الهام از فیلم کازابلانکا

    Bah Bah

JJ’s Café Irani

چند وقتی بود که رستوران ایرانی "بَه بَه" در شهر کوسکو باز شده بود و بسیار مورد استقبال اهالی محل, توریست ها و حتی مقامات دولتی و رئیس پلیس شهر, "کاپیتان لوئیس" قرار گرفته بود. غذاهای متنوع ایرانی با عطر و طعم مختلف بسیار مورد پسند مشتریان بود. سامان, پیانیست جوان ایرانی, که از لوس آنجلس به کوسکو مهاجرت کرده بود آهنگ های ایرانی و غربی را با درخواست مشتریان اجرا میکرد. ثریا, بیشتر شبها در کنار پیانو دراز میکشید و گاه گاهی خودشو رو میلیسید و یا خمیازه میکشید. "کارلیتو" Bartender خبره, بهترین مشروب Pisco را با کمی تغییر, بنام "پیسکو ایرانی" برای مشتری های خارجی درست میکرد.

بعد از روی کار آمدن "ترامپ" و منع ورود پناهجویان به آمریکا و بیرون کردن متقاضیان پناهندگی و حتی دانشجویان خارجی, افرادی در شهر کوسکو شروع به راه اندازی بساط پاسپورت و ویزای تقلبی ولی با کیفیت بالا شدند و خیلی زود در میان ایرانیانی که قصد پناهندگی به آمریکا را داشتند این شایعه قوت گرفت که, "اگر ویزای آمریکا میخوای, برو کوسکو, اونجا کسانی هستند که میتونن کمکت کنن."

یکی از افرادی که دستش توی این کار بود, مرد میانسال سیه چرده پرویی با کلاه پانامایی, بنام "Moreno" بود که شب ها پشت "بار" رستوران "بَه بَه" مشتریان جدید و توریست ها رو زیر نظر میگرفت و بعد یواشکی بهشون میگفت, "ویزای آمریکا, توریستی, دانشجویی, H1B, پذیرش هاروارد, پرینستون, برکلی, استنفورد," و بعد اگر طرف سرشو تکون میداد, وارد گفتگو و معامله میشد. در بین ایرانیانی که قصد مهاجرت و یا پناهندگی به آمریکا را داشتن این شایعه قوت گرفته بود که اگر ویزای آمریکا میخوای, برو کوسکو, رستوران ایرانی "بَه بَه" و بشین پشت "بار" و یک "پیسکو ایرانی" سفارش بده, بعد از مدتی, یک کسی میاد سراغت و کارتو با چند هزار دلار راه میندازه!

یک روز, بعداز ظهر, وقتی که رستوران خلوت بود و سامان مشغول زدن آهنگهای قدیمی ایرانی بود و ثریا داشت چرت میزد, یک خانم جوان ایرانی وارد رستوران شد و سر صحبت رو با سامان باز کرد و بعد از مدتی از سامان خواهش کرد که اگه میشه آهنگ "خوابهای طلایی" جواد معروفی رو بزنه. سامان نگاهی عمیق به خانم جوان کرد و گفت, "من, تنها یک آهنگ است که اجازه اجرای اون را ندارم, و اونهم آهنگ "خوابهای طلایی" است. وقتی خانم جوان کنجکاو شد, سامان داستان عشق نافرجام دوران جوانی جی جی را تعریف کرد.

"در آبادان, در محله "بریم شمالی," داستان عشق جی جی و گیتی زبانزد اهل محل بود و همه میدونستون که این دو جوان بزودی با هم ازدواج میکنن و خوشبخت میشن. جی جی و گیتی همیشه با آهنگ "خوابهای طلایی" بهم نگاه میکردن و نجواهای زیبای عاشقانه زمزمه میکردن. پس از مدتی, جی جی به گروه مخالفین رژیم پیوست و کار بجایی رسید که جانش به خطر افتاد. در یک نیمه شب بارانی, رامین, همسایه و بهترین دوست جی جی به او خبر داد که باید به سرعت از آبادان فرار کنه و از ایران خارج بشه. جی جی تلاش کرد که با گیتی تماس بگیره و خدا حافظی کنه, ولی موفق نشد. جی جی با کمک پیشمرگان کرد از کردستان به ترکیه گریخت و مدتی بعد وارد آمریکا شد. رامین به جی جی اطلاع داد که گشت ارشاد گیتی رو دستگیر کرده و او چند سالی در زندانه. پس از آزاد شدن از زندان, گیتی زیر فشار خانواده با منوچهر خان ازدواج کرد. جی جی پس از مدتی آمریکا رو ترک کرد و به کوسکو اومد و چند ماه پیش کافه رستوران "بَه بَه" رو راه انداخت. جی جی توی کشوی میز دفترش چند تا عکس گیتی رو نگر داشته و اونارو بمن نشون داده. ولی بمن گفته که هیچوقت آهنگ "خوابهای طلایی" جواد معروفی رو نزنم چون حالش بد میشه."

گیتی و منوچهر خان سرانجام تصمیم به خروج از ایران گرفتن و بعد از چند ماه اقامت در استانبول با دلهره به کنسولگری آمریکا رفتند که ویزا بگیرند. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه در آخرین مرحله, ترامپ دستور منع ورود ایرانیان را صادر کرد و تمام رویاهاشون بر باد رفت. در بیرون کنسولگری آمریکا و در یک کافه که محل تردد افرادی که متقاضی ویزا بودن, مرد جوانی, وقتی حال آشفته و دگرگون گیتی رو دید متوجه شد که تقاضای ویزاشون رد شده. او یواشکی به منوچهر خان اطلاعاتی از کوسکو و کافه رستوران "بَه بَه" و امکان دستیابی به ویزا از اون طریق را داد. چند روز بعد, گیتی و منوچهر خان پس از یک سفر طولانی وارد کوسکو شدن.

اوایل غروب بود که گیتی و منوچهر خان وارد کافه رستوران "بَه بَه" شدن. منوچهر خان مسقیما به سمت بار رفت و یک پیسکو ایرانی سفارش داد و سر صحبت را با "کارلیتو" باز کرد. با اشاره "کارلیتو", "Moreno" از اونطرف بار به سمت منوچهر خان اومد و سر صحبت را باز کرد.

گیتی, ناخودآگاه جذب ثریا شد و به سمت پیانو رفت تا  ثریا رو نوازش کنه. هم  ثریا و هم گیتی جوری بهم نگاه میکردن که انگار هم دیگر رو مدتهاست که میشناسن. سامان به گیتی نگاه کرد و خودشو معرفی کرد. صورت گیتی برای سامان خیلی آشنا بود و پس از گذشت اینهمه سال هنوز زیبایی که در عکسهاش در کشوی میز جی جی بود را داشت. گیتی از سامان خواست که اگه میشه آهنگ "خوابهای طلایی" رو براش بزنه. سامان پس از کمی فکر گفت باشه و شروع به نواختن کرد. هنوز یک دقیقه نگذشته بود که جی جی سراسیمه از دفتر بیرون اومد و با عصبانیت به سامان گفت, "مگه نگفته بودم که هیچ وقت این آهنگ رو نزن." سامان نگاهش رو به سمت گیتی برد. در یک لحظه نگاهان هر دو در هم قفل شد. هر دو فقط ساکت همدیگر رو نگاه میکردنو دنبال جواب به سوالهای بیجواب میگشتن.

جی جی زیر لب گفت, "از تمام کافه رستورانها, در همه جا, در تمام دنیا, او وارد رستوران من شده!"

پس از مدتی, منوچهر خان با لبخند به سمت گیتی, جی جی و سامان اومد و خودشو معرفی کرد و یواش به گیتی گفت که همه چیز ردیف شده و ویزا شون فردا عصر آماده است و با پرواز شب به لوس آنجلس خواهند رفت. اون شب, بعد از اینکه رستوران تعطیل شد, جی جی پشت بار نشست و به "کارلیتو" گفت که یک پیسکو ایرانی قوی براش درست کنه و بعد به سامان گفت, "سامان, اون آهنگ رو بزن." سامان پرسید کدوم آهنگ؟ جی جی با لبخند گفت, "همون آهنگ دیگه بابا!"

در سازمان امنیت داخلی آمریکا در واشنگتن, خانم وزیر, Kristi Noem حسابی عصبانی بود. او تازه خبردار شده بود که یک عده ای در کوسکو, ویزا و پاسپورت جعلی با کیفیت بالا درست میکنن. او دستور داد که یک تیم از اداره مهاجرت ICE با اسلحه و نقاب با هواپیمای نظامی به کوسکو برن و این افراد را دستگیر کنن و به زندان با اعمال شاقه در السالوادور ببرن. دولت پرو اعلام همکاری کرده بود و  رئیس پلیس کوسکو "کاپیتان لوئیس" را در اختیار ماموران ICE قرار داده بود.

حوالی غروب گیتی و منوچهر خان با ویزای آمریکا برای خداحافظی با جی جی به رستوران "بَه بَه" اومدن. جی جی گفت که باید فورا به فرودگاه برن چون "کاپیتان لوئیس" به او گفته که بزودی یک تیم ICE با نقاب و اسلحه میریزن اونجا که همه رو دستگیر میکنن. در فرودگاه منوچهر خان خداحافظی کرد و به سمت هواپیما رفت. جی جی و گیتی مدتی در سکوت بهم دیگه نگاه کردن, انگار که هر دو از خودشون میپرسیدن که آیا میشه به گذشته باز گشت, یا اینکه اون یک خواب و رویای طلایی بوده. جی جی به گیتی گفت, "برو, زندگی داره بهت نگاه میکنه!"

چند دقیقه پس از رفتن گیتی بسوی هواپیما, Kristi Noem و ماموران ICE با نقاب و اسلحه ریختن تو فرودگاه و پشت سرشون هم "کاپیتان لوئیس" و گروهبان "سانچز" و چند پلیس وارد شدن که هر کسی رو که بتونن دستگیر کنن. "کاپیتان لوئیس" به Kristi Noem گفت که همه افراد خلافکار رو بعد از ظهر دستگیر کرده و همه در زندان هستن و بعد به "اسپانیش" به گروهبان "سانچز" گفت, "برو هر چی لات و پوت و ارازل و اوباش و جیب بر در زندان هست رو تحویل اینها بده و بگو اینهم همه خلافکاران! در ضمن اول سر همه شون رو از ته بتراش و بهشون بگو که برای هوا خوری دارن میرن السالوادور!"

چند لحظه بعد از رفتن ماموران ICE, هواپیمای گیتی و منوچهر خان سینه به آسمان کشید و راهی کالیفرنیا شد. جی جی دستش رو بر شونه "کاپیتان لوئیس" گذاشت و با لبخند گفت, "لوئیس, این شروع یک دوستی خوب و پا برجاست!"

 جواد معروفی - خوابهای طلایی