بعد از انقلاب از جمعیت اقلیت های دینی در ایران بسیار کاسته شده است. خیلی از آنها مهاجرت را ترجیح داده کشور را ترک کرده اند. در این بین دیوارهای گورستان های یهودیان در شهرهای مختلف برداشته شده و تبدیل به پارک و محل بازی کودکان شده اند. در اینجا تصاویری از پارک لاله همدان و بوستان پدر در کرمان از نمونه های مشخص در این مورد را می بینید. حالا دیگر یهودیان این شهرها محلی برای دفن مرده های خود ندارند و مجبورند با صرف هزینه های زیادی جنازه ها را به تهران و یا شیراز منتقل کنند که هنوز بهشتیه هایشان فعالند.
با دیدن این وضعیت یاد اشعار چالز بوکوفسکی در باره مرگ افتادم :
بامداد مرگ :
بخت بلندی دارم.
وقتی بمیرم چیزی جز چارلز بوکفسکی برای از دست دادن ندارم. مرا از بوی جنازهام پیدا میکنند.
تا آن موقع آن قدر خشک شدهام که مثل تختهای روی پلهها سُر بخورم.
میتوانم ببینم که زن صاحبخانه با یکی از خدمتکارهای پیر به سراغ وسایلم میآیند.
«ببین این همه مجله زیر این میز چه کار میکند؟ تا به حال چنین مجلههای مسخرهای ندیدهام…»
.......و بعد همه چیز را در کیسهای میریزند و به ماموران نظافت اطاق های آلوده تحویل میدهند.
سلام بر مرگ
وقتی مرگ با آخرین بوسه سردش بیاید
آماده هستم.
به سهم خودم
بوسههای مرگبار را
تجربه کردهام
زنان دیوانهای که کمک میکردند
ساعتها و سالها را هدر بدهم
برای تاریکی آمادهام کردهاند.
وقتی مرگ با آخرین بوسه سردش بیاید
آماده هستم:یک هرزه دیگر که میآید
تیغم بزند
نمایش گالری در اندازه بزرگ
چه مملکتی...
شرم آوره