وسط واویلای «جنگ جنگ تا پیروزی» و اِلا و بِلا «راه قدس از کربلا میگذرد» ناخدای زندگی را سیاستی دگر آمد و پانزدهم بهمن ی بود که هجرت با اهل بیت به سرزمین موعود آغاز و از دیاری سر در آوردیم که آب و آبادانی بود اما از بانگ مسلمانی خبری نبود. اسمش را بگذار بازی روزگار گردش چرخ وگر نه ما کجا اسکاندیناوی کجا. تا آن زمان ازین شمال ترین شمال دنیا ماشین ولوو، چرخ خیاطی هسکوورانا و ستاره هالیوود اینگرید برگمن را می شناختیم و دیگر هیچ. حتی نمیدانستیم سوئدی زبانی ست سوای انگلیسی. که بود و چه مشکل هم یادگیری اش!

 

امروز سی و پنج سال باد پا از آن تاریخ میگذرد. کلاهم را که قاضی میکنم می بینم با وجود همه دلتنگی ها برای آنچه که پشت سر جا گذاشتیم. همه خاطراتی که به زندگی معنا میداد. همه ارزش هایی که ناروا مُهر ضد ارزش خوردند. باز به یک چیز سخت باورمندم «خودت به درک! اما بچه ها را نجات دادی میرزا ممد. دَمِت گرم»

اوائل مثل همه اون 4,000,000 هی بخودمان می گفتیم چند وقت دیگه چند ماه دیگه آخوندا میرن برمیگردیم ایران. دقیقه ای پانزده کرون پول تلفن میدادیم تا از احوالپرسی گذشته باز بگوئیم استارت زدن پیکان یادتون نره باطریش میخوابه. آره مبلمان و چینی آلات را ردش کنین بره اما قالی ها فعلا باشه تا ببینیم خدا چی میخواد. آنوقت گریزی هم به صحرای کربلا میزدیم «چه خبر؟» که البت این با اون چه خبرهای معمولی فرق داشت. ولی هر بار هیچ خبری نبود بجز خبر سلامتی جنابعالی!

آمد و رفت تابستانهای کوتاه و زمستانهای بلند و سرد و تاریک اسکاندیناوی. جمع و تفریق که میکنم می بینم جرینگی نصف عمر را در سکولار دمکراسی سوئد سر کرده ایم و بفهمی نفهمی شور بازگشت به وطن از سرمان افتاده. گیرم چنین نباشه. عمر که گذشته. بچه ها که رفتن پی زندگی شان. علی که مانده و حوضش. آخوندا که عین بختک افتادن روی مملکت. پس پاشیم هِلِک و هِلِک برگردیم ایران بگیم باقله به چند من؟

سوئد بهشت برین نیست اما شتر سواری دولا دولا نمیشه. ما خواهی نخواهی به اینجا وابسته ایم. بچه هامون «أنکحتُ وزوّجتُ» سوئدی هستند. ماشین ولوو سوار میشویم. جشن کریسمس «ابسُلوت و‌دکا» می زنیم. برای تیم هاکی روی یخ کشور هورا می کشیم. رنگ پرچمش آسودگی خاطر می آورد. پاسپورتش فقط برای رفتن به کره ماه ویزا می خواهد! کاری به خدا و دین ندارن وضعشون هم بد نیست. پَ دیگه؟

سرتون رو درد نیارم. گفتار، پندار و کردارمان کُمپلت زیر و رو شده. یقینا روز قیامت هم توی صف اینجایی ها حساب پس میدهیم.
خلاصه ما این راه را رفتیم خوب و بدش بیخ ریش خودمان.

محمد حسین زاده