مسابقه انشای ایرون
 

کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه

فاطمه زارعی

 

- مامان

- جان مامان

- این تو این جا می‌شه؟

مادر دستانش زیر شیر آب بود و بدون پیشبند و دستکش داشت تند تند ظرف می‌شست. عرق کرده و کلافه سرش را برگرداند.

- چی مادر؟ قابلمه تو نمکدون؟؟؟

چشم‌هایش یک کم گشاد شد و با تعجب گفت:

- نه مادر. مگه خودت نمیبینی؟ معلومه که جا نمی‌شه.

- این یکی چی؟

- سینی تو لیوان؟ بچه عقلت کمه؟ برو بزار به کارم برسم.

ظرف‌ها تمام شد و مادر شروع به رنده کردن هویج کرد. خسته بود و احساس می‌کرد امیرعلی به بازی‌اش گرفته و سر به سرش می‌گذارد. با خودش فکر کرد "غلط نکنم این تخم جن می‌خواد رد گم کنه. خدا می‌دونه چه خراب‌کاریی به بار آورده می‌‌خواد حواس منو پرت کنه". یادش افتاد امیرعلی این هفته امتحان دارد. امتحاناتی که نمره‌ی کلاسی به حساب می‌آیند و با نمرات امتحانات آخر سال جمع می‌شوند. بچه‌ها هیچ وقت این امتحانات را جدی نمی‌گیرند.

- مامان

- ها

- می‌گم این هویج گندهه از سوراخ رنده رد میشه؟

مادر از این همه چرت و پرت واضح واقعا کلافه شده بود.

- کوری؟ نمی‌بینی چه جونی می‌کَنَم تا رندش کنم؟ تازه از اون ورش یه نخ یه نخ در می‌آد. تازه این هویج خیلی کوچیکتر از اونیه که تو نشون دادی، آخ آخ.

هویج و رنده را ول کرد توی سینک و انگشتش را برد طرف دهانش.

- بچه اینقدر مزخرف گفتی تا رنده دستم رو برید. مگه تو امتحان نداری؟

- دارم.

- خوب دِ برو سر درست بچه.

- مامان امتحان دیروزم رو امضا می‌کنی؟

- بیار ببینم.

انگشتش را محکم با پارچه پیراهن خیسش پیچید و لم داد روی مبل دم در آشپزخانه و منتظر امیرعلی شد. امیرعلی ورقه امتحان را همراه با یک دفتر داد دست مادر.

- خوب ببینم چه کردی، نوزده؟ خوب آفرین مادر، ببینم غلط‌ات چی بوده.

- چیز مهمی نبود. تازه به نظرم همچین غلط هم به حساب نمیاد. باید بیست بار درستش رو تو دفترم می‌نوشتم که نوشتم، اینهاش. اینم باید امضا کنی.

مادر یک نگاه به ورقه کرد. بعد دفتر را باز کرد و یک وراندازی کرد.

- مادر چرا حواست رو جمع نمی‌کنی؟

غلط امیرعلی تو قسمت کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه بود. معنی عبارت در پوست خود نمی‌گنجید را به جای خوشحال بود نوشته بود: توی بدن خودش جا نمی‌شد.

- مادر اینو که باز غلط نوشتی. چرا حواست رو جمع نمی کنی؟ دوباره بیست بار نوشتی در پوست خود نمی‌گنجید = توی بدن خودش جا نمی‌شد.

- غلط نیست مامان. باور کن معنی‌اش همینه. یارو تو بدن خودش جا نمی‌شده حالا شاید خوشحال هم بوده، یا نبوده. من نمی‌دونم؛ فقط می‌دونم ربطی به خوشحالی نداره. مامان تو رو خدا به نظر تو واقعا در پوست خود نمی‌گنجید به حرف من شبیه‌تره یا این‌که یارو خوشحال بوده؟


مادر خنده‌اش را پنهان کرد و جواب داد: مامان جان این یه اصطلاحه.

- آخه یارو که تو پوست خودش جا نمی‌شد مریض بود؛ تب داشت.

- خوب مادر باشه. مگه آدم مریض نمی‌تونه خوشحال باشه؟

- چرا می‌تونه ولی به جاشدن جانشدن ربطی نداره. من خودم وقتی تب می‌کنم جا نمی‌شم.

مادر بی‌حوصله جواب داد

- ای وای مادر چرند نگو.

اصلا دلش نمی‌خواست امیرعلی مریضی‌اش را یاد آوری کند و اشاره کرد به ظرف میوه و گفت: یه سیب بهم بده؛ یکی هم خودت بخور. بعد از مریضی باید میوه زیاد بخوری، چه جا بشی چه جا نشی. خوب حتما بزرگ شدی که جا نمی‌شی. حالا اصلا بگو ببینم کجا جا نمی‌شی؟

- تو حموم. وقتی منو می‌بری تو حموم پاشویه کنی. می‌بینم چشمام تو سقف حمومه؛ پامَم زیر شیر آب یخه. از اون بالا تو رو می‌بینم. مثل وقتایی که آدم یه چیزی رو خیلی دوست داره و کش میاد.

مادر به سیبش گازی زد. خوشش آمده بود از این که بچه‌ی فسقلی سربه سرش گذاشته. خنده‌ی بلندی کرد و گفت: مگه آدم آدامسه که کش بیاد.

- آره مامان منظورم همینه. درست مثل آدامس. پس می‌فهمی چی می‌گم. مثلا تا وقتی دوچرخه زرده رو برام نخریده بودی. من کش می‌اومدم. از دم مغازهه که رد می‌شدم اینقدر نیگاش می‌کردم که نگو. حتی بعد از این که رد می‌شدم اونجا جا می‌موندم. با تو می‌اومدم خونه ولی کش می‌اومدم و بالا سر دو چرخه وا می‌ستادم. از بس جاموندم تو مغازه و تو منو مثل یه جعبه خالی بردی خونه که آخرش خودت رفتی برام خریدیش.

مادر دیگه خیلی گوش نمی‌داد. پیش خودش فکر کرد این تخم جن باز داره منو خر می‌کنه تا یه چیزی براش بخرم. سیبش را خورده بود. رفت سراغ بقیه‌ی هویج‌ها.

- ای کلک بگو ببینم این دفعه دیگه چی می‌خوای؟ برو زود غلط‌ات رو درست کن. بیست بار بنویس. بده برات امضا کنم. بعد هم هر جا دلت خواست کش بیا.

امیرعلی دنبال مادر رفت آشپزخانه.

- مامان نود و هفت زیاده؟

- نه مادر زیاد نیست.

- منم همینو گفتم.

- تازه هفده کمتر هم هست.

- آره مادر کمتره. چیه؟ امتحان ریاضی داشتی؟

- نه ورزش. معلم ورزشمون خیلی گهه.

مادر اخمی به ابروهاش انداخت و نگاه تندی بهش کرد.

- اِ، مادر این چه جور حرف زدنه؟ زشته. حالا چرا گهه؟

- درسته که من کوچیکم ولی نه دیگه اینقد.

مادرمی‌دانست که چقدر نسبت به اینکه از بقیه هم سن و سال‌های خودش ریزتر است حساس شده و البته می‌دانست که به خاطر این مریضیِ لعنتی است.

- نه مادر کوچیک نیستی. قد خودتی؛ یعنی همون قد که باید باشی.

- خوب منم همین و می‌گم. همه رو کنار خط کش روی دیوار واستوند و واسه همه یه علامت گذاشت و کنار علامت اسمشونو نوشت. من مطمئنم علامت من اشتباه شده. چون خیلی پایین بود. تا در جیب شلوار آقا معلم. گفتم: آقا ما این قد نیستیم. گفت: هستی. دقیقا همین قدی. تازه می‌گفت خوبه.

آها پس موضوع اینه. راست گفته مادر نود و هفت کم نیست. واسه سن تو قد خوبیه.

بدتر این که همه رو فرستاد رو ترازو و به من گفت تو هفده‌ای.

یعنی خیلی از نود و هفت کمتر.

مادر هفده وزن‌اته که اصلا هم کم نیست. هم قدت هم وزنت خوبه مادر نگران نباش.

نیستم ولی می‌گم اگه نود و هفت قد اون علامتیِ که آقای معلم رو دیوار گذاشت پس هزار تا کجاست.

مادر هزار دیگه از درخت چنار توی حیاط هم بزرگتره.

آره خوب واسه همین می‌گم نود و هفت کم‌امه. وقتی آدم کش می‌آد و می‌تونه توی لونه کلاغای بالای درخت چنار رو ببینه خوب نود و هفت کم‌اِشه. مامان راستی جوجه کلاغ خیلی زشته، خیلی. عین یه گوله پشم که یه تخم آفتابگردون گنده چپونده باشن توش. تازه مامان سگک کفش خوشگل‌ات رو یادته؟

نه مادر. کدوم؟

اون که تو عروسی خاله فریبا پوشیده‌بودی و سگکش گم شد. سگکِش زیر کون یکی از همین جوجه کلاغاست.