‌نعیم وقتی رسید روبروی سکوی ِگلی، موتور را زد روی جک و دستی از دور برای منصور که داشت روی زمین بیل میزد تکان داد. آنوقت رفت سر آبنمای سیمانی و بال چفیه را از روی دهانش کنار زد. چشمهایش داشت میسوخت. تیغه بینی و پیشانیش زیر خاک بود. آستین ها را جمع کرد و قوطی زنگ زده روغن شاه پسند را کرد توی آب. دست و صورتش را که خوب شست آمد نشست روی چهار پایه چوبی کنار کرت بامیه پاکت سیگار هما بیضی را از جیب ِ دشداشه بیرون آورد و کبریت کشید. منصور کلاهش را از سر گرفت، جوی آب را پرید و راه افتاد که بیاید پیش زایر نعیم. ردیف کپرهای صیفی کاران از سینه نخلستان تا نرسیده به خاکریز بلند جاده توی دید بود و کاکل مخروطی دکلهای برق فشار قوی که به آبادان میرفت از پشت خاکریز زده بود بیرون.

- حالا ریش و قیچی دست خودت فقط بگو تکلیف ما چیه وسط ئی حی علی الاصلاح؟ لِنج داره از اون ور آب راه میافته و ما میون زمین و آسمون گیر و گرفتار.

منصور پاچه های شلوار را پائین آورد و آرام گفت

- قبلا که بت عرض کردم زایر. ئی روزا حال خودم نیستم. خدیج بارداره و دلم همش آشوبه. خو شوفر که قحط نیست یا اصلا بگو ئی سفر جنس سیت نیارن تا سفر بعدی.

- یعنی بی سیم دارم بزنم دوبی و حمدانِ خبر کنم جنسا مونه قلم بگیره؟

- گفتم که، خدائیش دلم مثل سیر و سرکه می جوشه. جاده ها پُر جاندارمه. ئی جور که میگن دستور تیر هم دارن. ترمز نکنی زدنت!

- ولک جاندار خو هی بوده. حق و حساب هم کم ندادی. گیر کار جای دیگن؟ خو رُک بذارش کف دستم.

صدای بوق کشتی باری که از دل دریا پر کشید منصور رویش را گرفت طرف مغرب و گفت

- به ئی افتونشین قسم نه که ترس َورم داشته، نه. اما حالا صحبت سر اینه که تکون بخوری گیرت میندازن و تا دوباره بیای برگردی سرخونه زندگیت دمبِ شتر به زمین رسیده. دیگه مثل اون وقتا نیست زایر، اگر نه کی از اسکناس خشک روگردونه؟

خدیج آمد سلام کرد. خالک طلا توی پره بینی اش برق میزد و امتداد هردو ابرویش خالکوبی ظریفی نشسته بود. سینی چای و بشقاب رطب را گذاشت بغل دست مردها و آستین بالا زد که برود بامیه بچیند. شکمش قدری بالا آمده بود و سنگین و خسته پا برمیداشت. شرجی سبکی بوی شور دریا را با خود میآورد. آفتاب داشت پشت نخلستان به دل دریا فرو میرفت. نور تند و مسی رنگ غروب از روی آب سریده و بعد خیز برداشته بود توی نخلستان. انگار که دستی آتش به جان نخلها زده باشد همگی یکجا گُر گرفته بودند.

«فرازی از یک داستان بلند»

محمد حسین زاده