قصه هایی دیگر از مردم معمولی

 

پشت کوهی ها
علیرضا میراسداله

 

 

نام: آهنگ
نام فامیل: عشقی
مدرک: بالا
شغل: اتم شناس

آهنگ دختر زیبایی است که متاسفانه به واسطه یک بیماری مرموز، در دو سالگی به کلی کچل شده است.

پوست سر او در برابر مو واکنش نشان می دهد و حتی کلاه گیس هم نمی پذیرد. آهنگ در مهد کودک و مدرسه همیشه مورد تمسخر بچه های دیگر قرار می گرفت ودر نوجوانی نمی توانست دوست پسر پیدا کند چون جرات نداشت که با سر کچل به هیچ پسری نزدیک شود. آهنگ از همه دور و بری هایش نفرت داشت و به همین دلیل هم چندین بار خودکشی کرد که خوشبختانه عمرش به دنیا باقی بود و نمرد. ولی او از حدود بیست سالگی سر عقل آمد و پذیرفت که برای خوشبخت شدن نیازی به داشتن مو ندارد.

از آن به بعد خیلی خوب درس خواند و دکترای فیزیک اتمی گرفت. کمی بعد هم به آمریکا مهاجرت کرد و حالا در بزرگترین نیروگاه اتمی این کشور مشغول ساخت بمب اتم است

البته او در تمام مصاحبه هایش عنوان کرده که این بمب ها را فقط برای مقاصد صلح آمیز و انسان دوستانه می سازد.


نام: شکور
نام خانوادگی: سرشار
مدرک: دیپلم
شغل: خیره شو

شکور از کودکی عادت دارد که به نقطه ای خیره شود و ساعت ها در همان حالت بماند. هیچ کس، هیچ وقت نمی فهمد که او دارد به چه چیزی فکر می کند و خود شکور هم هر گز چیزی نمی گوید چون که  لال به دنیا آمده است.

ابتدا این رفتار شکور غیر طبیعی به نظر می رسید و نگران کننده بود تا اینکه یک روز، رئیس یک کمپانی بزرگ تولید شکولات و خوراکی های خوشمزه به توانایی مادرزادی شکور در تبلیغات پی برد و او را استخدام کرد.

از آن به بعد شکور  پشت شیشه مغازه هایی که خوراکی های این کمپانی را می فروشند می ایستد و با حالتی افسون شده به شکلات ها خیره می شود، اینجوری توجه مردم جلب می شود و آمار فروش کارخانه بالا می رود.

گفته می شود که از زمان استخدام شکور تاکنون گردش مالی کارخانه پنج برابر شده. ولی هنوز هم کسی نمی داند که شکور در هنگام خیره شدن به خوراکی ها به چه چیزی فکر می کند.

 

نام: فریدون
نام خانوادگی: فشارکی
مدرک: دکترای دندانپزشکی
شغل: روانپزشک

فریدون همیشه دوست داشت که در زندگی به مردم کمک کند و فرد مفیدی برای اجنماع باشد به همین دلیل هم خوب درس خواند و دندانپزشک شد.

سالهای اول طبابت همه چیز خوب پیش می رفت ولی به مرور اوضاع تغییر کرد. فریدون به سن عقل رسید و فهمید که شغل اش هر چندکه خدمت به خلق است ولی چنگی به دل نمی زند. او از صبح تا شب با کسانی سر و کار دارد که دستشان به دهان ورم کرده شان است، آه و ناله می کنند و جملات نامفهوم بلغور می کنند.

طولی نکشید که فریدون از اینکه همیشه بالای سر کسی باشد که دهانش باز است ولی به جز بوی گند معده چیزی از آن بیرون نمی آید خسته شد و کارش به افسردگی کشید.

او به روانپزشک مراجعه کرد و ماجرا را تعریف کرد. روانپزشکش که برعکسش او از دست وراجی خلق افسرده شده بود و داشت کارش به جنون می کشید به فریدون پیشنهاد داد که شغلشان را مدتی با هم عوض کنند. این شد که فریدون شغلش را عوض کرد و حالا هم خلق از او راضی اند که به دقت حرفشان را گوش می کند و هم خودش از خودش راضی است >>>‌ ادامه دارد

* پشت کوهی ها: جنگ اول یا جنگ بشکه، جنگ دوم یا جنگ سطل
* پشت کوهی ها: جنگ سوم یا جنگ آزادی
* پشت کوهی ها: مهرداد، ستار، سیامک
*‌ پشت کوهی ها: آهنگ، شکور، فریدون
* پشت کوهی ها: عبدالله، آبی، نامک، بهرام، بهادر، فتح علی
* پشت کوهی ها: آمین، فوقان. مسعود، داراب، ریحانه، فرهاد
* پشت کوهی ها: عسل، بهران، فتح الله، میلاد، خرد،  فریده
* پشت کوهی ها: دقیق، پدرام، علی، نازی، کاظم، دلگیر
* پشت کوهی ها: عید ماهی (قسمت آخر)

برخی از کتاب های علیرضا میراسدالله

-  تشت‌کوبی 
فاتی
سگ ایرانی
ممّد، مردی که مُرد

او را در فیسبوک دنبال کنید