سردار گرامی خبردار شدم که تصمیم گرفته اید مجسمه ای از دستگیری ملوانان امریکائی به دست نیروهای غیور سپاه بسازید تا برای آیندگان به یادگار بماند و زائران راهیان نور بیایند و آن را زیارت کنند و این گونه شجاعت که شما نمودید از یادها نرود. البته که امریکا از شما می ترسد و این گونه که شما از آنها زهرچشم گرفته اید دیگر هر چیز سبز پشمالوئی که ببینند به خیال این که پاسدار است خودشان را زرد میکنند. آنها هم که می گویند جریان سعدی و آن بچه است و عاقلان دانند از روی بد طینتی و حسادت میگویند. شما فکر میکنید حقد و حسد و بدذاتی در این جامعه کم است؟ یادتان نمی آید که چطور منکر جنگهای بزرگ دائی جان ناپلئون شده بودند که در کازرون و ممسنی با انبوه لشکریان یاغی که از حمایت انگلیسی ها نیز برخوردار بودند  جنگیده بود. یادتان نمی آید که چطور به جای این که مجسمه دائی جان ناپلئون را بسازند که سر سید مراد را نشانه گرفته میگفتند که دو سه تا یاغی بیشتر نبوده و اصلاَ معلوم نیست که تیری در کرده باشد و برایش شیشکی میبستند؟  تازه او می گفت که یک تیری هم انداخته و سید مراد جد به کمر زده هم به او تیر می انداخته. دشمنان شما که جرات نکردند دست به تفنگ ببرند چون اینها از شما خیلی حساب میبرند. هر کس هم بگوید که بدون دستور حق تیراندازی نداشتند و دو کشور در حال مخاصمه نبودند باز تنها این را از روی حسادت و تنگ نظری می گوید.

سردار جان می خواستم پیشنهاد کنم که قبل از این که مجسمه این دشمنان امریکائی را بسازیم نگاه کنیم ببینیم یک وقت اینها همانهائی نباشند که ماهیگیران ایرانی را توی خلیج نجات دادند و یا آنها که به داد آن کشتی ماهیگیری دیگر ایرانی و سرنشینانش که در دست دزدهای دریائی سومالی اسیر بودند رسیدند ، چون آن جوری یک وقت دیدی بروند و بگویند که ما رفته بودیم نگاه کنیم ببینیم اگر ماهیگیر دیگری دارد غرق میشود نجاتش بدهیم چون نیروی دریائی خودشان مشغول ساختن کشتی کاغذی و سرباز مقوائی و از این چیزها است و وقت ندارد که نقش نجات غریق هم بازی کند. به همین جهت خوب است که خواب آشفته نبینیم و مجسمه را از پشت اینها بسازیم که صورتشان معلوم نباشد و نه اینها بتوانند به ما کلک مرغابی بزنند و نه ماهیگیرها بروند پایش شمع روشن کنند.

نمی دانم که این فکر بکر چطور به کله تان خطور کرد اما شیر مادرت حلالت که می خواهی این رسم کهن را زنده کنی چون شاپور هم وقتی بر سه امپراطور روم پیروز شد دستور داد تا از کشته شدن امپراطور روم گردیان و اسیر گشتن امپراطور دیگر والرین به دست شاپور و باج دادن امپراطور سوم فیلیپ سنگ نگاره بسازند تا این شکست رومی ها جاویدان شود و ما تا این زمان بدان افتخار کنیم. چرا شما که این چند تا ملوانها را گرفتید چنین نکنید؟ چنان که میدانید بعد از آمدن اسلام بود که این سنت فرخنده و هنر والای مجسمه سازی به دلیل هنرستیزی و بی فرهنگی اسلام منع شد و خوب شد که در پی احیای آن بر آمدید. حالا که هر جوجه ای که از ننه اش قهر کرد خواننده میشود و با یک مشت پرت و پلا و یکی دو آهنگ بندتنبانی و صدای جوجه خروس و مقادیری قر و قنبیله خود را همسنگ گلچین و شجریان و ویگن میداند چرا هر جوجه ای خودش را جای سورن و آریوبرزن و بهرام چوبین نگذارد؟ تقصیر شما چیست که نادرشاه که پس از کثافتکاری آخوندهای شیعه در دوره صفوی و از هم پاشیدن کشور، هنگامی که همۀ دشمنان ایران را شکست داد و از این خاک بیرون نمود و دوباره ایران را یکپارچه کرد تصمیم نگرفت که از خودش مجسمه ای بسازد. او هم می توانست به جای این که خرانه کشور را پر کند و از خودش مجسمه نسازد، خزانه کشور را خالی کند و از خودش مجسمه بسازد. بعدش هم به جای این که به  آخوندها رو بدهد و از آنها هم نظری بخواهد همانطور که حکایت کرده اند می رفت و پولها و جواهرات را میریخت کف اتاق و رویشان غلط میزد.

سردار جان فقط یک موضوعی فکر مرا مشغول کرده و آن هم این است که حالا که می خواهیم از فتح الفتوح نیروهای اسلام مجسمه بسازیم یک کاری بکنیم کارستان که مو لای درزش نرود. منظورم این است که برویم و آن کشتی بزرگهایشان را بزنیم و از آن مجسمه بسازیم. زدن این امریکائیهای ترسو نباید کار سختی باشد. ماشاءالله شما که هم این ملوانها را شکست دادید و هم آن ناو مقوائی که شبیه نیمیتز ساخته بودید درب و داغان کردید و هر چه سرباز مقوائی بود کشتید و اسیر نمودید و افتخار آفریدید. با این همه تمرین دیگر زدن ناوهای بزرگترشان نباید آن چنان مشکل باشد. حالا لازم هم نیست که آن ناو غول پیکر نیمیتز را بزنید که اینها پاک آبرویشان برود. یکی از همان فریگتها از همان کشتی های توپ دارشان که ناسلامتی مواظب نیمیتز هستند بزنید تا حساب کار دستشان بیاید. کافی است که آخرین دستاوردهای نظامی تان از آن هلیکوپترهای نوک مدادی گرفته تا آن زیردریائی حلبی ها و آن ژیروکوپترهای یک ملخی که قرار است روی هر کدام یک بسیجی بگذاریم تا اگر باد موافق وزید به امریکائی ها حمله کنند، گرد بیاورید و یک حمله جانانه ای بکنید و به یاری الله یک ضرب شستی به این کفار نشان دهید. به خدا که اگر چنین کنید من خودم هر چه پس انداز کرده ام در طبق اخلاص میگذارم تا در زمینی در جوار پاسارگاد مجسمه ای از شما و اوسا قاسم و دیگر رزمندگان در حال حمله و تسخیر کشتی های امریکائی بسازند و نعرۀ این شجاعت برای قرنها در فضای این سرزمین طنین انداز شود. تا آن زمان اگر صلاح میدانید مجسمه سازی را بگذارید برای همان هخامنشیان و ساسانیان که پای شاهانشان بر کتف پادشاهان بیگانه بود.