مسابقه انشای ایرون

 

شیرین وزین

بعد از دو سه هفته با بی حوصلگی برای خرید از خونه می رم  بیرون . شال گردنم را دور دهان و دماغم می بندم. خیلی ها اصلا ماسک نزدند. اکثر اقلام لیست بلند بالایی را که بردم تهیه می کنم. شال گردن از روی دماغ و دهانم هی شل می شه و میفته. نمیخوام با دستام که  گاری خرید را هل میدن شال را درست کنم.

همه صف های جلوی صندوق ها طولانیه.  یک عالم طول می کشه تا نوبتم بشه. صندوق دار بعد از اینکه خرید های هر کسی را حساب می کنه دستش را با ژل ضد عفونی می کنه. با کارت پرداخت می کنم. سعی می کنم با روی ناخن هام رمز کارتم را وارد کنم. نمیشه.

بالاخره میام توی پارکینگ و همه چیز را در صندوق عقب ماشین میذارم. گاری را سر جاش گذاشته و سوار ماشین می شم. کثیفی دستام را حس می کنم. ژل ندارم با خودم تا ضد عفونیشون کنم. با اکراه دست به کلید و دنده و فرمون ماشین می زنم. در راه فکر می کنم حالا این همه خریدهای متفاوت را چه جوری ضد عفونی کنم؟ 

وقتی می رسم خونه کیسه های خرید را میذارم دم در. وارد خونه می شم، کفشهام را درمیارم و دستام را می شورم. مثل ویدیویی که چندی پیش دیدم میز آشپزخونه را به دو قسمت تمیز و غیر تمیز تقسیم می کنم. دستگیره در خونه را با دستمال مرطوب ضد عفونی می کنم. در را باز کرده و یکی یکی کیسه ها را میارم توی آشپزخونه و میذارم روی زمین. دوباره دستام را میشورم.

خریدهام را از کیسه ها درآورده و میذارم روی قسمت کثیف میز. اونایی را که می شه با دستمال مرطوب ضد عفونی کرد، دستمال می کشم و میذارم روی قسمت تمیز میز. دستام را میشورم و سینک آشپزخونه را ضد عفونی می کنم. یک کاسه بزرگ هم آب کرده و میذارم کنار سینک. میوه ها را میریزم در سینک. با صابون مایع تک تک میوه ها را ضد عفونی می کنم و زیر آب می گیرم و میندازمشون توی کاسه آب. کاغذ آشپزخونه بر می دارم و میوه ها را از کاسه یکی یکی در میارم و خشک می کنم.

در یخچال را باز کرده، کشو میوه ها را می کشم بیرون و میوه های خشک شده را میزیزم توی کشو. یخچال هی دینگ دینگ می کنه که درم را ببند. یکدفعه یادم می اد نه دسته یخچال و نه کشو را قبل از دست زدن بهشون ضد عفونی کردم. داد می زنم فااااک! دستم را می شورم. میوه ها را دوباره از کشو بیرون میارم و میندازم توی سینک. کشو را میارم بیرون و زیر آب ضدعفونی و خشک می کنم و میذارم سر جاش. دسته یخچال را هم دستمال ضد عفونی می کشم. د.

دوباره دستم را میشورم و شروع به شستن و خشک کردن مجدد میوه ها می کنم. ایندفعه میندازمشون توی کشوی تمیز شده یخچال. خسته شدم. با این کیسه های پلاستیکی که مواد غذای توشون بود چکار کنم؟  با یک حرکت تند و عصبی تمامشون را از روی زمین جمع می کنم و می برم میندازمشون توی گاراژ. دستم را دوباره میشورم.

یکدفعه متوجه میشم ای بابا لباسم را که باهاش رفتم خرید یادم رفته دم در درآرم و لباس خونه بپوشم. اه اه. یعنی الان همه ویروسا توی خونه هستند؟ توی خونه که همه اش سر پا بودم و جایی ننشستم. لباسها را درمیارم و به صندلی ایی که  توی راهرو گذاشتم آویزون می کنم، دستام را دوباره میشورم و لباس خونه می پوشم.

برمیگردم توی آشپزخونه. واااای میز آشپزخونه را باید حالا ضد عفونی کنم. یک عالم ماده ضد عفونی کننده روی میز می پاشم و با یک دستمال آشپزخونه میفتم بجونش. از بوی کلرآکس به سرفه میفتم. پنجره آشپزخونه را باز میکنم و قبل از اینکه برم توی اتاق، دستام را در دستشویی میشورم.

خسته هستم، فکر میکنم تا بوی آزاردهنده مواد شیمیایی از آشپزخونه بیرون بره یک درازی بکشم. خودم را ولو میکنم روی تخت. گربه ام میدوه و میاد روی سینه ام دراز میکشه. سرش را چسبونده به گردنم. شروع به خرخر میکنه. انگار که تمام استرس چند ساعت گذشته برطرف میشه. کم کم داره چشام گرم میشه. ناگهان گربه ام عطسه میکنه و ترشحات دهانش می پاشه به چونه و کنار دهانم. تکون نمی خورم. تا میخواد دوباره سرش را بذاره روی گردنم با دهن بسته غرشی میکنم که بیچاره فرار میکنه. 

بلند میشم و در حالی که دهنم را بهم فشار میدم، میرم  اول دستامو با صابون میشورم و بعد صورت و بخصوص  چونه و اطراف دهانم را هی صابون میزنم. با کلینکس صورتم راخشک  میکنم.

از دستشویی میام بیرون و چشمم به رو تختی ام که میفته یادم میاد که با لباس توی خونه روی تخت افتادم. با عصبانیت رو تختی را بر میدارم و میندازم توی ماشین و درجه حرارت را روی داغ میچرخونم. بوی کلراکس در آشپزخونه کمتر شده. دستم را بعد از تماس با در و درجه ماشین لباسشویی میشورم.

کتری را آب کرده ودر قوری هم چای خشک میریزم. وقتی آب جوش میاد میریزم روی چای و در قوری را میذارم که  دم بکشه.  جعبه  بیسکویتی را که یکساعت پیش با پارچه مرطوب ضد عفونی کردم میذارم روی میز و چای را در فنجان میریزم و منتظر میشم کمی خنک بشه. در جعبه بیسکویت را باز میکنم و تا میام یکی بردارم موبایلم زنگ میزنه. یادم میفته تلفن در کیفمه هنوز. چشامو می بندم، دندونهام را روی هم فشار میدم و فکر میکنم آروم باش، آروم باش. 

نفس عمیقی میکشم و بیسکویت را در دهانم میذارم و یک جرعه چای پشتش. موبایلم کماکان زنگ میزنه.