صبح ساعت ۵ از خواب بیدار شدیم همگی و ساعت ۶ به فرودگاه رفتیم. بلافاصله به سالن رفتیم و چمدانها را بازرسی کردند و رفتیم برای گرفتن پاسپورتمان. آقای نجفی را هم در سالن دیدیم. پاسپورت زهرا را دادند ولی مال من در قسمت «و» نبود چون پاسپورت هر کس را در خانه حرف اول نام خانوادگیش می گذارنذ. به هر حال نبود و چقدرکه ناراحت شدم. از این اتاق به آن اتاق بدو. بیچاره آقای نجقی مرتب لیستها را نگاه می کرد و اصلا نامی از من نبود. من به زهرا گفتم او بره با آقای نجفی. طفلک گریه اش گرفته بود. آخه امیدش به من بود و منم که اینطوری شد و نتونستم برم. آمدم و گفتم آقا من چه کنم؟ گفتند خانم حتما اشکالی در گذرنامه شما بوده. تاکسی نشستم و به خانه آمدم البته چمدانم را دادم به زهرا اینها که ببرند. به خانه که رسیدم در زدم و بهرام در را برویم باز کرد و گفت «سـ » می خواست سلام کنه و یکدفعه گفت ای برگشتند و همه تعجب زده شده بودند و من جریان را برایشان گفتم. بعد بلافاصله با فرهاد رفتیم آژانسی که بلیط خریده بودم و آنها گفتند ما گذرنامه را فرستادیم و حتما در پلیس فرودگاه هست. کم کم ترس برم برداشته بود که نکنه ممنوع الخروج باشم البته بخاطر شباهت اسمی اما بعد گفتند که نفر بیستم در لیست افراد متفرقه هستید. خلاصه ما صبح تا ظهر گرفتار این بودیم با فرهاد و بعد به خانه برگشتیم. نگذاشتیم مامان اینها هم بفهمند. تلفن کرده بود مامان به تهران و یاسی گفته بود که رفته اند. در راه با فرهاد نقشه کشیدیم که به آنها (یاسی اینها) بگوییم که من شباهت اسمی داشتم به یکنفر که پدرش کامبیز وزین بوده. حالا این کامبیز وزین را ما الکی از خودمون در آوردیم و درست کردیم. خلاصه وقتی آمدیم خانه این را به همه گفتیم و حسابی همه را فیلم کردیم. بعد از ظهر استراحت کردم. سعیده هم نزدیکهای عصر اومد پایین و گفت شوهرش گفته من کامبیز وزین را می شناسم .من و فرهاد یک نگاهی بهم انداختیم و اصلا هیچی نگفتیم. دوباره با فرهاد رفتیم فرودگاه و لیست افراد متفرقه را نگاه کردیم و نفر بیستم و دیدیم که بله بجای وزین نوشته شده فرزین ـ شیرین فرزین ـ هر کس که تایپ می کرده «واو» را «ف» خوانده. صبح پاسپورت من همونجا در قسمت ف بوده. بعد بخانه برگشتیم و شام خوردیم و ساعت ۲ خوابیدم. کمی هم عصبی بودم. فردا انشالله میرم.
خدا رو شکر فرداش رفتی...