هر کسی‌ که نوشته‌های من را در طولِ این سالها خوانده باشد ـــ در جریان است که بنده مبتلا به وسواس هستم، این اختلال از طریقِ مادر بزرگِ پدری من ـــ به ارث رسیده و البته سالهای سال با آن مبارزه کرده و با تولدِ دخترم ـــ سخت مشغولِ کنترلِ آن بوده تا بر زندگی‌ من چیره نشود، در این راه یوگا و هیپنوتیسم بسیار موثر بوده و جلوی تاثیرگذاری منفی‌ آن ـــ در زندگی‌ روزمره‌ی من را گرفته است، افرادِ زیادی به مانندِ بنده در دنیا وجود داشته و دارند، قدمِ اول این است که قبول کنی‌ که گریبانگیرِ یک مشکلِ پیچیده هستی‌، امروزه روز راه‌های زیادِ درمانی در سراسرِ دنیا برای معالجه‌ی افرادی که از این نوع بیماری رنج می‌‌بَرند ـــ استفاده می‌‌شود، پس اگر دچارِ این گرفتاری هستید؛ درمانِ آن را به فردا موکول نکرده و به پزشکانِ متخصص رجوع کنید.

یکی‌ از کسانی‌ که از این بیماری رنج می‌‌برده ـــ چارلز دیکنز؛ نویسنده نامدار انگلیسی و برجسته‌ترین رمان‌نویس عصرِ ملکه ویکتوریا (دوره‌ی اوج انقلاب صنعتی و اوجِ امپراتوری بریتانیا) بوده است، حتما علاقمندانِ ادبیاتِ انگلیسی می‌‌دانند که بسیاری از رویدادها و شخصیت‌های کتاب‌های چارلز دیکنز، بازتابی از رویدادها و شخصیت‌های زندگی واقعی دیکنز هستند، شاید باور نکنید که اگر او شما را می‌‌شناخت ـــ حتما واردِ داستانش می‌‌کرد، چون داستان های وی حاکی از قوه تخیل و قدرت تصور کم نظیر او بوده و اما از اتفاقات و اشخاص واقعی ـــ حتی وقایعِ زندگی خود برای پردازش داستانهایَش استفاده می کرد.

مشکلِ من و دیکنز تقریبا یک جور است، او نیز مثلِ من وسواس در چیدمانِ اتاق داشته و به شدت به مکانِ قرار گرفتن وسایل حساس بوده و هیچ گونه تغییری را نمی توانست تحمل کند، مثلا در یکی از سفرهایش؛ از آن جا به همسرش نامه نوشته و از او خواسته که در زمان غیبت او ـــ در خانه وسایل را جا به جا نکند، زیرا او قادر به تحمل هیچ گونه تغییری نبود، این سبک وسواس در زندگی‌ او نفوذِ نامرئی داشته و لااقل آن را تا آنجا که می‌‌توانسته ـــ از دیگران پنهان می‌‌کردند، با خواندنِ کتبِ او می‌‌توان از رفتار پردازی شخصیت‌های داستانهایش فهمید که دیکنز تا چه حد این از اختلال رنج می‌‌برده است، باز خوب است که این ناهنجاری تا به این حد بیشتر جلو نرفته و مثلِ من؛ به بوهای بد و عجیبِ اطراف نیز حساس نبوده و زجر نمی‌‌کشیده است.

سابقه‌ی خانوادگی در این بیماری ـــ تنها عاملی است که می‌‌تواند منشاء اصلی‌ باشد، البته دلایلِ دیگر نیز وجود داشته و اما در رابطه با من و دیکنز انگاری جریان وراثتی بوده و ربطی به نکاتِ دیگرِ این بیماری ندارد، هیجان (مجموعه احساس‌ها و واکنش‌های عاطفی) ـــ آغازگرِ این اختلال بوده و به مانندِ یک فکرِ خاص واردِ ذهن شده و به این سادگی‌ از افکارِ شخصِ رنج دیده خارج نمی‌‌شود، پدرم تعریف می‌‌کند که این بیماری از زمانی‌ در مادرش دیده شد که در بحبوحه‌ی جریانِ کشفِ حجاب (کشف حجاب در ایران زمانی اتفاق افتاد که رضاشاه قانونی را در ۱۷ دی ۱۳۱۴ خورشیدی تصویب کرد که به موجب آن، زنان و دختران ایرانی از استفاده از چادر، روبنده و روسری در مدارس، و دانشگاهها، مراکز اداری و دولتی منع شدند) به بیرون منزل رفته و به خاطرِ داشتنِ چادر و روبنده ـــ با حمله‌ی امنیه‌ها مواجه گشته است، او که آن زمان تازه عروسی‌ بیش نبوده ـــ از این جریان آسیبِ روان دیده و به روی رفتارش تا آخرِ زندگی‌ ـــ اَثر می گذارد، وراثت؛ عاملی برای وقوع وسواس است؛ به‌طوری‌که اگر کسی در خانواده دارای پدر و مادر وسواسی باشد، احتمال اینکه فرزند نیز به وسواس مبتلا بشود ـــ وجود دارد، این چیزی است که متخصصین در رابطه با من آن را همیشه به پیش کشیده و مطرح می‌‌کنند.

این ماجرا در زندگی‌ دیکنز نیز ـــ به نحو دیگری دیده می‌‌شود، پدرش (کارمند اداره کارپردازی نیروی دریایی، از این بندر به بندرِ دیگری می‌‌رفتند، سکونتِ دائم نداشتند)  اهلِ لاابالی‌گری (نامه‌های دیگری از این خانواده موجود است که نشان می‌‌دهد؛ تلاش پدر چارلز دیکنز برای ارتقاء موقعیت اجتماعی خود فاجعه به بار آورده و خرج پدر از دخلش فزونی گرفت و به خاطر ناتوانی در پرداخت بدهیهایش به زندان افتاد) بود و کار را به جایی رساند که او را به زندان انداختند (در آن زمان رسم بر این بود که همه اعضای خانواده بدهکار هم همراه او زندانی شده و تا بدهی شان را نمی دادند، همانجا می ماندند)، به همین دلیل دیکنز ۱۲ ساله  برای تامین معاش خانه ـــ مجبور به کار در کارخانه واکس سازی شد، او تا آزادی پدرش از زندان ـــ همچنان مجبور به کار بود، او بارها از کودک آزاری و فشار روانی آسیب دیده و اینها عواملِ وسواس هستند، در ابتدا قرار بود دیوید کاپرفیلد به شکل زندگینامه چارلز دیکنز منتشر شود اما او چنان از زندانی شدن خانواده و شغل برچسب زنی در کارخانه واکس سازی خجل بود که در عوض، آن را به صورت یک داستان تخیلی منتشر کرد.

مشکل در برقراری ارتباط و کاهش کیفیت زندگی عشقی و عاطفی ـــ از تأثیراتِ وسواس بر روی زندگی فردِ مبتلا است، پنهان نمی‌‌کنم، من شخصا هیچگاه یک رابطه‌ای طولانی و محکمی در زندگی‌ نداشتم، با زنانِ زیادی ارتباط داشته و زندگی‌ عشقی من همیشه بر پایه‌ی احساسی‌ بوده که در همان لحظه آن را حس می‌‌کردم، البته نوع کار و زندگی‌ من نیز بی‌ تقصیر نبودند، هیچگاه دارو درمانی نکردم، استفاده از ماری جوآنا را در کنارِ رفتار درمانی به کار برده و در راهِ مبارزه با وسواس ـــ یک ناجی برای من محسوب می‌‌شود.

دیکنز هم از این قاعده‌ی مشکل در برقراری ارتباط و کاهش کیفیت زندگی عشقی و عاطفی ـــ مستثنی نبوده است، چارلز دیکنز زندگی عشقی نا به سامانی داشت، راستگو و فداکار نبود، او با داشتن ده فرزند (دیکنز همسرش را دائم برای به دنیا آوردن فرزندان متعدد ـــ سرزنش می‌کرد) ـــ تصمیم به جدایی از همسرش (به رغم آن که چند سال زندگی زناشویی ظاهرا آرام و خوشی داشتند) گرفته و با بازیگری به نام الن ترنان که هم سن کوچکترین دخترش بود، ازدواج کرد، البته همسرِ دیکنز نیز چندان برای مستحکم تر کردنِ رابطه‌ی خود با چارلز تلاشی نمی‌‌کرد، از روی نامه‌های این دو مشخص است که زندگی‌ برای هر دوی آنها خسته کننده و دیکنز سخت بی‌ حوصله ـــ روزها را به پایان می‌‌برده است، در هیچ چیزی تفاهم و نقطه‌ی اشتراک نداشتند، احتمالا همسرش از بیماری وی نیز اطلاعی نداشته و یا اهمیتی نمی‌‌داده است، اِلن برخلاف همسر دیکنز، بسیار علاقه‌مند به ادبیات و هنر بوده و به همین دلیل مشاور خوبی برای دیکنز شد (حدس زده می‌‌شود که با وقوعِ این عشقِ تازه ـــ بیماری دیکنز فروکش کرده و تا حدی او را آزار نمی‌‌داده است) و با جذابیت‌های ظاهری و رفتارهای آزادانه توانست نظرِ نویسنده پیر را جلب کند، طلاق در انگلستان دوره ویکتوریا عملی بسیار نکوهیده به شمار می‌رفت، دیکنز بدنامی (رفتارِ وی نسبت به همسرش ـــ به محبوبیت او در میان طرفدارانش آسیب زد) را به جان خریده و تا پایان عمر اِلن را به عنوان همدم و هم‌نشین در کنارِ خود داشت، دوره‌ای که دیکنز با اِلن بوده ـــ دوره ایست که دیگر از نشانه‌های وسواس (زندگی پر از فشار عصبی، عدم توانایی در تمرکز حواس و خستگی ذهن و بی‌حوصله شدنِ او برای فکر کردن در موردِ نوشتنِ داستانهای جدید) در زندگی‌ او دیده نمی‌شود، حتی از رفتارِ عجیبش (عاشق آینه بوده و در خانه  آخری که در آن زندگی می کرد ـــ در اتاق پذیرایی و همچنین روی میز کارش پر از آینه بود، به نظر می آید که این رفتارِ عجیب به این خاطر بوده که از آن آینه‌ها برای پیشبرد نوشته‌هایش استفاده می کرد، او در زمان نوشتن داستانهایش؛ ناگهان از پشت میز کارش بلند شده و رو به روی یکی از آینه های اتاق ایستاده ـــ به چهره‌اش در آینه حالت های عجیب و غریبی می داده و خودش را در قالب شخصیت های کتابَش تصور می کرد، این قسم رفتار در هر شخصی‌ که به وسواس مبتلا است ـــ متفاوت بوده و دیده می‌‌شود) دست کشیده بود.

آیا عشق باعث شده که یک جور رفتار درمانی از سوی الن ایجاد شده ـــ فشارِ عصبی و اضطراب در دیکنز از بین برود؟ دقیقا نمی‌‌دانم، یعنی‌ هنوز نتوانستم از این بابت سرنخی در زندگی‌ چارلز دیکنز بیابم، او لااقل ۱۳ سالِ خوشی را تجربه کرده و آثارِ بسیار خوبی‌ را در این دوره خَلق کرد، من؟ خوب بنده هنوز چاره‌ای خاص نداشته و همچنان به درمانِ خود ادامه می‌‌دهم.