حالا دیگه همه امید مان به تیم فوتبال صنعت نفت آبادان بود. این دوره جام تخت جمشید ملوان بندر پهلوی هم نورد اهواز را شکست داده بود هم رستاخیز خرمشهر را.
از اهواز با مینی بوس رفتیم آبادان. توی استادیوم جای سوزن انداختن نبود. مالک جرموز گوینده رادیو آبادان از کنار زمین مسابقه را زنده گزارش می کرد. اینسر میدان منوچهر سالیا بود و اسماعیل کشتکار و نظام آزادی و بشاگردی و صفدر بنده و .. همه بزرگان فوتبال آبادان. نی همبون و کف خوزستانی غوغا می کرد. زمین و زمان به نفع تیم فوتبال صنعت نفت در گردش بود. اما اینجا هم از شانس سگی ملوان با گل غفور جهانی بازی را بُرد و خوزستان را فتح کرد.
از سکوهای سیمانی استادیوم که آمدیم پائین نا نداشتیم. غم عالم را به کول می کشیدیم. اعصاب هم خورد و خمیر.
غروب رفتیم «نایت کلاب» از داغ دل مشروب خوردیم تا اینجا! حالا توی بار چقدر دخترای تایلندی فیلیپینی تیغ مان زدند یادم نیست. بیرون که آمدیم هوا خنک بود. تاریکی سر شب را باد پس می زد و بوی شط را به اینطرف می آورد. تابلو نئون هتل پرشین پُر نور بود. پرویز مَست و خراب لنگه های چوبی در نایت کلاب را بوسید و گفت بدرود! بهروز توی چمن دراز کشید و به خار و مادر غفور جهانی فحش میداد! ابرام پشت نخل زینتی ایستاد و شلوارش را پائین آورد. من از فشار الکل الان بود که بالا بیارم.
راه که افتادیم زانوها تن را نمی کشید و توی کله ها دُهُل می زدند. چارتامون دست بر گردن هم زیگزاگی دراز به دراز جاده می رفتیم و فردین وار می خواندیم: مستم و دیوونه میرم آقا دایی.. بازم به میخونه میرم آقا دایی .. چاکرت داره پیلی میره …
سر بلوار یه بنز مسافرکشی آبادان خرمشهر ترمز زد. راننده مقصدمان را پرسید.
پرویز زبانش سنگین بود اما شنگول گفت
بَنگِلِه رئیس پالایشگاه بِرِیم.
راننده پِخ و پوزخند ناجوری زد و گفت باشه بیاین بالا. اونوخت گفت استفراغ مستفراغ نباشه ها.
«کُفیشه»که رسیدیم باز گفت
خوب اینم شهر. پُرسان توی آئینه نگاهمان کرد و طعنه زد، بَنگِلِه؟ ابرام که جلو نشسته بود گفت نه کا، مسافرخونه پشت سینما شیرین.
محمد حسین زاده
——————-
بَنگِلِه- خانه ویلایی شرکت نفتی Bungalow
بِرِیم- منطقه ای در آبادان که خانه های کارمندان عالیرتبه شرکت نفت آنجا بود.
خیلی عالی. کاش اون موقع سه چهار سال بزرگتر بودم و بهتون میپیوستم. حسرت رفتن به داخل تایت کلاب آبادان بدلم موند :)
محمد جان، مثل هميشه شيرين نوشتى. اين داستانهاى كوتاه شما حكم چراغ مهتابى رو براى مغز از كار افتاده من داره و يه چيزي اون وسط مسطا روشن ميشه و كلي خاطره هجوم ميارند بطرف من. اون سفر تاريخى ملوان به خوزستان يكي از اون خاطرات هست. با اجازت يه ملآ لغتي بازي هم بكنم و اون مربوطه به تيم رستاخيز خرمشهر كه هيچ گاه در جام تخت جمشيد حضور نداشت و اون مسابقه با ملوان زير حوزه جام حذفي برگزار شد. موفق باشى.
ملوان بازی را با نتیجه ۳-۲ برد و به فینال جام حذفی رفت و نهایتا قهرمان اولین جام حذفی شد.
تیم رستاخیز خرمشهر - سال ۱۳۵۵
عبدالرزاق خادم پیر
جهانشاه عزیر. اتفاقا ما که سن مان اجازه می داد و این جور جاها راهمان می دادند امروز بیشتر حسرت می خوریم برای روزگای که در مملکت عیسی به دینش بود و موسی به دینش.
Kamal FM- درود. ممنون که داستانها و خاطراتی که می نویسم مورد پسند واقع می شوند. از قدیم هم گفتن هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. بهرحال گاه گداری همی جور «خشخاری» خاطره ای دور در ذهن جان می گیرد و با یه ذره شاخ و برگ اضافه ثبت ش می کنم. اما اون نکته ملا لغتی که یادآوری کردی و اتفاقا بیجا هم نبود خوب الان که شما گفتید باور دارم که رستاخیر توی جام تخت جمشید نبود. اما بهرحال خاطره/داستان نویسی دوبیشتر زاییده فکر و خیال است و حتما مستند نیست. مثالی بزنم هرچند من انگشت کوچیکه کسی مثل دولت آبادی هم نیستم. او در شاهکارش کلیدر گلممد کلمیشی و وقایع پیش آمده در سبزوار را که تعریف می کند با واقعیت یاغی شدن گلممد و برادرانش گاهی بسیار تفاوت دارد البت که این کار را آگاهانه انجام می دهد تا داستان هیجان داشته باشد. شاد و تندرست باشی پیا.
فرامرز عزیر. ممنون بابت توضیح درستی که در مورد نتیجه بازی با ملوان نوشتی. عکس های بچه های رستاخیر خرمشهر و بخصوص عکس تکی خادم پیر هم کلی خاطره را برایم زنده کرد. اما یک نکته یادآوری کنم و آن اینکه وقتی داستان یا حالا بگو خاطره ای را می نویسی ممکن است همه ماجرا با اصل واقعیت همخوانی نداشته باشد. یا چیزی را این وسط جابجا بنویسی (مثلا من نوشتم با گل غفور) اما نتیجه بازی چیز دیگری بود. کار مستند یک چیز است قصه و روایت چیز دیگری. بهرحال ممنون که کامنت گذاشتی.