مسابقه انشای ایرون
مثلث یا مربع؟ نویسنده، مترجم، متن و ناشر
فیروزه دیانت
در مقایسه ترجمه کتاب «لبخند بی لهجه» ترجمه غلامرضا امامی که به چاپ پنجم رسیده با نسخه انگلیسی آن نکاتی به چشم می خورد که خود نویسنده فیروزه دوما نیز تا حدی در مصاحبه هایش و نوشته هایش نیز به آنها اشاره کرده است.
در فصل اول کتاب «لبخند بی لهجه» دوما از مترجمانی که بدون اطلاع و مشورت با او دست به ترجمه کتابهایش می زنند و همین طور نبود حق کپی رایت و عدم تعامل ناشران در ایران گله مند است. او می نویسد که ناشری هر یک از کتابهای «هری پاتر» نوشته جی کی رولینک را به ۲٠ بخش تقسیم کرده و آنها را بین ۲٠ مترجم تقسیم کرد و نتیجه کار ترجمه ای چون لحاف چهل تکه از آب در آمد. و یا این که وقتی عباس میلانی در تماس با ناشری در ترجمه یکی از آثارش شکایت می کند، ناشر در جواب می گوید: "ترجمه ما از کتاب شما بهتر است".
دوما از ترجمه محمد سلیمانی نیا، «عطر سنبل، عطر کاج»، تقدیر می کند و از پل زدن نویسنده و مترجم دوشادوش هم از فرهنگی به فرهنگی دیگر اظهار خرسندی می کند. دوما در مصاحبه ای ذکرمی کند: "غیر از کتاب ترجمه محمد سلیمانی نیا، «عطر سنبل، عطر کاج» سایر نسخه های این کتاب و کتاب دیگر من، بدون اجازه من در ایران ترجمه، منتشر و فروخته شده اند."
اگر چه تلاش مترجمان برای ترجمه کتب مختلف در نوع خود قابل تقدیر است اما نبود انسجام و دقت در جزییات علاوه بر سانسور اثراتی مخرب بر متن اولیه می گذارند.
کتاب «لبخند بی لهجه» مانند مجموعه داستان کوتاهی به نظر می رسد که نویسنده در آن خاطرات دور ونزدیکش را منعکس می کند. هر بخش را می توان جدا از بخشهای دیگر به صورت داستانی یا خاطره ای مستقل خواند. در ترجمه کتاب تحریفهایی در عنوان فصلها، کلمه ها، عبارات به چشم می خورد و همینطور بخشهایی مانند فصل "آخرین غذا در پاریس" و یا کل فصل اول که دوما از مترجمان، ناشران و سانسور گله مند است حذف شده اند.
در توجیه تغییر عنوان فصلها شاید بتوان گفت که مترجم سعی کرده تا آن را به فرهنگ و زبان فارسی نزدیکتر کند اما وقتی که خواننده با عنوان یکی از بخشها "ساخت ایران" به جای "خدمتکار در ایران" روبرو می شود چنین توجیهی رنگ می بازد.
در ترجمه برخی جملات نیز تغییراتی فاحش انجام گرفته است. مثلا جمله: "وقتی مادرم تلفن کرد و گفت عمو عبدالله فوت کرده، خیلی ناراحت شدم" به نظر خواننده فارسی زبان کاملا منطقی به نظر می رسد، اما نویسنده منظورش این بوده است که وقتی مادرم تلفن کرد و گفت عمو عبدالله فوت کرده، تعجب نکردم. و یا "از اینکه هیچ وقت دریانوردی نکرده بودم، همیشه به خودم ناسزا می گفتم" در حالی که در متن انگلیسی نویسنده ذکر کرده با خودم عهد کرده بودم که هرگز به کروز (سفر با کشتی) نروم. از کلمات هم می توان به هم دانشگاهی به جای همکار و یا سیب زمینی هندی و گل ختمی به جای سیب زمینی شیرین و مارشمالو نیز اشاره کرد.
در ترجمه نیز بخشهایی از متن نادیده گرفته شده است. در ترجمه آمده است: "غذای مورد علاقه من سوشی است. هر وقت به سفر می رویم، اصرار داریم غذاهای محلی را امتحان کنیم. به این ترتیب، چیزهای زیادی از مردم یاد می گیریم. خاطرات زیادی هم از سفرهایمان و هم از غذاهای کشورها داریم. هر سفر خوردنی هایی را به فهرست غذایی ما اضافه می کند و این حتما چیز خوبی است." که با توجه به متن انگلیسی آن می توان نوشت: "غذاهای مورد علاقه آمریکایی من (سوشی غذایی ژاپنی و گواکمولی پیش غذایی مکزیکی است که دوما آن را به حساب غذاهای آمریکایی می گذارد) سوشی و گواکمولی البته نه با یکدیگر است. هر وقت که مسافرت می کنم در باره خوردن غذاهای محلی پافشاری میکنم تا درباره مردم بیشتر بیاموزم. این عذری پذیرفتنی است و از گفتن غذا خوردن را دوست دارم بهتر به نظر میرسد."
دو پاراگراف پس از این بخش در ترجمه حذف شده اند. اینها مثالهایی بودند که در ترجمه کتاب به چشم می خورند. باتوجه به این که ترجمه کاری زمانبر و ظریف است و با در نظر گرفتن رشد نزولی چاپ کتاب در ایران امید است با تعامل عمیق تر بین فرهنگها، نویسندگان، مترجمان و ناشران شاهد روزهای پربارتری در دنیای نویسندگی و ترجمه و همین طور باز نشر، و احقاق حقوق دست اندرکاران کتاب و نشر آن باشیم.
واقعاً این مطلبی که شما پیش کشیده ای مطلب بسیار مهمّی است که باید بیشتر در باره ی آن بحث و گفتگو کرد. امیدوارم که دوستان بیشتری به آن بپردازند. ممنون از شما برای مطرح کردن آن .
شوربختانه این ایراد در بسیار از ترجمههای وطنی دیده میشه و خب از اونجایی که «فرهنگ نقد» به خصومت شخصی تعبیر میشه، به جای بحث و دیالوگ به قشونکشی میرسیم. حالا البته این تمام ماجرا نیست. نقدها هم «به ندرت» به نقد «اثر» میپردازه و بیشتر متمرکز بر نویسنده یا مترجمه (که خوشبختانه در نقد شما اینطور نیست).
دوم: رعایت نکردن کپی رایت در ایران، مثل تمام مصداقهای دیکتاتوری جاری در اون سرزمین، از «برخی» ناشران، لمپنهای ضدفرهنگ درمیاره (نمونه همین پاسخ به عباس میلانی که شرمآور نباشه، دردآوره) که به تولیدات فرهنگی به چشم بنگاه و غنیمت جنگی نگاه میکنن. کسی نمیتونه از اینها حسابکشی کنه که به چه حقی کتاب مؤلف رو به نام انتشاراتی خودت بیرون میدی، حتی توش دست میبری و مدعی هم هستی!
سوم: اما نه ترجمه کار هرکسیست و نه هر سر تراشیدهای، هم قلندر. صرف اینکه دانش زبانی زبان مادر متن رو داشته باشی از تو مترجم نمیسازه. این موضوعیه که مترجمان یادشون رفته. همپیاله دانشگاهی من که از قضا دختری بسیار زباندان بود، در ترجمه نمایشنامه هارولد پینتر، dumbwaiter را «پیشخدمت گنگ» ترجمه کرد. در صورتیکه با یک سرچ سرانگشتی، میشود فهمید که در این نمایشنامه، dumbwaiter همان آسانسور کوچک مخصوص غذا و ظرف و ظروف جابجا کردن در رستورانهاست. حالا مترجم میتونه بگه که ترجمه کنایهای کردم اما در نظر من این یک برگردان تحتاللفظی کاملن غلطه. در این نمایشنامه، اسانسور نقش مهمی داره و نمیتونه اینطور تعبیر شه. اما میشه گفت که پیدا کردن برگردان مناسب برای این واژه در فارسی هم کار چندان راحتی نیست.
درود بر شما. بیشتر بنویسد لطفن.
سالهاست که از ایران برایم کتاب میفرستند، به ندرت کتابِ ترجمه شده به فارسی میخوانم، دلیلش هم مشخص است: ایران به قانون کپیرایت نپیوسته و اهرم قانونی در این زمینه اجرا نشده و کتابها با بدترین کیفیت منتشر میشوند، کتب؛ اکثراً فاقدِ ارزیابی حرفه ای ـــ بیویرایشِ فنی به روز شده (ما هنوز در دورهای زندگی میکنیم که دون کیخُتهی اسپانیولی را دون کیشوت ـــ به فرانسه مینامیم) و مفهومی در ایران چاپ می شوند، هدفِ اقتصادی بیشتر موج زده تا فرهنگی، با کسی که رودربایستی نداریم؛ در ایران هنوز نقّادِ حرفهای خیلی دیده نشده تا تلنگری برای مترجمین باشند، آنهایی که دیده می شوند ـــ روالِ دموکراتیک ندارند.
مثلاً کتبِ ترجمه شدهی نویسندهی ژاپنی هاروکی موراکامی ـــ افتضاح است، یعنی چه؟ یعنی بنده کتابِ ترجمه شده (به نام جنگل نروژی) گذاشتم جلو، آن را خوانده و به یک ژاپنی گفتم، طرف که ادیتورِ قانونی موراکامی در فرانسه است ـــ عصبانی شده و حتی قضیه را برسی کرد که آیا میتواند مترجم را به دادگاه کشاند و یا خیر، یا کتابِ دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد، نوشته آنا گاوالدا که شنیدم؛ مَلغمه ای بود ـــ از ترجمه عجیب و غریب مترجم، یا حتی خانه زیبارویانِ خفته از گابریل گارسیا مارکِز که از ابتدا نامش را بد ترجمه کرده و و اصلا نباید خواند، مثال زیاد سراغ دارم.
به هر جهت چه چیزی در ایران امروزی درست کار میکند که ترجمهی کتاب هم یکی دیگر از آن باشد.
ممنون از نظرات با ارزش شما دكتر مهوش. کاملا با شما موافقم که ترجمه مطلب مهمی است. من هم امیدوارم توجه بیشتری به فنون و ظرافت آن شود و ونوس عزيز کپی رایت نيز چون حقوق نویسنده، مترجم و ناشر مهم و در خور توجه هستند .
گرچه که خواندن متن به زبان اصلی متن لذتی بی مانند دارد، اما خوانندگان زیادی هستند که تنها از طریق ترجمه به آثار متعددی دسترسی دارند. در حقیقت ترجمه در نوع خود امری باارزش است که توانایی برقراری پلهای ارتباطی فراوانی را دارد. اما نیاز به همکاری دست اندرکاران از جمله مترجمان، نویسندگان و ناشران و همین طور حمایت خوانندگان دارد.
علاوه بر مساله ی حسّاس ترجمه که دوستان به آن اشاره کرده اند ، مساله ی حقّ تالیف هم یکی از مطالب مهمّی است که در عالم نویسندگی و ادبیّات مقام و منزلت کشورایران را پائین آورده است.
در جائی خواندم که گارسیا مارکز یک خبرنگار ایرانی را از سالن سخنرانی بیرون می کند و می گوید من با نماینده ی کشوری که در آن حقّ تالیف رعایت نمی شود، اصلاً صحبتی ندارم. و ازین نمونه ها فراوان است.
مطلب دیگری - که هم از دست اندر کاران ادبیّات شنیده ام هم در نوشته های مختلف خوانده ام - این است که دلیل این که تا بحال هیچ نویسنده یا شاعر ایرانی موفّق به گرفتن جایزه ی نوبل در ادبیّات نشده ، نداشتن قانون حقّ تالیف و عدم رعایت آن در ایران است. شنیده ام که داوران نوبل هنگامی که نامزدی یک ایرانی را می بینند، بدون باز کردن پاکت آن را در سبد کاغذهای باطله جا می دهند.
بسیار بجاست حال که این مطلب مهمّ به همّت فیروزه خانم باز شده، اگر دوستان و خوانندگان ، مطالب و اطّلاعات دقیق تری در این زمینه دارند، آن را در اختیار دیگر علاقه مندان قرار دهند.
با سپاس.
ممنون از نظرات با ارزش شما. کاملا با شما موافقم که ترجمه مطلب مهمی است. من هم امیدوارم توجه بیشتری به فنون و ظرافت آن شود و همین طور به کپی رایت و حقوق نویسنده، مترجم و ناشر.
گرچه که خواندن متن به زبان اصلی متن لذتی بی مانند دارد، اما خوانندگان زیادی هستند که تنها از طریق ترجمه به آثار متعددی دسترسی دارند. در حقیقت ترجمه در نوع خود امری باارزش است که توانایی برقراری پلهای ارتباطی فراوانی را دارد. اما نیاز به همکاری دست اندرکاران از جمله مترجمان، نویسندگان و ناشران و همین طور حمایت خوانندگان دارد.
دقيقا، مساله حق تالیف بسیار قابل توجه است. دو نکته درباره ترجمه وجود دارد اینکه انحراف از متن اصلی تنها در ترجمه فارسی نمود پیدا نمی کند. اخیرا کتابی را می خواندم که از هلندی به انگلیسی ترجمه شده بود و در همان اول پر از اشتباهات فاحش گرامر و معنا بود. دیگر اینکه مترجمان پرکاری مانند صالح حسینی یا محمد قاضی هستند که باید یادی از آنها کرد که خوانندگان بسیاری به واسطه ترجمه آنها به ادبیات و آثار کشورهای دیگر راهی پیدا می کنند. بنابراین خط بطلان کشیدن بر کار واثر مترجمان زبان فارسی منصفانه نیست بلکه باید همکاری بین مترجمان و ادای احترام به نویسنده اثر حمایت و تقویت شود.
سلام خانم دیانت،
بسیار متن با ارزشی بود.
این موضوع ترجمه متعهدانه، مسئله بسیار مهمیست که باید از دیرباز در کشور ما بازدید و بر رسی میشد.
چه خوب که خانم دوما این موضوع رو مطرح کردند و شما هم زحمت اشأعه مطلب رو کشیدید.
از طرفی، من با جناب غلامرضا امامی، مترجم، در ارتباط مکاتبه ی هستم.
آیا موافقید که این متن شما رو برای ایشان بفرستم تا از این امر مطلع باشند؟
اگر پاسختون مثبت باشه، من با کمال میل این کار رو خواهم کرد.
موفق باشید.
خیلی ممنون از وقت و لطفتان سوری خانم.
حتما، خیلی خوشحال می شوم اگر جناب امامی فرصت داشتند این مطلب را ملاحظه فرمایند.
با کمال میل اینکار و انجام خواهم داد.
موفق باشید.
سلام
خواستم فقط اطلاع بدم که همون روز برای جناب امامی، مترجم، پیام فرستادم و لینک این بلاگ رو هم براشون پست کردم.
ولی هنوز ایشون این پیام رو ندیدن.
متاسفم که نتونستم جواب سریع بگیرم که بیام خدمتون عرض کنم.
خیلی ممنون سوری خانم عزیز از پیگیری شما.
Thank you for this very important article. I hate that this book has my name on it. This translation does not represent what I wrote. I hope that someday Iran adopts Copyright Laws so that this theft is stopped and readers have access to quality translations, not this gross misrepresentation. How do we change the system?
.Thanks for your valuable comments. I think is it not easy to change the system, but it is doable