زن، زندگی، آزادی
نگارمن
در این سه ماهی که دست به قلم نشدم نه به دلیل اعتراض به عادیسازی فجایع کشورم بوده که ذهنم انباشته از خشم و اندوه و دلم به عزای مردمانی نشسته که غریبههای آشنای زندگیام شدهاند.
شاید هیچ نگارندهای قادر به تصویرِ سکانسهایی این چنین باورپذیر در جامعهای دوپاره نیست! پدر و مادرانی که بر سر مزارِ فرزندشان میرقصند و از خود بیخود شده و برای پارهی جانشان تولدی دوباره میگیرند و با قامتی استوار و عزمی راسخ فریادِ دادخواهی سر میدهند و در سوگواری خویشتنِ خویش خون به جگرشان میریزند. شبانه جنازهی دزدیدهشدهی فرزندشان را از خاک بیرون میکشند و با بوئیدناش هزاربار میمیرند. مردمانی که از باختها و تحریمها و اخراجهای نمایندههای کشوری که سهمشان از این خاک، جنگیدن برای هویت ایرانی به تاراج رفتهشان است، شاد میشوند و همزمان، این شادی، طعمِ تلخِ گسیختگی و طعمِ شیرینِ امید دارد.
ما در گذاری قدم گذاشتهایم که خودیها و ناخودیها بیش از هر زمان دیگر سایه بر رفتارمان دارند. مایی که کاستیها و تبعیضها را در هر مقطعی از زمان با نافرمانیهای مدنی معترض شدیم و مسیر دمکراسی را در صندوقهای نصفهونیمهی رای دیدیم که همان را هم برنتابیدند و غم و اندوه را سالهای سال در پستوخانههای دلهایمان نهان کردیم تا یادمان نرود که در این آبادی باید زنده بمانیم.
و ما هرگز انسانهای نود روز پیش نخواهیم شد، انسانهای قبل از «مهسا»، قبل از «نیکا» و قبل از فهمِ رنگینکمانِ «کیان».
دستهای «خدانور» را به تیرک پرچم زنجیر کردند و انقلاب در درون ما اتفاق افتاد.
سلام بر شما
ما و امثالِ ما تبعیدیها (بنده از اواخرِ فروردین ۵۸ تا به حال در ایران نبودم) انسانهای قبل از سالِ ۵۷ خورشیدی دیگر نیستیم. بیشترین مردمِ ایران ـــ احتمالا نزدیک به هفتاد درصد از جمعیتِ کشورمان این دولت و این سیاست فاشیستی اسلامی را از همان ابتدا کورکورانه قبول کردند. اینها همانی بودند که خمینی را در ماه دیدند، همانی بودند که برای جمهوری اسلامی کار کردند، اینها همانی بودند که از این راه صاحبِ سود شده و منفعت بردند.
ولی ما از همان ابتدا جنگیدیم، ساکت نماندیم، فریاد زادیم، بحث کردیم. راهپیماییها به راه انداختیم و... ما میدانستیم جمهوری اسلامی از همان ابتدا چه موجود شیطانی است. به همه گفتیم، روشنگری کرده و هزیه بسیار در این راه خرج کردیم. اما کو گوشِ شنوا، انداک افرادی بودند که در ایران به ما پیوستند، اما بقیه؟
یادم میآید در تارنمای قبلی آقای جاوید ـــ کاربرانِ آنجا بنده و امثالِ ما را مسخره کرده و به ما توهین میکردند، حتی خاتمی را راه حل دانسته و قربان صدقهی اصلاح طلبان میرفتند. خیلی سخت است که بیش از چهار دهه ایران نروی، تنها خانهی پدری تو را مصادره کرده و هم میهنانَت تو را جدی نگیرند. بی شرفهایی بودند که پرچم شیر و خورشید ایران را نشان از سلطنت دانسته و هتاکی میکردند.
اما حالا دهه هشتادیها عجب درسی به نسلِ احمقِ خاکستری دادند، به همانی که گولِ آب و برق مجانی خورده و فکر میکردند که پولِ نفت را با ایشان شریک خواهند شد، همانی که دهه پشتِ دهه درس نگرفته و به استمرار طلبی خودشان ادامه دادند.
حالا در بهترین موقعیت هستیم، نزدیک به صد روز از قیامِ ایرانیان گذشته و مطمئنا این بار نتیجه خواهیم گرفت. پیروزی با ماست. ایران را آزاد خواهیم کرد. انتقامِ سالهای دوری از ایران را خواهیم گرفت، تمامِ کسانی که دستشان به خونِ ایرانی آغشته و جیبشان از مالِ ملت پر شده را نخواهیم بخشید. تقاصِ ضحاک مــــــرگ نیست ـــ بندِ اَبد در دمــــــاوند است.
پاینده باشید.
سلام شراب عزیز، خوشحالم دیدمتون و مرسی که خوندین و نوشتین و به امید دیدار در ایرانی آزاد، آباد و با مردمانی شاد. این را هم بگویم که «ابراهیم گلستان» در جایی در کتاب «مد و مه»اش مینویسد:
حالا تو هی بگو که تحول یواش پیش خواهد رفت و کارِ خود یواش خواهد کرد. مختار است. اما عمر من یواش طی نخواهد شد.
احتمالا بزرگترین دستاورد تحولات سه ماه اخیر برای همه ایرانیان داخل و خارج این بود که برای اولین بار کسانی با جهان بینی های مختلف کنار هم ایستادند.
دریافتیم صحبت با کسانی که دقیقا مثل ما فکر نمیکنند چقدر لذت بخشه. دیگر تلاش نخواهیم کرد حقانیت طرز فکر خود و اشتباه بودن نظرات مخاطب را ثابت کنیم.
این یک دستاورد تاریخی و بی نظیره. با گفتگوی ملی مطمئنا بر همه مشکلات غلبه خواهیم کرد.
سلام نگار من عزیز خوشحالم بعد از مدتی نوشتی ، حق با شماست ، ما از نود روز قبل هم بیشتر غصه خوردیم و پیرتر شدیم .جوانان ما هم با این برخورد حکومت نا امیدتر شدند ، به امید روزهای روشن برای فرزندان ایران ، نوشته شما باعث شد شراب قرمز هم دست به قلم بشه برای شما و شراب قرمز آرزوی بهترینها را دارم
با سلام به دوستان،
شراب عزیز، با یک مقدار از حرفات موافقم و چون یک مقدار صحبت در مورد ایرانیهای خارج از کشور است، بد نیست یادآور باشیم که اکثر ماها تبعیدی نیستیم یا حداقل خودمون خودمون رو تبعید کردیم. در واقع ماها مهاجر هستیم که دنبال زندگی بهتر به خارج امدیم.
بزرگترین فرقی رو که من در این مبارزه اخیر میبینم، پیشروی و نترسی زنان است که در حقیقت در دو دههٔ گذشته زنان بیشتر پا جلو گذاشتند و فکر میکنم آزادی ایران با دست خانمها آزاد خواهد شد
ما (مبارزین در خارج) بیشتر بلدیم شعار بدیم، بین هم دعوا کنیم، یا بگیم دولتهای خارج بره رژیم رو عوض کنه که من بیام. حاضرم شرط ببندم ۵ نفر هم بر نگشته ایران که به مردم بپیونده.
من فکر میکنم تا وقتی که اون اتحاد واقعی بین مردم نباشه، این آخوندهای فلان فلان شده ایران خواهند بود. اتحاد مثل ۷۹ یا ۸۱-۸۲ (اشغال خاک ایران) که مردم فقط یک هدف داشتند و اون یا رفتن شاه بود یا آزادی خاک ایران.
به امید روزی که یک چنین اتحاد در بین مردم به وجود بیاد
با عرض معذرت از غلط غلوطهای فارسیم
مرسی آقای مرادی بسیار درست فرمودین.
میمنون عزیز ممنونم از لطفت، همه در کنار هم و برای هم.
جناب باوفا مرسی که خوندین و نوشتین، فارسیتون هم اصلا غطی نداره:) برای من هرگز در طول این چهلواندی سال ایرانی ساکن داخل و خارج معنا نداشته، غیر از جماعتی محدود که در هر کجا به نیت غارت و تخریب فرهنگ سرزمینمان طبلهایشان را کوبیدند، بقیه همه وطنشونو دوست دارن. درست میفرمائین زنان طبعا به واسطهی محدودیتهای حاکم تلاش بیشتری کردند و جنگیدند و مبارزه کردند بر علیه تحجر و در آگاهیبخشیدن به خانواده و جامعه نقش بسیار موثرتری داشتند.
«سایهیمان» برایمان گفت:
مردن عاشق نمیمیراندش،
در چراغ تازه میگیراندش
باغها را گرچه دیوار و در است،
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه از دیوار سر برمیکشد،
میل او بر باغ دیگر میکشد
باد میآرد پیام آن به این،
وه از این پیک و پیام نازنین
شاخهها را از جدایی گر غم است،
ریشهها را دست در دست هم است
تو نه کمتر از درختی سر برآر،
پای از زندان خود بیرون گذار
دست تو با دست من دستان شود،
کار ما زین دست کارستان شود