دور پنجم مسابقه انشای ایرون را فاطمه زارعی، نویسنده زبردست و مورد علاقه من، که دو مجموعه داستان عالی «حرفه من خواب دیدن است» و «ای یار جانی یار جانی» از او به چاپ رسیده، لطف کردند داوری کردند. به انتخاب ایشان برندگان به این شرح اعلام می شوند:
جایزه اول
- ونوس ترابی برای داستان های مرتبط «کریم طناب»، «برجک» و «سوری»
- شهیره شریف برای «هر برگ به گونه ای پاییز را در میابد»
جایزه دوم
- سیاوش روشندل برای «نوستالژی و هویدوغ»
- سیروس مرادی برای «گاوهای اسرائیلی»
- پرویز فرقانی برای «استهلال و تونل زمان»
جایزه سوم
- مژگان فرهمند برای «قهرمان!»
- مسعوده خلیلی برای «بهای آبرو»
به همه برندگان تبریک می گویم و از شرکت آنها و دیگران بسیار متشکرم. این پنج ماه تجربه خوب و شیرینی بود و امیدوارم در آینده مسابقه انشا را با شرکت کنندگان بیشتری از سر بگیرم. از این طریق دوستان جدید و خوش قلمی به سایت راه پیدا کرده اند که امیدوارم در آینده هم با ما همراه باشند.
با بهترین آرزوها
ج جاوید
ممنونم از سرکار خانم زارعی و جهانشاه عزیز. فرصت بی نظیری برای من به شخصه بود که دوباره بعد از ۱۵ سال که گرفتار تحصیل شده بودم٬ قلمم رو محک بزنم. ای کاش دوستانی که داستان ها رو خوندند٬ مهربونی کنند و نظرشون رو بنویسند. کجای کار رو نمی پسندیدید٬ کجا ضعیف و مصنوعی بود یا کال و نرسیده. به من یکی خیلی کمک می کنه چنین نظراتی.
در جهان جنگ و خون و طناب و گلوله...زنده باد ادبیات٬ زنده باد قلم٬ زنده باد عشق.
خانم ونوس ترابی من عاشق نوشته های شما هستم. هم قلم زنانه دارید و هم بسيار واقع گرا مينويسید.
شما خیلی لطف دارید و ممنونم که می خونید. این حرف از قلم خانمی که خودش نویسنده س بسیار شیرین تره.
سلام و سپاس از جناب جهانشاه جاوید و خانم فاطمه زارعی.
اگرچه از انتخاب متنم بسیار سپاسگزارم ولی می خواهم علاوه بر آن از قدرت حضور مخاطب و خوانده شدن از طریق انشای ایرون تشکر کنم. سخن از لذت برنده شدن یا دریافت جایزه نیست. از نیروی نهفته خوانده شدن میگویم که چون عصایی زیر بغل زده شده برمیخیزاندت. منتی نوشته ای که خوانده میشود. به همین سادگی. حال اگر امکان دریافت دیدگاه خوانندگان، که خانم ترابی هم به ان اشاره کردند، هم باشد که دیگر چه بهتر.
خانم ترابی عزیز نوشته های شما، رهایی و شیوایی قلمتان را همیشه دوست داشتم. امیدوارم از نوشتن فاصله نگیرید. بنویسید که نوشته هایتان عحیب خواندنی است. موفق باشید.
شهیره جان (اگر اجازه داشته باشم)
اگر شروع کنم و از اینکه چقدر از لحن شاعرانه شما در نوشته هایتان تنم مور مور میشه بگم٬ انگار به نوعی تعارف تکه پاره کردم در جواب محبت سرشار شما. اما واقعن اینطور نیست. کمتر پیش میاد کسی بتونه همزمان هم شاعر باشه و هم داستان و روایت رو به شکل نثری روان جلو ببره. البته کی می تونه بگه شعر و روایتگری داستانی خط تمیز فلان طور رو داره و این است و جز این نیست؟ زیبایی ادبیات همینه...ایکاروسی که هرچه اوج میگیره از قضا گرمتر و باشکوه تر میشه اما نمی سوزه و سقوط نمی کنه. شاید هم در هبوطش خطی دیگه از شکوه رو رقم بزنه. سورئالیسم زبان شما ناخوداگاه و شاعرانه س. تلاشی در خطوط نیست یا من احساس نمی کنم.
درست گفتید. جایزه در برابر موهبتی که این سایت صمیمی به ما داد هیچ بود. این سایت باعث شد من دختری رو از کفن بیرون بکشم که در ۱۷ سالگی آخرین رمانش رو نوشت و اماده کنکور شد و بعد از اون زمان و زندگی پرمشغله نگذاشت به رویای نوجوانیش برگرده. من تا ۱۷ سالگی ۱۴ رمان نوشتم و تمام شور و دیوونگی نوجوونیم رو توی اون دفترها ریختم. میل به عشق هایی که در دهه هفتاد ممنوع بود. همه دفترهام ایران مونده اما مادر شاعرم همه رو نگهداری کرده. فکر می کنم یه روز خاطره اون روزها رو اینجا بنویسم.
من به جی جی پیشنهاد دادم که به صورت آنلاین و زنده و ویدیویی هم درباره داستان و داستان نویسی حرف بزنیم از اونجا که خانم ها و آقایون نویسنده ای که دارای آثار چاپ شده هستند هم لطف حضور دارند. شاید بتونیم همچین چیزی رو روبراه کنیم و راه بندازیم اگر همراهی دوستان رو چاشنی کار کنیم.
به هرحال از شما و لطف کلامتون ممنونم. و تمام دوستانی که یاران صمیمی و همیشگی این خلوت دلخواسته هستند.
زیاده گفتم.
عشق است!
مرسی عزیز از پیام پرمهر شما. کلی انرژی گرفتم، مرررسی.
امیدوارم یک روزی به رمانهای دختر 17 ساله هم برسین و آنها هم چاپ بشن تا شانش خوانده شدن داشته باشن و ما هم اقبال خواندن آنها را.
با پیشنهاد شما منهم موافقم. جدی جالب خواهد شد.
به امید آن روز :)
با سلام و مهر به همه آنهایی که عشق بنوشتن در دلشان شعله میکشد. سپاس بسیار از جهانشاه که با تشویقش شادمانی را در این روزهای پیش بینی نشده کرونا و تابستان گرم و پر خاکستر بزندگی من برگرداند. با پیشنهاد عالی گفتگو با دست اندرکاران قلم در این صفحه سخت موافقم میتواند بسیار مفید وآموزنده باشد. جهانشاه جان متشکرم
شهیره جان البته داستانای ۱۷ سالگی من مفت نمی ارزن و حیف نون حساب میشن و خودم تا حدودی احساس بیزاری ازشون دارم ولی میدونم که سیر تکامل نوجوونیم رو نشون میدن و این برام جذابه.
حالا که خانم خلیلی هم به جمع مشتاقان گفتگوی آنلاین اضافه شدن٬ شاید بد نباشه جدی تر بهش فکر کنیم.