مژگان فرهمند

 

اول:

من مژگان هستم. یه آدمی مثل بقیه ی آدمها، گاهی خوب، گاهی بد! گاهی کارهای درست، گاهی کارهای اشتباه!

سعی میکنم اشتباه نکنم، سعی میکنم  آدم بدی نباشم ولی این همیشه آسون نیست. چون همه ی ما آدمیم نه فرشته! در پنجاه و هشت سالگی، سن ترسناکی که هرگز فکر نمیکردم اینقدر زود برسه، حاصل عمرم چیست؟ چطور مژگانی در پنجاه و هشت سال از خودم ساختم؟

مژگان آدمی ست که

زیاد پز میده، یه عالمه،

زیاد شوخی میکنه، بیشتر از یه عالمه

و زیاد شعر میخونه حتی اگر خود‌ش هرگز یک خط شعر نگفته.

و بدیهام ؟ نمیدونم! شاید چون متاسفانه ما آدمها بدی های خودمون رو نمی‌بینیم. یا شاید نمی‌خواهیم ببینیم ؟

دوم:

حاصل معجون حس شوخ طبعی و تلاشم برای خوشحال بودن شده: تقسیم شادی‌های کوچیک زندگیم با دیگران! مهارت من در پز دادن شده. چقدر این پزها واقعا قابل پز دادن هستند؟ نمیدونم! ولی اینو میدونم که همه صادقانه هستند.

هرگز پنهان نمیکنم که سخت تلاش کردم که مهارت پز دادن من مسری باشه. همه ی ما باید یاد بگیریم که با شادی‌های کوچیک شاد باشیم وگرنه زندگی از پا ميندازمون. تنها راه تکثیر شادی، تقسیم کردن شادی ست. آدم تا میتونه باید پز بده!! من معمولا از سر هیچ پزی نگذشتم.

سوم:

حس شوخ طبعی یکی از بزرگترین و قویترین سلاح های آدمی برای قدرتمند ماندن ست. زیاد جدی بودن، آدمها رو شکننده میکنه. و در سختی‌های روزگار نمیشه شکننده بود. من بسیار شوخ طبع هستم، خیلی خیلی زیاد.

من اینقدر آدم قوی‌ای نیستم که بتونم بدون حس شوخ طبعیم زندگی کنم. اما اعتراف میکنم که شوخ طبعی بسیار دردسرساز هم هست. اینه که من معمولا حس شوخ طبعیم رو  کمی کنترل میکنم. کمتر کسی دیدم که به اندازه خودم بتونه شوخی کنه. تنها آدمی که همراه و هم اندازه ی خودم میتونه شوخی بکنه، دوست صمیمیم آزیتا ست. فقط در حضور اوست که من تمامی استعدادهای شوخ طبعیم رو به نمایش میذارم!! با کسی در دنیا به اندازه ی آزیتا نخندیدم و شاید به همین دلیل صمیمی‌ترین دوست من در این دنیاست.

چهارم:

ادبیات و شعر روح آدمی رو لطیف و تازه نگه میداره. این ادبیات و شعره که در این دنیای پرهیاهو و ظالمانه ما رو انسان نگه میداره و اجازه نمیده که قلبهامون سخت بشه. این شعر و ادبیاته که این دنیای عجیب بی‌رحم و خشک رو رنگ آمیزی میکنه. هنر ادبیات و شعر، نقاشی کردن تمامی احساسات آدمی ست با کمک کلمات...

من شعر زیاد میخونم. ما ایرانی ها خیلی خوشبختیم که اینهمه شاعر خوب داشتیم و داریم. زیان فارسی ادیبانه و شاعرانه ست. زبان فارسی بسیار بسیار زیبا و غنی ست. ما خوش شانسیم که شعرهای مولانا و حافظ و سعدی و فردوسی و عطار و نظامی و یک لیست بلند از شاعران خوب جهان رو به زبان خودشون می‌خونیم.

پنجم:

آدمها علائق متنوعی دارند. هر آدم یه لیست بلند داره از کارها و از آدمهایی که دوست داره و... . اما همیشه آدمی در گوشه ای از قلبش یه چیزهایی رو بیشتر از بقیه ی دوست داشتنی های زندگیش دوست داره. همیشه در لیست ما چیزی خاص وجود داره.

ششم:

من شعر زیاد میخونم، از خیلی ها. شاعران بسیاری رو دوست دارم و تحسین میکنم. مگر میشه ادبیات فارسی رو مطالعه کرد و این حس رو نداشت؟؟ ولی از میان همه هیچکس رو به اندازه ی عطار دوست ندارم. عطار شاعر محبوب منه. این درد شناس ِبزرگ ِدنیا! میگن کسی به اندازه ی عطار مفهوم درد رو نمیشناسه. عطار از درد مفهمومی مقدس درست میکنه. درد رو جزو لاینفک مفهوم انسان بودن میدونه. با درد نباید رنج کشید، باید از درد عبور کرد زیرا که درد لازمه ی انسان بودنه. انسان بودن آسون نیست. انسان بودن درد داره، آگاهی درد داره، رشد درد داره. همه لایق این درد نیستن. در منطق الطیر عطار صدها پرنده سفر به کوه قاف رو با شوق شروع می‌کنند. در انتهای راه اما فقط سی مرغ باقی مانده است. بعضی خسته شدن و رفتن، بعضی تاب سختی راه رو نداشتن، بعضی برگشتن، بعضی مردن و بعضی.... فقط سی مرغ از اون خیل بزرگ مرغان تاب ِرنج سفر رو می‌آورند و به قله ی قاف می‌رسند. سی مرغ که در ذات خودشون فنا می‌شوند و به وحدت می‌رسند و سیمرغ می‌شوند.

عطار نازنین میگه:

راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست

فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی که کو طالب این کیمیاست

گر بقا خواهی فنا شو کز فنا
کمترین چیزی که می‌زاید بقاست...

شعر زیاد میخونم ولی عطار رو بیشتر از همه دوست دارم، مولانا سلطان و استاد بزرگ عاشقی میگه در مقایسه با عطار که شهر عشق رو گشته او اندر خم یک کوچه ست. جهان مولانا رو تحسین میکنه و مولانا عطار را...

هفتم:

من پز زیاد میدم. خیلی زیاد! مردم از آب کره می‌گیرند و من از هوا پز! با هر چه که به ذهنم رسیده پز دادم. حتی یکبار از مورچه های کرمون ویدئو گرفتم و پز ِمورجه‌های ِکرمونی رو دادم.

پز برای من تقسیم شادی کوچیک زندگی من به امید مسری بودنشونه.

پز زیاد میدم ولی بعضی از پزهام در گوشه ی قلبم جایگاه خاصی دارند. مثل پز بارون و مثل پز اینکه روز تولد من و روز بزرگداشت عطار نیشابوری یکی ست. قلبم با این پزها پر از خوشبختی میشه. اینا پزهای بزرگ زندگی منه.

هشتم:

پریروز تولدم بود و روز بزرگداشت عطار نازنین. من یادم بود. مگه میشه این پز یادم بره؟؟ ولی تولدم خونه نبودم. رفته بودم ولز. وقتی اومدم خسته بودم. امروز فرصتی شد هرچند با تاخیر که یادآوری پز بزرگ زندگیم رو بکنم تا یه وقت خدای نکرده شماها یادتونه نره که تولد من و بزرگداشت عطار یک روزه. و این برای من یک پزی ست به ارزشمندی پز بارون...

نهم:

عطار / منطق‌الطیر / جواب ِهدهد:

ساقیا خون ِجگر در جام‌کن
گر نداری درد از ما وام‌کن

ذرهٔ عشق از همه آفاق به
ذرهٔ درد از همه عشاق به

قدسیان را عشق هست و درد نیست
درد را جز آدمی در خورد نیست

#مژگان

#پز  #بزرگداست_عطار

عکس: آرامگاه عطار / نیشابور / ایران
عکاس: آقای ابراهیم حصاری