کلمه «خانه نشین» مفهوم را نمی رساند.

بزودی معلوم می شود هنوز عده ای انسان هستند که از این مخمصه فرار کرده و در خفا بسر می برند. اما از میان انسان های حافظه پاکشده  یک دختر جوان روح سرکش و مبارزه جویی دارد که با وجود اینکه یک موچود برون زمینی مونث مستاجر مغزش شده هنور مقاومت می کند و می خواهد انسان باقی بماند. دلیلش این است که احساس مسولیت میکند چون می خواهد برادر کوچکش را که در ماجراهای فرارشان از مستاجر های جدید از دست داده پیدا کند. در این فیلم اسطوره «نیاز بشری به بقا» مورد تقدیر قرارمی گیرد. اسطوره «عشق» نیز نقش بسزایی بازی می کند و در قیلم می بینیم چقدر تاثیرگذار است. اول، عشق پاک این دختر به پسر معشوغش، و دوم عبارت معروف «حسنی به مکتب نمیرفت، وقتی هم میرفت جمعه بود» مصداق پیدا می کند، یعنی در این پیچیدگی ها یکی از پسرهای انسان مغز پاک نشده عاشق آن عنصر مونث برون زمینی می شود که حالا مستاجر مغز دختر زمینی  است. ماشالله!

من می گویم پس از فیلم داستاندانش «تماس» (عنوان انگلیسی «کانتکت». فیلم سال ۱۹۹۷) که بر مبنای کتاب چاپ سال ۱۹۸۵ نوشته دانشمند و آینده اندیش همیشه محبوب و بزرگوار من مرحوم کارل ساگان بود، تاکنون فیلمی در این ژانر که تا این درجه در من تاثیر مثبت گذاشته باشد تماشا نکرده بودم.

 

2. The Company You Keep

 

 

عنوان فارسی این فیلم باید چی باشه؟ فعلاٌ و تا اطلاع ثانوی می گویم «آدمای دور و برت.» کمک کنید.

تهیه کننده و کارگردان این فیلم رابرت ردفورد دوست داشتنی ما ایرانیان است. خودش هم یکی از نقش های اصلی این فیلم را به طراوت مخصوص خودش بازیگری میکند. خدمت شما فیلم دوستان بگویم این آقا رابرت زده به سیم آخر و در این سالهای فراغت فکری و به درور از احتیاجات مالی و بدون دغدغه توجیه کردن کارهای هنریش به جامعه سینمای میانه روی آمریکا، دست به ساخته و پرداخته کردن فیلم هایی میزند که بقول معروف «دلش می خواهد.» کاری هم ندارد موفقیت مالی در گیشه های سینما بدست می آورد یا نه. اصلاٌ  فیلمهای اخیرش بطور گسترده در سینماهای آمریکا نمایش داده نمی شوند.

حاشیه: پروردگارا، باری تعالی را، من را هم فارغ از احتیاجات مالی بفرما تا اوقاتم را صرف کارها و پروژه هایی کنم که یک عمر است دوست دارم انجام دهم. لوووووول!

باری، زمینه این فیلم که از رمانی به همین عنوان الهام گرفته (یعنی‌ فیلم داکیومنتری و مستند نیست. فیکشن است) مربوط به رادیکال‌های چپ دهه ۱۹۷۰ آمریکا است که با اعمال تروریستی و ایجاد ترس و وحشت در جامعه مثل بمب گذاری اماکن دولتی و سرقت بانک‌ها میخواستند رژیم را تغییر دهند یا به خیال خودشان کشتار ارتش آمریکا در جنگ ویتنام را در داخل آمریکا نمایان کنند. اما داستان در مورد کاراکتر‌هایی‌ است که ۳۰-۴۰ سال بعد یه جورایی از دست قانون فرار کرده و به آغوش جامعه عادی برگشته اند، ولی‌ بعضی از آنان تحت نام‌های قلابی زندگی‌ جدیدی را شروع کرده و به دور از هیاهو های گذشته شان دوران شهروندی آرامی را میگذرانند.

به نظر من هسته اصلی‌ این فیلم حول و حوش دو اسطوره‌ زندگی‌ می چرخد. یکی اسطوره «عشق بدون شرط والدین به فرزند» است. این بارشاهد عشق و احترام یک پدر به دختر کوچولوی بیگناهش هستیم. و دوم، اسطوره «خودخواهی و عدم قبول مسئولیت» است، چون یکی‌ از رادیکال‌ها ترسو است و حاضر نیست مسئولیت عمل خود در ایام گذشته را به عهده بگیرد. در حقیقت در فیلم می بینیم این شخص (با بازیگری حرفه ای جولی کریستی معروف. نقش های وی در فیلم های کلاسیک «دکتر ژیواگو» و «فارنهایت ۴۵۱» یادتون میاد؟) هنوز با ارتکاب به اعمال غیر قانونی در کثافت افکار پوسیده رادیکالی خودش زندگی را میگذراند، و خود محورانه حاضر است شاهد دستگیری فرد فرد اعضای تیم شود، ولی جلو نیاید و قبول مسولیت نکند. تازه با نوعی خودخواهی اعضای تیم را پست و فرومایه می پندارد و با جاه طلبی مخصوص به خودش می گوید فقط وی به اصول و اعتقادات نهضت رادیکالی مومن مانده است و بفیه بزدل و بی بنیه بودند و هنوز هم هستند.

 در انتها اسطوره عشق و بیان منطق حاکم به این اسطوره توسط این پدر متعهد است که بر اسطوره خودخواهی آن انقلابی قلابی می چربد.

این فیلم محشر است. من می گویم دست رابرت ردفورد درد نکند. شما هم تماشا کنید و دو کلمه در موردش بنویسید.