قصه هایی دیگر از مردم معمولی

 

پشت کوهی ها
علیرضا میراسداله

 

در دنیا شهر کوچکی وجود دارد به نام پشت کوه.

مردم پشت کوه از تمدنی قدیمی برخوردارند و از آنجا که شهرشان پشت کوه ها مخفی بوده از گزند بیگانگان در امان بوده اند و تقریبا هیچ جنگ خارجی نداشته اند. البته این به آن معنی نیست که همیشه در صلح و صفا زندگی کرده اند و همه چیز همیشه بر وفق مراد شان بوده است. پشت کوهی ها بارها در همان پشت کوه بر سر مسائل و مشکلات داخلی با همدیگر جنگیده اند. اگر کتاب تاریخ پشت کوه را ورق بزنید می بینید که سه جنگ بزرگ داخلی تاریخ و تمدن این منطقه را رقم زده است و مردم در ادوار مختلف بنا به باورهابی متفاوت فراز و نشیب های زیادی را پشت سر گذاشته اند.

 

جنگ اول یا جنگ بشکه
 
پیش از دوران تمدن، مردم پشت کوه به خدا اعتقاد نداشتند و تنها چیزی که دوست داشتند و برایشان مقدس محسوب می شد آدامس بود. آنها خالق اولین آدمس های کشی و بادکنکی بودند و هزاران هزار سال پیش از آنکه برادران کرتیس از صمغ درخت کاج آدامس بسازند آدامس های متنوع و مرغوب پشت کوهی تولید می کردند.

این روند آدامس جویدن در پشت کوه ادامه داشت تا اینکه یک روز جوانی پیدا شد که آدامس نمی جوید. خانواده او که از آدامس نجویدن فرزندشان خجالت زده و شرمسار بودند تا مدت ها به او اجازه نمی دادند که در مکان های عمومی ظاهر شود .ولی این رازی نبود که بشود تا آخر عمر مخفی نگه داشت. مردم پشت کوه از ماجرا باخبر شدند و به شیوه های مختلف سعی کردند که جوان گمراه را به آدامس جویدن وادار کنند. بعضی ها نصیحتش می کردند، بعضی ها کتک اش می زدند و بعضی ها سعی می کردند که تطمیع اش کنند ولی جوان آدامس نجو آدامس نمی جوید که نمی جوید.

عاقبت گروهی از پیرترها و خردمندان پشت کوه جلسه تشکیل دادند و برای حل مشکل تصمیم گرفتند که جوان گمراه را بکشند.

آنها صبح یکروز بارانی جوان-  که نامش اگر اشتباه نکنم غلام عباس بود- را درون یک بشکه کردند و بشکه را بردند بالای کوه و از ارتفاع هفت هزار متری به آنطرف کوه یعنی پشت پشت کوه  پرتاب کردند.

اما کشتن جوان آدامس نجو همان، و سرکشی جوان های پشت کوه همان. هر روز بر تعداد جوان های معترضی که به خون خواهی جوان آدامس نجو قیام می کردند افزوده می شد.

آنها معمولا بشکه ای به کول می کشیدند و بدون آنکه آدامس بجوند در خیابان راه می رفتند. خردمندان پشت کوه کمیته ای تشکیل دادند با عنوان کمیته نظارت بر آدامس جویدن و جلوگیری از بشکه کشیدن. قرار شد که کار این کمیته در ابتدا نصیحت کردن جوان های سرکش و در مراحل بعدی برخورد شدید با آنها باشد. اما اعضا کمیته از همان روز اول برخوردهای شدید را آغاز کردند و خیلی ها را در همان بشکه هایی که به کول می کشیدند چپانده و به آنطرف کوه پرتاب کردند. مشکل اینجا بود که مرگ هر آدامس نجو حداقل ده آدامس نجوی جدید به همراه می آورد. کارخانه های ساخت بشکه هم به شدت رونق گرفته بودند و عده ای از سرمایه داران و صاحبان این کارخانه ها نه به خاطر اعتراض بلکه به واسطه سود مالی به این کشمکش ها دامن می زدند. بلاخره  زمانی که شمار آدامس نجوها از شمار آنها که می جویدند بیشتر شد جنگ درگرفت و آدامس نجوها هر چه آدامس جو بود را در خیابان های شهر سلاخی کردند.

پسر به پدر رحم نمی کرد و پدر به پسر. عاقبت بعد از ده سال جنگ، آدامس نجو ها پیروز شدند و تخم هر چه آدامس و آدامس دوست  بود را از پشت کوه کندند. آنها فروشگاه هایی که آدامس می فروختند را آتش زدند و تمام درخت های کاج پشت کوه را از ریشه در آوردند و به جایشان بشکه کاشتند.

 

جنگ دوم یا جنگ سطل

بعد از جنگ اول  پشت کوهی ها به لحاظ جامعه شناختی به شدت تغییر کردند.

تا پیش از این دوران مردم شهر فقط به دو دسته تقسیم می شدند،

خردمندان و بی خردان. خردمندان، پیر و پاتال ها بودند و بی خردان جوان ها.

اداره امور شهر به دست خردمندان بود و باقی پیروی می کردند تا پیر و فرتوت شوند و به خردمندان بپیوندند.

اما بعد از جنگ، جوانها اداره امور جامعه را به دست گرفتند و جوانی به نام جعفر را که نقش زیادی در پیروزی شان داشت به عنوان رهبر انتخاب کردند. جعفر هم در اولین اقدام به جز منع جویدن آدامس به شکل فیزیکی فکر کردن به آدامس را هم ممنوع اعلام کرد. او برای جلوگیری از گرایش مجدد مردم به آدامس دستور داد که در هر خیابان و محله یک بشکه بزرگ بکارند و به مردم اعلام کنند که هر گاه هوس جویدن آدامس کردند بلافاصله به نزدیکترین بشکه در اطراف پناه ببرند و از آن طلب بخشش کنند.

به این ترتیب بشکه نماد و نشانه دوران دوم تاریخ پشت کوه شد و جعفر بنیانگذار سلسله جعفریان.

در طول ایام، همین تاریخ نصفه و نیمه هم تحریف شد. جعفر مرد و فرزندان او با عنوان جعفر دوم و سوم و ... روی کار آمدند و هرکدام قانونی جدید وضع کردند و در طی یکی دو قرن  مراکز بزرگی برای حفظ و حراست از ارزشهای بشکه تشکیل شد و گروهی محقق تحت حمایت این مراکز شروع به جمع آوری یادگارهای اولین بنیان گذار جنبش بشکه پرستی یعنی غلام عباس کردند.

آنها  کتاب قطوری بر مبنای گفته های غلام عباس- که البته بسیار خجالتی و کم حرف بود -  برای زندگی بهتر نوشتند و در میلیون ها نسخه دستنویس وارد بازار کردند. اسم این کتاب بشکات است و برخی از نسخه های خطی آن هنوز در کتابخانه های پشت کوه موجود است.

در دوران جعفرهفتم شرایط پشت کوه باز هم تغییر کرد. او که از کمرنگ شدن گرایش مردم به بشکه نگران بود و احساس می کرد که مردم به اندازه کافی به بشکه ها سر نمی زنند دستور داد که هر کس در طی روز باید حداقل دوبار کار و زندگی خود را رها کند و برود پای یک بشکه بزرگ بنشیند،

چشمانش را ببندد و سرش را به مدت پانزده دقیقه به بشکه تکیه دهد و جز به بشکه به هیچ چیز دیگر فکر نکند.

در آن ایام هنوز چرخ تمدن به اندازه امروز نچرخیده بود و ساعت آلارم دارا اختراع نشده بود به همین دلیل شغل بشکه داری اختراع شد.

جعفر هفتم دستور داد که پای هر بشکه، یک نفر شبانه روز بنشیند و با ساعت شنی و آفتابی و ستاره ای زمان را محاسبه کند. هر بشکه دار به جز آنکه زمان را محاسبه می کرد باید دقت می کرد که بشکه گذار-کسی که سرش روی بشکه بود- چشم نگشاید و حرکت اضافی نکند.

طی سالها بشکه گذاری به قدری اهمیت پیدا کرد که در دوران جعفر سیزدهم اگر کسی به هر دلیلی حتی به دلیل مریضی و معلولیت بشکه نمی گذاشت بلافاصله اعدام می شد و جسدش را می سوزاندند. هر خانواده موظف بود که به کودکاش از همان بدو تولد بشکه گذاری را بیاموزد و سالیانه چندین و چند مراسم دسته جمعی بشکه گذاری برپا می شد که همه باید در آنها حضور پیدا می کردند.

اما بلاخره دوران بشکه پرستی هم در پشت کوه به پایان رسید.

این بار جرقه اصلی ماجرا آنجا زده شد که کودک خردسالی به نام ماهوت، در یک مراسم دسته جمعی بشکه گذاری، از کنترل خانواده خارج شد و در برابر چشمان جعفر بیست وسوم- آخرین جعفر سلسله جعفریان- رفت و روی بزرگترین بشکه شهر جیش کرد بعدش هم سرش را داخل یک سطل خالی که آنجا افتاده بود کرد و گفت: جیش ش ش ش ش ش 

خانواده کودک بلافاصله دستگیر شدند ولی در دادگاه ادعا کردند که بی گناه هستند و فرزندشان این کار را در کوچه از بچه های دیگر یاد گرفته است.

دادگاه بعد از شور و مشورت رای به برائت خانواده داد ولی 77 کودک که همه همبازی و هم مهد کودکی ماهوت  بودند را مقصر شناخت و رای به اعدام آنها داد. 

جعفر بیست و سوم دستور داد که گودال بسیار عمیقی بکنند و ماهوت و دوستانش را  به صف کنند و در حالی که روی سر هر کدام یک سطل گذاشته اند یکی یکی به داخل گودال هل شان بدهند.

اعدام این کودکان که بزرگترینشان ده ساله و کوچکترینشان نوزادی شش ماه بود - که  بغل خواهر 8 ساله اش در کوچه می گشت- خشم کودکان و نوجوانان پشت کوه را حسابی برانگیخت.

آنها یک گروه بزرگ زیرزمینی تشکیل دادند که سطلیون نام گرفت.

اعضا این گروه سطل بر سر خود می گذاشتند و در کوچه ها کورمال کورمال راه      می رفتند و در حالی که مرتب زمین می خوردند خودشان را به یک بشکه می رساندند و پای آن جیش می کردند.

در پی این جنبش، جعفر بیست و سوم دستور داد که همه کودکان شهر را اعدام کنند، اما چون آنها که باید اعدام می کردند خودشان هم بچه داشتند از فرمان جعفر سرپیچی کردند و به این ترتیب جنگ بزرگ دوم آغاز شد.

این جنگ جنگی بود میان آنها که بچه دار نمی شدند و در جناح جعفر  بودند و آنها که کلی بچه داشتند. چون تعداد بچه دارها به بی بچه ها می چربید، تکلیف این جنگ خیلی زود یکسره شد و جعفر بیست و سوم شکست خورد.

مردم به کمک کودکانشان که همه سطل بر سر داشتند جعفر و یارانش را در بشکه های شهر کردند و بشکه ها را آتش زدند.

به این ترتیب سلسله جعفریان هم به پایان رسید >>>‌ ادامه دارد

* پشت کوهی ها: جنگ اول یا جنگ بشکه، جنگ دوم یا جنگ سطل
* پشت کوهی ها: جنگ سوم یا جنگ آزادی
* پشت کوهی ها: مهرداد، ستار، سیامک
*‌ پشت کوهی ها: آهنگ، شکور، فریدون
* پشت کوهی ها: عبدالله، آبی، نامک، بهرام، بهادر، فتح علی
* پشت کوهی ها: آمین، فوقان. مسعود، داراب، ریحانه، فرهاد
* پشت کوهی ها: عسل، بهران، فتح الله، میلاد، خرد،  فریده
* پشت کوهی ها: دقیق، پدرام، علی، نازی، کاظم، دلگیر
* پشت کوهی ها: عید ماهی (قسمت آخر)

برخی از کتاب های علیرضا میراسدالله

-  تشت‌کوبی 
فاتی
سگ ایرانی
ممّد، مردی که مُرد

او را در فیسبوک دنبال کنید