صدایش را در نیاورید، به کسی‌ هم ندا ندهید، من شکسپیر را خیلی‌ دیر شناختم. تقصیرِ از من نبود. ادبیاتِ فرانسه، روسیه و آلمان از کودکی به من شناسانده شد. کتبِ شکسپیر را در ابتدا به فرانسه خواندم، تئاترهایش را دیدم، اما ارتباطِ اصلی‌ با آثارِ شکسپیر را زمانی‌ به دست آوردم که چند سالِ قبل شروع به خواندنِ نوشته‌هایش به زبانِ ساده شده‌ی انگلیسی کردم.

بلوغ چشم‌گیرِ فکری‌ ویلیام شکسپیر خارق‌العاده است، دروسِ اخلاقی او دائم آدمی را به فکر واداشته و او را طبق سلیقه‌‌ی دوره‌ی تجدید حیات، انسان‌گرا‌تر می سازد. خلاقیت و قدرت تخیلِ شکسپیر چیزی منحصر به فردِ خود او است. گاهی‌ آنچنان در میانِ جملاتِ رُنِسانسی او غرق می‌‌شوی که با روحِ تو  ارتباطی‌ خاص برقرار می‌‌کند. شکسپیر نگرش جدید به انسان در دوره‌ی رنسانس ـــ تجدیدِ حیات را نشان می دهد، اکنون بر خلافِ قرون وسطی ـــ انسان موجودی بزرگ و با ارزش تلقی می‌شد، شکسپیر یک جور شخصیت شناسی روانی‌ را واردِ ادبیاتِ اجتماعی کرد. آنچنان که خودِ وی نیز به جنگِ با خود رفته و آثارش را نقد می‌کرد.

شرورها و بد ذات‌های آثار شکسپیر توجه من را همیشه به خود جلب می کنند. باید بگویم که به نظر می رسد تشخیص اینکه چه کسی شرور در آثارِ ویلیام شکسپیر است ـــ آسان است. هر یک از تراژدی های او قهرمان خود را دارد، البته و همچنین شرورِ خود را. با این حال، اینها همیشه شَّرِ مطلق را مجسم نمی کنند. این یکی از جالبترین چیزهای ویلیام شکسپیر است: شَرورانِ او هرگز کاملاً شرور نیستند. علاوه بر این ــ ما می توانیم آنها را به عنوان عوامل موقتِ شَّر ببینیم.

همه شرورهای ویلیام شکسپیر، علاوه بر این که مانند آدم های تند و تیز رفتار می کنند، با نوعی معضلِ اخلاقی، پشیمانی ناشی از گناه ـــ مواجه شده که آنها را به طرز خطرناکی به بدخواهی های ظریفِ زندگی واقعی ـــ نزدیک می کند.

مثلاً در کتابِ تاجر ونیزی ـــ که یک کمدی رمانتیک بوده و به خاطر صحنه‌های دراماتیک آن معروف است. شخصی‌ وجود دارد به نامِ شایلاک که یک رباخوار یهودی است که بسیار ثروتمند است. خساست و لجبازی شخصیتِ وی قابل توجه است، تا قبل از قرن ۱۹ معمولاً شخصیت شایلاک ـــ به صورت یک هیولا و یا یک دلقک تصویر می‌شد. شایلوک یکی از آن مردانی است که نمی خواهید مدیونَش باشید. او حتی یک سیر از گوشتِ بدنِ شما را به جای قرضَش قبول می‌‌کند. یک شخصیتِ شرِ ـــ به تمامِ معنا!

در کتابِ هیاهوی بسیار برای هیچ؛ دُن خوان: برادرِ ساکت، شوم، فتنه انگیز و حرامزاده‌‌ی دن پدرو است. دن پدرو جنگی روانی‌ را که برادرِ ناتنی‌اش بر علیه‌ی او عَلَم کرده را می‌‌برد اما خوش طینت است، پدرو قلبِ بزرگی دارد، شاید خیلی بزرگ، برادر شکست خورده خود را دعوت کرده تا در جشن های پیروزی او شرکت کند. اما او سخت در اشتباه است، دُن خوان با آن شخصیتِ مرموز و خوی انتقامجویَش ـــ عکس‌العمل از خود نشان خواهد داد. تمامِ مکالمات و رفتارِ این شخصیتِ بد ذات ـــ خواندنی و آموزنده است.

شاه لیر (پادشاه بریتانیا که بعد از کهولت سن تصمیم به کناره‌گیری از سلطنت و بخشیدن آن به دخترانش می‌کند) یکی از بزرگ‌ترین و ارزنده‌ترین تراژدی‌های شکسپیر است. ادموند (پسر نامشروع امیرِ گلاستر که در نهایت به پدرِ خود خیانت می‌کند) نمونه‌ی بارز این است که چگونه تبهکارانِ شکسپیر در رختِ گرگ و میشِ تراژدی های خود ـــ از بد به رقّت انگیز تبدیل می شوند. ادموند نه تنها شبکه‌ای ظریف از دروغ‌ها را برای تبعید برادرش می‌بافد، بلکه زمانی که پدرش تصمیم می‌گیرد چشمانش را از بین ببرد، رفتاری دور از خود نشان می‌دهد.

ادموند هم اکنون در زمینه عشق راس یک مثلث با خواهران ریگان (دختر دوم شاه لیر و زن دوکِ کورنوال که او هم به تقلید از خواهر بزرگتر، با پدرش بد رفتاری می‌کند) و گونریل (دختر بزرگ شاه لیر و زن دوکِ آلبانی که با پدرش بدرفتاری می‌کند) است، دخترانی که دقیقاً از یکی دو توطئه بی گناه نیستند.

در نمایشنامه‌ی زندگی و مرگ شاه ریچارد دوم (در واقعیتِ تاریخی؛ هشتمین پادشاه انگلستان و فرمانروای ایرلند از خاندان پلانتاژنه بود) که تاریخچه‌ی سقوط وی، دسیسه‌های اشراف و نجیب زادگانِ پیرامون اوست ـــ ریچارد دوم به توماس موبری (دوک نورفولک) دستور می دهد که عمویش را فورا بکشد. او به عنوان یک شرور خوب؛ موبری وفادار را به دلیل قتلِ عمویش دستگیر و اعدام کرد. شکسپیر رفتارِ ماکیاولیستیکِ شاه انگلستان را به خوبی‌ نشان می‌‌دهد.

دختران نیز در نمایشنامه های شکسپیر شَرور هستند. در کوتاه‌ترین تراژدی شکسپیر ـــ مَکبِـث، لیدی مکبث (ریشه‌های این شخصیت به ماجرای پادشاهی داف و دانکن به تاریخ هالینشد ۱۵۸۷ میلادی برمی‌گردد) تصمیم می گیرد که شوهرش به اندازه کافی جاه طلب نیست. او برای وی نقشه پیچیده ای بافته که به وسیله آن او را متقاعد کرده که تاج و تخت خانواده امن نیست. شوهرش اما مردد است. با برچیدن این استراتژی، لیدی مکبث شروع به پخش شایعاتی کرده که مردانگی و شجاعتِ شوهرش را زیر سوال می برد. در یک دوئل، مکبث به دانکِن (پادشاه تاریخی اسکاتلند) خنجر می‌زند ـــ تا شاید به آن شایعاتِ نفرت‌انگیز ـــ پایان دهد.

مکبث عقلَش را از دست داده و ناامید می شود، اما به سراغ لیدی مکبث رفته و صحنه جنایت را پشت سر می گذارد. لیدی مکبث سرد و حسابگر است که برای کاشت شواهد نادرست برگشته و یکی از خدمتکارانِ دانکن را متهم می‌‌کند. به نظر می رسد همه چیز به همین جا ختم می شود، اما نه. شوهر دستکاری شده لیدی مکبث برای مخفی کردن و ساکت کردن همه شاهدان اولین جنایت ـــ اقدام به قتلی کرده که توسط همسرش سازماندهی شده است. این نمایشنامه‌ی زیبا، ماجرای آسیب جسمی و آثارِ منفی روحی ـ روانی جاه‌طلبی سیاسی و کسانی که به‌دنبال نفس قدرت هستند را (با شخصیت سازی مکبث و همسرش) به بهترین شکل و به صورتِ پرشور نشان می‌‌دهد.

کلودیوس؛ پادشاه دانمارک، عموی هَملت و بعداً پدر خوانده‌ی اوست. ببینید، او کسی بود که پدر واقعی هملت، پادشاه دانمارک را به قتل رسانده تا تاج و تخت را تصاحب کند. بعداً او از خدمات روزنکرانتز و گیلدنسترن (دوستانِ صمیمی‌ هملت) استفاده کرده تا خودش هملت را ترور کند، وقتی این کار با شکست مواجه شد، شاهزاده را متقاعد می‌کند که قاتل واقعی پدرش لایریتس است که اجداد خودش به طور تصادفی در جریان بازی با پدر اصلی هملت ـــ کشته شده است. کلودیوس تقریباً در همه چیز مقصر شناخته می شود: جنایت، زنا، زنا با محارم، قتل و غیره. او یک شرورِ بی‌ نظیر است.

در نمایش‌نامه‌ی ریچارد سوم می‌ بینیم که او مرد بداخلاق، قوزی و با خلق و خوی کثیف است. او شایعات بدی را در مورد برادرش منتشر کرده که منجر به حبس شدن او در برج لندن می شود. او به آنا نویل زیبا ناسزا می‌گوید، ممکن است باعث شود کسی فکر کند همه چیز در مورد او بدخواهانه نیست، اما اینطور نیست. ریچارد سوم برای رسیدن به تاج و تخت، برادرزاده‌های خود را که ملقب به شاهزاده‌های برج بودند ـــ به قتل می‌رساند.

شخصیت پردازی ریچارد سوم برجسته و فراموش نشدنی است، لحظاتی پیش از مرگ ـــ ریچارد سوم را در لحظه‌ای که اسب خود را از دست داده و فریاد کمک سر می‌دهد و برای نجات جانِ خود ـــ حاضر به معاوضه همه پادشاهی‌اش با فقط یک اسب می‌شود، اما دیگر کمکی نبوده و وی در همان‌جا به طرز فجیعی ـــ کشته می‌شود. این شاید بهترین مرگ برای یک شخصیتِ شرور باشد.

در تراژدی اُتِلو می بینیم که یاگو(افسر بیرق‌دارِ مورداعتماد اما خائنِ اتللو) یکی از آن آدم‌هایی است که ذاتاً شرور نیست (هیچ کس شر به دنیا نمی‌‌آید)، اما به تدریج در شرارت را پیشه کرده ـــ حسادت و کینه را در دلِ خود می پروراند. او به کاسیو (افسر وفادار و محبوب اتلو) حسادت می کند، بنابراین او اتللو را متقاعد می کند که همسرش دزدمونا (دختر برابانسیو)، به او خیانت کرده است. چنین مکاشفه ای برای مردی که واقعاً از حسادت رنج می برد، فقط می تواند باعث تراژدی شود. اتلو، دیوانه از خشم، دزدمونا را کشته و سپس خودکشی می کند. یاگو ناخواسته از این صحنه خونین سوء استفاده کرده و همسر خود را با چاقو می زند، شاید به طوری که جنایت به اتلو تاثیرپذیر نسبت داده می شود. پایانِ تراژدی ـــ سوگِ سرود همراه دارد.

تیتوس آندرونیکوس را به تازگی به اتمام رساندم. به نظر می‌رسد تیتوس آندرونیکوس نخستین تراژدی باشد که شکسپیر آن را نگاشته‌ است، این نمایش‌نامه خونین‌ترین و خشن‌ترین اثر ویلیام شکسپیر است. تامورا، ملکه گوتیک، به همراه همسرش تیتوس آندرونیکوس به شهر رم سفر می کند. او عمیق ترین تحقیر را نسبت به آنها احساس می کند، آن هم بدون دلایل عینی. شاید به همین دلیل است که تامورا معشوق خود، آرون مور را متقاعد می کند تا نقشه ای شوم برای شوهرش ارائه دهد. صحنه‌های خشونت‌آمیز و خونینِ این نمایش‌نامه‌ نتیجه‌ی رفتاری آدمهای بد ذاتی است که تماما به دنبالِ قدرت هستند. برای فردِ بد ذات ـــ پایانِ کار هیچ وقت خوش آید نیست.

باید این را اضافه کنم که تامورا از شوهرش، تیتو، به خاطر قربانی کردن یکی از فرزندانشان ـــ متنفر است. با این حال، انتقامی که معشوقش ـــ آرون مور، طراحی می کند، او را به عنوان دست اجرای یکی از منفورترینِ اعمال در آثار شکسپیر قرار می دهد. آرون پسرانِ تامورا را متقاعد کرده که به یکی از خواهرانشان به نام لاوینیا، مورد علاقه تیتو، تجاوز کرده و آنها را مثله کنند. برادرانِ زشت سیرتِ تشنه‌ی انتقام ـــ می پذیرند: زبانَش را می برند، صورتش را بدشکل کرده و دست هایش را قطع می کنند تا کسی نتواند وی را بشناسد. در نهایت، آرون آخرین ضربه خود را وارد می کند: او با تامورا نقشه ای ترتیب می دهد تا تیتو دستانِ خود را به عنوان پولی برای دیدن دوباره دخترش قطع کند.

ویلیام شکسپیر نیز با توجه به ظلم جنایات آرون ـــ یکی از وحشتناک ترین مرگ را برای او طراحی کرد. آرون را تا سینه دفن کرده و رها می کنند تا آرام آرام از تشنگی بمیرد.

شکسپیر نویسنده‌ای برای همه‌ی اقشار و نسل‌ها است، آثارش مطابق سلیقه‌ی همه‌ی افراد و طبقات جامعه بوده و با نبوغ خود در زمینه‌ی ادبیات و روان‌شناسی بهترین آثار را از خود به جا گذاشته‌ است. شکسپیر بخوانید.



نرماندی؛ سرزمین وایکینگ‌های نروژی، فرانسه، بهار ۲۰۲۴ میلادی.