برگ سبزی، تحفۀ درویش!
سهیل شریفان
زمانی بود که برخی صیفیجات؛ نهتنها به صفِ میوهجات پیوسته بودند؛ که در صف جا هم میزدند!
از عواقبِ آن جازدنِ خودکسبینها اینکه؛ حالا "پیاز هم خودش را داخل میوهها حساب کرده"! عین این دانشجویانِ سهمیهایِ دانشجُو؛ از راستۀ جوندگان! موش بخوره تو رو الهی!
حالا عشقِ میوه و گل شدن؛ به سبزیجات هم سرایت کرده! میگوئید نه؟ نگاهی به اینهمه نشانک (اِموجی) اسفناج و کاهو و گشنیز و کرفس و ترتیزک و تره فرنگی بیاندازید؛ که خیال کردهاند ما برگچغندریم! البته برای بقیه که حتی تره هم خُرد نکردهاند!
به یکدیگر چند برگ سبزی میدهند بمَثَل "برگِ سبزی تحفۀ درویش"! (ی اول جزء اسم "سبزی" است. دومی؛ ی وحدت است). خلاصه اینکه فریزرهایتان پُرباد از اسفناج و سبزی کوکو و قرمهسبزی!
و امّا...
قابل توجه خارجنشینها؛ مبادا برای دوستان فرنگی خود از این نشانههای سبز بفرستید! مثلاً قلب سبزرنگ که نشانۀ نگاه بیتفاوت و بیموضِع به موضوعی است که ممکن است کمی جالب و مورد علاقه باشد ولی اصولاً موضوعِ شما نباشد! چون در فارسی گفتهایم سبز باشید؛ این قلب سبز را هم "همینجوری دوست داشتهایم اینجوری" معنا کنیم!
یعنی دیگه اینقده بیمزه بودیم؛ خودمون نمیدونستیم! یا میگن: "جاتون سبز باشه". فکر کنم در جواب باید گفت؛ یهپا رفتیم و آمدیم؛ تو جامون، بجامون سبزی کاشتین؟!
بفرمائید حالا که برگشتیم؛ کجا بشینیم؟! علف باید به دهن بزی شیرین بیاد! که لابد میاد! ولی عزیزجان حالا باید همه رو بزبزقندی خودت تصور کنی؟ خلاصه اینکه؛ نگین که نگفتی!
اینهم چند پَر سبزی مجازی؛ تحفۀ درویش. اگه راست میگین با اینا کوکو درست کنین!
چه دستور غذای سبزیجات بینظیری. ممنون!