امروز ساعت هفت و ربع بیدار شدم. بعد از انجام کارهایم رفتم و ژنویو (Genevieve) را بیدار کردم (در اتاقش را میزنم). بعد او آمد دنبال من و رفتیم برای خوردن صبحانه. موقع صبحانه مدیر اینجا آمد و با همه حال و احوال کرد. به من گفت خوب فرانسه حرف میزنی و ژنویو هم تصدیق کرد. بنظر خودم که اصلا خوب فرانسه حرف نمی زنم. به هر حال بعد از خوردن صبحانه آمدم بالا. روی میز نامه ها، نامه ایی بود برای من از خواهر منیژه بنام مهوش و گفته بود تلفنت را بده تا بهت زنگ بزنم. . منهم برایش بلافاصله نامه ایی نوشتم و شماره تلفن پانسیون را دادم. ساعت ۱۰ رفتم پیاده به آلیانس. از خیابان CLOVIS میرم به میدان PANTHEON و از آنجا میرم به خیابان Sufflot و از آنجا میرم توی کاخ لوکزامبورگ یعنی توی پارک لوکزامبورگ و از آنجا مستقیم میرم به خیابان Fleurus که آلیانس در آن واقع شده. امروز نتیجه امتحان را داد. دیکته را از ۱۰ گرفتم ۶ و درک مطلب را از ۱۰ گرفتم ۸. گفت خوبه و قبول شدم برای کلاس دوم. بلافاصله رفتم و ثبت نام کردم. پیاده هم برگشتم به پانسیون. راه مستقیمه و دور نیست و ۲۰ دقیقه ایی بیشتر در راه نیستم. برای ناهار یکعدد Croissant خریدم و در اتاقم خوردم. بعدازظهر خیلی بیحال و کسل بودم و دراز کشیدم روی تختم و خوابم برد. خواب بابا را دیدم. خواب دیدم که برای معالجه چشمش میخواد به امریکا بره و با ریگان ملاقات کنه!! عصر می خواستم برم بیرون که روی میز نامه ها دیدم نامه زهره اومده برام. خیلی خوشحال شدم. بعد از خواندن نامه او رفتم و کلیدم را دادم به پایین. ایندفعه مدیره نشسته بود و کمی باهام حرف زد. از حال بابام پرسید. حتما خواهرهای دیگه براش گفتند. بعد گفت ۱۰-۱۲ سال پیش قبل از اینکه بیام توی این لباس (منظورش لباس روحانی بود) با دوستام به ایران رفتیم و به تهران و اصفهان و شیراز و تبریز. گفت زیاد یادم نمیاد اما قشنگ بود. رفتم بیرون و کمی در خیابانهای اطراف گردش کردم. بعد دوباره آمدم و نشستم در اتاقم و برای زهره نامه نوشتم در جواب نامه اش. برای شام رفتم پایین. امشب هم اول سوپ خوردیم، بعد سالاد، بعد گوشت، بعد سیب زمینی سرخ کرده، بعد پنیر و بعد کارامل شکلاتی. بد نبود. بعد هم با ژنویو فیلم تلویزیون را تماشا کردیم. البته بچه های دیگه هم بودند. ساعت یازده و ربع کم آمدم بالا و حالا هم که دارم خاطراتمو مینویسم. راستی امروز قبل از شروع کلاس با چند تا از بچه ها ایستاده بودیم و حرف میزدیم. یک دختر اطریشی که در کلاسمان هست، گفت تلفظ تو خیلی خوبه! خیلی هم ممنون، همه بهم امید میدهند.