مقاله ها و نوشته های بسیاری در مورد رهبر بعدی ایران در نشریه های گوناگون هستند که همگی با نام بردن چند نفر از لیست احتمالی، سیاستهای آینده ایران را بررسی می کنند. اما مهمتر از نام کسانی که ممکن است رهبر آینده ایران شوند، دانستن اینکه چه تحولاتی بعد از رهبر کنونی ایران در انتظار کشور است، مهم تر می باشد. تنها راه پیش بینی در آن است که نظام کنونی را کاملا بشناسیم. البته یک چیز در ایران همیشه باعث سردرگمی بسیاری از تحلیل گران سیاسی شده و آن تغییر زودهنگام نظام در زمان لازم است. این پویایی درون حکومت نشان داده که اگر بخواهد می تواند تمامی پایه هایی را که روی آن پافشاری می کند کنار گذاشته و تغییر جهت دهد. چنین مواردی است که بسیاری از منتقدان نظام بر این باورند که حکومت در حال بازی با مردم خود و تمام دنیا است. البته آنهایی که بدنبال تغییرات نیمه اساسی و یا اصلاح گری قوانین دست و پا گیرند، چنین منشی را به فال نیک گرفته و نظام را قابل اصلاح می دانند. 
هر دو طرف شناخت درستی از نظام جمهوری اسلامی دارند چرا که از زاویه های گوناگون، می توان استنباطی متفاوت از اوضاع داشت. جمهوری اسلامی در این سی و اندی نشان داده که قابل اصلاح نیست. در عین حال نشان داده که می تواند اصلاح شود! این تضاد در ماهیت نظام قرار گرفته که هم جمهوری است و هم اسلامی، و رهبری منشاء این تضاد در نظام کشور شده است. در زمان ریاست خاتمی، از ایران به عنوان تنها کشوری در جهان نام برده می شد که رییس جمهورش رهبر اپوزیسیون حکومت شناخته می شد. تعریف اپوزیسیون البته در داخل نظام با خارج از آن متفاوت است، با این حال نکته مهم و جالبی است که اصلاح طلبان را همبسته کرده و صدای آنان را به عنوان اکثریت مردم کشور در ایران و جهان رسانیده. این تضاد در قانون اساسی کشور باعث شده تا طرف خودخواه با زور و فشار بر گروه های مردم پسند غلبه کند و سیاستهای کشور را بر اساس خواست سلیقه ای اندی بر مردم ایران تحمیل کند.
اگر بخواهیم تئوری در مورد یک نظام مردمسالار دینی بدهیم این خواهد بود که حکومت تشکیل شده از نمایندگانی خواهد بود که بطور مستقیم از طرف مردم رأی گرفته و روحانیون در قم و حوزه، با مشورت و نظارت "راهنمای" نمایندگان مردم باشند. این روحانیون نباید اسلحه و قدرت را در اختیار داشته باشند. در نظام کنون بر عکس این است.
حال نقش رهبری در چنین نظامی معلوم نیست. در زمان خمینی که انقلاب شده بود و مردم او را به عنوان رهبر پذیرفته بودند تا زمان خامنه ای که چنین نیست فرق اساسی دارد. و این فرق تنها بزرگتر خواهد شد وقتی که خامنه ای از صندلی رهبری کنار رود. نظام جمهوری اسلامی یک حکومت نوین است و هنوز معلوم نیست که مشی آینده در نظام چگونه باشد. چرا که ما در مورد سیستمی صحبت می کنیم که پایه های قدرت در آن در حال تحول می باشند و هنوز ساختار رسمی به خود نگرفته اند. دلیلش هم داشتن پایه های مردمی از رای گیریهاست. انتقاد اینکه رای دادن در چنین نظامی معنی ندارد کاملا اشتباه است. رای در چنین نظامی بسیار بیشتر معنی دار است تا نظامهایی که ثابت بوده و قدرت کاملا تعریف شده است. نظام سعی بر این داشته تا قدرت را از زاویه اصولگرایی و ربط کامل آن به ولایت فقیه به مردم نشان دهد، که باعث شده تا هر جریانی که همراهی با اصولگرایی ندارد در میان مردم جنبشی ضد اصولگرایی معنی شود. در واقع ضد اصولگرایی، بخاطر پیوند آن به ولایت مطلقه فقیه، به معنی ضد ولایت فقیه تعریف می شود. پس نظام که سعی کرده حکومت را اصولگرا معرفی کند، خودش را کوچک کرده و تمامی حرکات غیر را جریان مخالف می پندارد. مردم هم بارها با رای خود به حکومت اصولگرا نشان داده اند که آنها را نمی پذیرند و قبولشان ندارند. رای مردم خیلی معنی دار است و رای ندادن به نفع قدرت مطلقه فقیه نمایان می شود. مردم ایران این را خوب فهمیده اند. این است که کار رهبر آینده را بسیار مشکل می کند.
امروز ما می دانیم که خامنه ای برای قدرت گرفتن و سنگین تر کردن ترازوی قدرت اصولگرایان، با توصل به سپاه فشارهای خود را به طرف مخالفش اعمال می کند. شاید تنها نزدیک به پانزده درصد از جمعیت کل کشور با اصولگرایان و رهبری موافق باشند، به هر دلیلی. این قشر بزرگی که مخالف جریان اصولگرایی در کشور هست، نمی تواند از چشم حکومت بدور انداخته شود چرا که هنوز نمایندگان و رییس جمهور کشور با رای مستقیم مردم انتخاب می شوند. برای درک این موضوع باید همگی اندیشه قدرت را خوب بفهمند تا متوجه اهمیت این قضیه شوند. پاسخگویی رییس جمهور به مردم است یا به رهبر؟ مسلما رهبر تعریف آن را  بر خلاف آنچه مردم می خواهند به نفع خود می خواهد. ولی نقش رییس جمهوری در کشور ایران بعد از انقلاب همیشه پر تلاطم بوده و دلیل آن تعریف قدرت است که در قانون اساسی بخاطر جمهوریت و اسلامیت نظام، تضاد داشته و حل نشده.
حال آنکه رهبر آینده کشور نخواهد توانست توازن قدرت را به نفع خود تعریف کند، همانطور که خامنه ای با داشتن سالهای سال قدرت "کامل"، و در اختیار داشتن تمامی ارگانهای مهم قدرت، نتوانسته خود را برنده زورآزمایی سیاسی بداند. پس سه راه برای رهبر آینده وجود دارد: 
راه اول اینست که با زور بیشتر، ازدیاد فشار بر جامعه، و توصل کامل به سپاه، مرزهای کشور را بسته تر و حکومت را کوچکتر کند. برای اینکار احتیاج به از بین بردن رای گیری در کشور خواهد بود. چرا که تا زمانی که مردم رییس جمهوری انتخاب بکنند، کما اینکه نامزد ریاست جمهوری کاملا بر رهبر آینده هماهنگی داشته باشد، که چنین هم تجربه شده، باز بخاطر ساختار قدرت، اینها در بسیاری از مواضع با هم در جنگ خواهند بود. اگر هم بخواهد چنین کاری را انجام دهد، در سالهای نخست نخواهد توانست. با در نظر گرفتن هوش بالای سیاسی مردم، قدرتهای اصل و فرع، و تضاد موجود در قانون اساسی، بنظر می رسد که یک "دیکتاتوری" کامل برای آینده ایران و این نظام امکان پذیر نیست. رهبر کنونی هم نتوانسته به انجام این کار برسد و حتما رهبر آینده موضعی ضعیف تر از رهبر کنونی خواهد داشت. بدون داشتن سیاست گروه محور، رهبر آینده نمی تواند حکومت کشور را ثابت و اقتصاد را رونق دهد. در این میان، قدرت طلبان زیادی خواهند آمد که از این ضعف سواستفاده بکنند و در میان آنها هم جنبشهایی خواهد بود که مردم محور بوده. در چنین موقعیت هایی، آن گروه هایی که ضعیف تر هستند، بیشتر به مردم توجه خواهند کرد تا بتوانند قدرت بگیرند.
 
راه دوم ادامه همین سیاست کنونی رهبر کشور می باشد. چون رهبر کشور اصولگرایی را بر طبق قانون مطلقه فقیه که پاسخگوی مردم نیست بنا نموده، تکیه او بر بسیج که چماق بدست او هستند بسیار زیاد است. با این حال، خامنه ای نتوانسته مطلقه عمل کند و بسیار بوده که کوتاه آمده. دلیل "کوتاه" آمدن او بخاطر باخت سیاسی است و فهمیده که در جاهایی می تواند فشار خود را تحمیل کند و در جاهای دیگر نخواهد توانست. به زبان دیگر، او نبرد خود را انتخاب می کند که جنگ توازن قدرت را به نفع خود داشته باشد. با این حال جنگ قدرت آسان نبوده و نخواهد بود. نیروهای "مردم گرا"، که ممکن است اصلا به فکر مردم هم نبوده ولی باید خود را (همانند بسیاری از نظام های دیگر) با خواست ملی وفق دهند، فهمیده اند که کار آنها آینده بهتری در پیش دارد تا سیاستهای رهبر و اصولگرایان. آنها در صحنه قدرت خواهند ماند و با رفتن رهبری، توازن قدرت را به نفع خود، تا حد قابل توجه ای، تغییر خواهند داد. 
رهبر آینده اگر بخواهد از مشاوران، مدیران، و رهبران نظامی کنونی استفاده کند، نخواهد توانست آن بهره ای که خامنه ای از هم گروهانش گرفته را بگیرد. و این کاملا قابل درک است. هر کسی روش خود را داراست و نخواهد توانست دقیقا مانند کسی دیگر راه را ادامه دهد. او راهش این است که مشاوران خود را تغییر دهد و کسانی را به خود نزدیک کند که درکش می کنند و اعتماد به آنها دارد. این کار همچون آسان نخواهد بود. جبهه های بسیاری در آن زمان کار خواهند کرد تا رهبری قدرت کل نشود.
 
راه سوم سر فرو آوردن به جمهوریت نظام است. شاید این آسانترین روش باشد که رهبر آینده می تواند اجرا کند. با این حال چون توازن قدرت با داشتن سپاه و بسیج، وزارتهای بزرگ خرافات آوری با چنین سیاستی خراب می شود، امکان زدو خوردهای بسیار، کشمکشهای وحشتناک سیاسی و حتی جنگ داخلی وجود دارد. چرا که تنها رهبری نیست که شخصا با داشتن قدرت نفع می برد. در اینجا ارگانهایی وجود دارند که میلیاردها دلار از سیاستهای رهبری بهره می برند. اینها را باید با لابی های آمریکا مقایسه کرد. آنها درون حکومت بسیاری را خریده اند و همانند لابی ها، نمایندگان و مسئولین برای آنها کار می کنند. بنابر این اگر رهبر آینده تصمیم بگیرد (گوییم که قدرت چنین کاری را داشته باشد) تا به جمهوریت نظام سر خم کند، باید اول به قدرتهایی که اقتصاد ایران را در دست دارند تضمین دهد و راهکارهایی ارائه دهد تا آنها بتوانند قدرت خود را حفظ کرده و یا حتی زیاد کنند.
در هر سه مورد، هر راهی که رهبر آینده پیش کشد، موضع سیاسی در دراز مدت به نفع مردم خواهد بود. چرا که ثبات سیاسی شرط اول برای تمامی گروه های داخل نظام خواهد بود. و تنها راه آوردن ثبات، همراهی با حداقل خواستهای مردمی است. چیزی که ممکن است بسیاری را نا امید کند این است که در باطن و سیاستهای موجود کشور، کمابیش تا سالهای بسیاری، رویکرد قابل توجه ای در نظام اتفاق نخواهد افتاد. هر جنبه ای که ما صحبت می کنیم، در واقع درون نظام و قدرتهای موجود در آن اتفاق می افتد. یعنی این تلاطم ها برای مردم تا حدی نا محسوس خواهد بود. ولی در دراز مدت بالاخره چیزهایی عوض خواهد شد که  حتما به نفع مردم خواهد بود. ولی تا چه حد این روحانیون حاضرند تا مردم را عذاب داده وزندگی آسایشمند را از آنها بگیرند، بستگی به رشد فکری آنها در مورد جامعه ایران دارد. تاریخ نشان داده که حتی روحانیون خشک مذهب و افراطی هم می توانند آزادمنش باشند و آنها هم می توانند رشد فکری داشته باشند. با این حال مهم این نیست که آن روحانیون جنونی و افراطی به راه راست بیاند، مهم این است که از صحنه سیاست و قدرت دور شوند که چنین چیزی کاملا قابل تجسم است.
در آینده به نقش مجلس خبرگان و تعیین رهبر آینده خواهیم پرداخت.