جهانشاه جاوید
چند روز پیش از خانمی پیام تبریک نوروزی گرفتم که هیچ انتظارشو نداشتم، بخصوص بخاطر شاهکاری که کردم نزدیک به ۲۰ سال پیش.
***
یکی از روزای تابستون ۲۰۰۶ بود. سرم رو از روی لولهی بانگ بلند کردم و در حالی که هنوز دود علف توی سینم بود به زنم گفتم شنبه شام دعوتیم. بیشتر شبیه ناله بود.
«چی گفتی؟»
دود رو با سرفه دادم بیرون.
«خانم و آقای فلانی شنبه شام دعوتمون کردن.»
«کیین؟ میشناسیشون؟»
«نه.»
زنم تازه از ایران به آمریکا مهاجرت کرده بود و همهی کسانی که میشناخت از طریق من بود. تا اون زمان فقط با فامیل و دوستان نزدیکم آشنا شده بود که بیشترشون آدمای معمولی بودن. خانم و آقای فلانی رو از نزدیک نمیشناختم اما میدونستم خیلی پولدارن. این قسمتشو به زنم نگفتم. حوصله نداشتم توضیح بدم. چه فرقی میکرد؟ شام بود دیگه. میریم یه چیزی میخوریم و برمیگردیم.
شنبه بعدازظهر با ماشین از برکلی راه افتادیم بطرف جنوب سانفرانسیسکو و یه ساعت بعد رسیدیم به در خونشون. در نبود دروازه بود. زنم عصبانی شد.
«اینه خونهی خانم و آقای فلانی؟ چرا به من نگفتی تا بتونم لباس مناسب بپوشم؟»
لباس زنم معمولی بود. مثلا پیرن و شلوار و کفش ساده. من هم طبق معمول انگار که از کار بنایی آمده بودم. بدتر از همه کفشم بود که شیش هفت سال مثل دمپایی پوشیده بودمش.
از اینا گذشته چشمام قرمزِ قرمز بود. داد میزد های بودم. یه افتضاحی.
خانم فلانی با محبت و خوشرویی آمد به استقبال و رفتیم طرف حیاط، کنار یه استخر سرپوشیدهی خیلی قشنگ. چند نفر اونجا بودن با زنای شیک و پیک. زنم خیلی نارحت بود اما بخودش نیاورد.
بلافاصله دکتر عباس میلانی رو میون جمع شناختم و یه آقای آمریکایی که قیافش خیلی آشنا بود.
«آقای جاوید معرفی میکنم: آقای ویلیام پری William Perry وزیر دفاع سابق آمریکا.»
یا حضرت عباس.
آقای پری و زنش یه نگاهی به سرتاپای من کردن.
«آقای جاوید سردبیر iranian.com هستن…»
آقای پری و زنش یه لبخدی زندن و لابد بخودشون گفتن این جانور قراره گزارش تهیه کنه؟
ضیافت اون شب برای جلب حمایت ایرانیهای آمریکایی از حزب دموکرات در انتخابات ریاستجمهوری بود و لابد منو برای تهیه گزارش دعوت کرده بودن. اما انقدر از عالم واقعیت دور بودم که تا مدتها بعد دوزاریم نیافتاد.
اون شب اولین و آخرین خرابکاری من نبود. مرتب کارم بود. هیچی برام مهم نبود جز گردوندن صبح تا شب iranian.com . و زنم بخصوص خیلی زجر کشید از دستم. یه سال بعد جدا شدیم و راحت شد.
از خانم و آقای فلانی هم عذرخواهی نکردم. ببخشید واقعا خانم و آقای فلانی.
با درود. جالب بود اما خیلی زود خاتمه یافت به نظر میاد پاراگراف آخر را با شتاب تمام کردید. اما متن طنز خوبی داشت که باید با کنجکاوی همراهش بری. سلامت باشید و در پناه حق!
خیلی ممنون جناب خادم. بیشتر از این نمیکشید.
شراب عزیز لطف شما زیاد. این روزها آزادترم و بیشتر مینویسم. ببینیم به کجاها میره :)