مجید نفیسی
فصل نهم الحاقی به کتاب «در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگپرستی و مردسالاری در ایران»، نشر باران، سوئد، ۱۳۷۰. مقدمه کتاب -- فصل اول -- فصل دوم - فصل سوم - فصل چهارم - فصل پنجم - فصل ششم - فصل هفتم - فصل هشتم
سالها بود که از ترجمه انگلیسی «مثنوی» و برخی از «غزلیات شمس» توسط آربری و نیکلسون میگذشت بی آنکه دامنهی شناخت از آن از محدودهی مجامع دانشگاهی فراتر رود. اما اخیرا روایت کلمن بارکز از مولوی به زبان انگلیسی شهرت یافته و در صدر پرفروشترین کتابهای شعر قرار گرفته است. بارکز در توضیح شأن نزول آثار خود در موخرهی کتاب «گلچین مولانا»* میگوید که در سال ۱۹۷۶ رابرت بلای شاعر سرشناس آمریکایی کتابی از مولوی را که توسط آربری به انگلیسی ترجمه شده به دستش داده و گفته که «باید این اشعار را از قفس رها کرد». بارکز که فارسی نمیداند نخست به بازنگاری برخی از این آثار ترجمه شده میپردازد و سپس با استفاده از ترجمهی چاپ نشدهی دوستش جان موین از مولوی از یک سو و به تشویق یک پیر صوفی سریلانکایی مقیم آمریکا به نام بابا محیالدین به روایت تازهای از این اشعار در قالب شعر آزاد دست میزند. شک نیست که کوشش کلمن بارکز نام مولوی را از محدوده ی تنگ دانشگاههای آمریکا رهانیده است ولی همچنان که خواهیم دید بدبختانه شعر او را در قفس برداشتهای شخصِ خود مترجم گرفتار کرده است.
اشکال عمدهی کار کلمن بارکز از اینجا برمیخیزد که به اشعار مولوی چون متونی مقدس مینگرد که اکنون باید به دست یک مرید خوابنما شدهی او از گرد سالیان پاک شود و برای مصرف بازار غرب که دو دههی اخیر مبتلا به پسانوگرایی و تب «عصر نو» شده آماده گردد. پیروان «عصر نو» رهایی از خود بیگانگی در جامعهی صنعتی را در پناه بردن به خرافههای عهد بوقی نظیر فالگیری، خوابنما شدن و امداد غیبی میبینند. کلمن بارکز در موخرهی کتاب به دو طریق زمینهی چنین توهماتی را فراهم میکند: یکی این که در کودکی به طریقی معجزهآسا با نام شهر قونیه اقامتگاه مولوی آشنا شده و دوم این که پس از دیدار با بابا محیالدین درمییابد که سابقا او را در خواب دیده است!
به کتابهای مقدس دو گونه میتوان برخورد کرد: یکی از زاویهی ایمانی و دیگری از دیدگاه ادبی. خوانندهای که به خدا باور ندارد میتواند از خواندن کتابهای آسمانی چون تورات، انجیل، قرآن، اوستا و سوترا یا متون عرفانی نظیر مثنوی و منطقالطیر لذت ببرد و «سِفرِ پیدایش»، «کتاب ایوب»، «غزلهای سلیمان»، «انجیل یوحنا»، «سورههای مکی» قرآن و «یشت آناهیتا» در اوستا را هم سرگرمکننده و هم آموزشبخش بیابد. کسی که به کتب مذهبی و عرفانی فقط از زاویهی ادبی نگاه میکند در عین حال باید این حق را برای مومنان قائل باشد که بدین کتب چون سخنان خدا بنگرند و در آنها حقایق جاودانی را جستجو کنند. به همین سیاق، خوانندهای که به متون مقدس از زاویه ایمانی نزدیک میشود باید بتواند نسبت به دیگر برداشتهای ایمانی یا ادبی از این کتب با نظر تسامح بنگرد وگرنه به بنیادگرایی و نرمشناپذیری دینی دچار خواهد شد.
ویراستاری که میخواهد یک متن کهن دینی را برای چاپ آماده کند یا مترجمی که درصدد برگرداندن یک متن عرفانی از زبانی به زبان دیگر است موظف میباشد که در این کار نه از زاویهی ایمانی بلکه با در نظر گرفتن روش علمی و عینی ویرایش متون کهن و رعایت امانت در انتقال مفهوم از زبانی به زبان دیگر پیروی کند وگرنه کارش یک جانبه و مغرضانه خواهد شد. البته این موضوع دربارهی همهی متون صدق میکند ولی بویژه وقتی که پای ایمان، یعنی آنچه که ماورای عقل قرار دارد به میان میآید، اهمیت آن بیشتر آشکار میگردد.
کلمن بارکز برای این که مولوی را مناسب بازار روز گرداند از زاویهی یک مرد شیفته حرکت میکند و در این راستا میکوشد تا مضامین عرفانی مولوی را از خاستگاه تاریخی و اجتماعی آن جدا کند و آن را با فرهنگ دنیای معاصر تطبیق دهد. برای نمونه مفهوم کلیدی «عشق» را در نظر بگیریم. همانطور که نزدیک به پانزده سال پیش در مقالهی «مولوی: عشق حق یا عشق خر» گفتهام عشق برای مولوی دو پارهی مانعة الجمع روحانی و جسمانی دارد.
مرد عارف فقط با پرهیز از عشق جسمانی میتواند به عشق روحانی که همان شیفتگی به خدا، پیغمبران و اولیاالله است دست یابد. زن را در حلقهی عرفان راهی نیست زیرا که او نمادی از شهوت و نفس حیوانیست و مرد عارف تنها میتواند با پرهیز از جنس زن در راه عشق قدم بردارد. «مثنوی» محصول یک جامعهی پدرسالار است و در آن تمام تعصبات زن ستیزانه بازتاب یافته است. این گونه بدآموزیها البته از اهمیت این کتاب به عنوان یک اثر فرهنگ ساز در جامعهی فارسی زبان نمیکاهد و خوانندهی امروز آنها را به حساب محدودیتهای تاریخی عصر مولوی میگذارد. این امر در مورد شاهکارهای ادبی ملل دیگر نیز صادق است، چنان که انتقاد از اشارات یهودی ستیزانه در آثار ویلیام شکسپیر، مانند نمایشنامهی «تاجر ونیزی» باعث نادیده گرفتن نقش تاریخساز این نمایشنامهها در ادبیات انگلیسی نمیشود.
مترجم به جای این که مفهوم زنستیزانه و غیرجنسی «عشق» در «مثنوی» را همانطور که هست باز نماید دست به تحریف و وارونه کردن مواضع شاعر میزند. برای نمونه در سرآغاز فصل هشتم تحت عنوان «عاشق بودن»، عشق عرفانيِ شاعر را دربرگیرندهی عشق میان زن و مرد میپندارد. در سرآغاز فصل ششم زیر عنوان «درباب خواهش تن» چنین وانمود میکند که در تصوف برآوردن امیال نفسانی به ویژه کامیابی جنسی جزیی از روند رسیدن به عشق خداییست. در فصل یازدهم تحت نام «در باب وصلت» مینویسد که اشعار مولوی مشحون از «خرد زنانه» است. در فصل شانزدهم زیر عنوان «تشبیهات خشن» میکوشد تا مواضع آشکارا ضد زن در داستان «کنیزک و خر خاتون» از دفتر پنجم مثنوی را ماستمالی کند و خشن بودن برخورد نسبت به زنان را در آن به حساب جامعه و نه شاعر بگذارد. در فصل هفدهم با وجود این که به درستی حضرت سلیمان را نشانهی «خرد» و ملکه سبا را نمادی از «تن» میشمارد ولی قادر نیست که از این داستان تحقیر زن و تن را دریابد. بارکز در ترجمه خود غالبا هرجا که ضمیر سوم شخص مفرد «او» آمده معادل آن در انگلیسی را به صورت He or She نوشته تو گویی که شاعر در اصل تفاوتی میان زن و مرد نمیدیده است و هر دو را سالک راه حقیقت میدانسته است. البته ضمیرها در فارسی برخلاف انگلیسی جنیست ندارند و تنها در زمینه و متن است که میتوان به جنسیت آن پی برد. در جامعهی پدرسالاری که مولوی در آن میزیسته ضمیر «او» که جانشین اسمایی چون سالک یا صوفی میشده همیشه مفهومی مذکر داشته مگر آن که خلاف آن قید شود، و در نتیجه ترجمه آن به صورت He or She تحریفی بزرگ است.
تحریف و قلب مفاهیم کلیدی محدود به عشق نمیشود و مضامین دیگر چون می، مرشد و مسیح را نیز در برمیگیرد. همچنان که در کتاب «در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مرد سالاری در ایران» نشان دادهام، «شراب الستی» مولوی کاملا مضمونی عرفانی دارد و یکسره با «می تلخ» خیام تفاوت میکند. حال اینکه برعکس در فصل اول کتاب، زیر عنوان «در میخانه»، جابهجا این تفاوت کمرنگ میشود. پیالهی «وحدت» مولانا با شراب سرخ کابرنه پر میشود. اطاعت بندهوار از مرشد یک مفهوم بنیادی در عرفان مولویست ولی این رابطهی یک جانبه و سلطه گرانه در دست بارکز تبدیل به یک رابطهی متقابل و مطلوب میگردد.
در سرآغاز فصل دوازدهم زیر عنوان «شیخ»، مترجم همچنین برای این که مولوی را برای بازار غرب پسندیده تر جلوه دهد به برجسته کردن اشارات او نسبت به مسیح دست میزند و در فصل نوزدهم که به داستانهای عیسی اختصاص دارد از وجود «ارتباطی محکم» بین این دو تن دم میزند، حال اینکه اشاره به پیامبران یهودی چون موسی، سلیمان و به خصوص یوسف در مثنوی بسی بیشتر از حکایات مربوط به مسیح میباشد ولی این اشارات به هیچ وجه نمیتواند نشانهی علاقهی شاعر به یهودیت باشد بلکه این داستانها براساس روایات اسلامی نوشته شده و در مقام مقایسه با نقل آیات قرآنی و احادیث نبوی بسی محدودتر است.
کلمن بارکز تنها مولوی را از محدودیتهای تاریخی جامعهاش جدا نمیکند بلکه همچنین میکوشد که پیوند او را با جامعهی اسلامی که در آن میزیسته و زبان فارسی که با آن شعرهای خود را سروده است کمرنگ سازد. در مصاحبههای رادیویی و تلویزیونی که از او شنیده و دیدهام هیچگاه صحبتی از خاستگاه فرهنگی مولوی نمیشود تو گویی این شخص از آسمان نازل شده و به هیچ سرزمین و فرهنگی تعلق ندارد. مردم انگلیس ویلیام شکسپیر را یکی از افتخارات ملی خود میدانند و فرهنگ و ادبیات انگلیس به دلیل وجود آثار این مرد اعتباری جهانی یافته است، ولی بدبختانه به دلیل مقاصد غیرادبی کلمن بارکز شهرتی که روایت او از مولوی در جامعهی آمریکا یافته برای سرزمینی که او در آن پرورش یافته، فرهنگی که در آن نفس کشیده و زبانی که بدان اشعار خود را سروده است به هیچ عنوان اعتباری به وجود نیاورده است.
با وجود همهی محدودیتها و تحریفها من برخی از قطعاتی را که بارکز در قالب شعر آزاد از مولوی به انگلیسی برگردانده میپسندم و از زیبایی و سادگی آن لذت میبرم. ای کاش رابرت بلای دیگری پیدا میشد و از بارکز میخواست که این بار شعرهای مولوی را از قفس تنگ روایت بارکز رها سازد و بگذارد تا خوانندهی آمریکایی خود به مولوی نزدیک شود و شعرهای او را همانطور که میپسندد تفسیر نماید.
۲۲ جون ۲۰۰۲
Coleman Barks, The Essential Rumi, Haraper, San Francisco,1996*
نظرات