شاید برای خیلی از شما هم پیش آمده که با یک نفر کل کل کنید: سر تیم فوتبال مورد علاقتون ؛ پیشرفت های علمی و فنی ؛ بر سر ماشینتون که کدوم سره............... گوشی من حرف نداره . من اند شیک پوشی ام.
اما... در مقطعی کم میارید. جریان امور کلا بر ضد شما پیش میره. تیمتون چهار هفته متوالی به طرز فجیعی می بازه ؛ امتحانات را مردود میشید یا نمرات خجالت آوری میگیرید. گوشیتون فایل ها را به طور رندوم میفرسته به این و اون.ماشینوتو که این قدر بر سر این و اون میزدید شما را در جاده میزاره........ دست به طلا میزنید خاکستر میشه.خوب چاره چیه ؟ باید چنان آسی رو کنید که طرفتونو از رو ببرید. دستاورد شما آن قدر باید قوی باشد که طرف کپ کنه. شوکه بشه. نتونه حرف بزنه.............. دست آخر : بره بمیره.
قصه ما مربوط به دهه 1950 میلادی است. اوج جنگ سرد. در آمریکا ژنرال آیزنهاور نظامی محبوبی که متفقین را در جنگ جهانی دوم رهبری کرد رئیس جمهوره. معاونش هم ریچارد نیکسون. مردی حراف و دودوه باز که حاضر نیست سرسوزنی از حقانیت کاپیتالیسم کوتاه بیاد.
آن زمان رسانه غالب رادیو بود و روسها سوار بر امواج رادیوئی مغز جوانان را در سراسر دنیا شستشو داده و کمونیزم را تنها چاره حل مشکلات میدانستند. کل کل و کرکری درروزنامه ها و برنامه های رادیوئی و فیلم های سینمائی ادامه داشت.
دنیای سرمایه داری به ویژه آمریکا در این میان ؛ در4 اکتبر سال 1957 پوکید. ماهواره روسی اسپوتنیک 1 در مدار زمین قرار گرفت. یعنی انگار تیم شما 5 بر هیچ به حریف باخت. دنیای غرب اصلا به فضا و پیشرفت های آن فکر نکرده بود. اعتماد به نفس روسها پایانی نداشت. در 24 ژوئیه سال 1959 ریچارد نیکسون معاون آیزنهاور به مسکو رفت تا غرفه زندگی آمریکائی را افتتاح کند. هدف این بود که مردم شوروی تصویری از محیط زندگی یک خانواده متوسط آمریکائی داشته باشند که قلب آن آشپزخانه است. نیکسون در آشپزخانه مدل آمریکائی وارد بحثی آتشین با خروشچف گردید که آینده جهان متعلق به سرمایه داری است یا کمونیسم. این بحث به Kitchen Debate معروف گردید. نیکسون در زمین حریف کم نیاورد اما نتونست خروشچف را ناک داون کند. گذاشت وقتی خروشچف اومد آمریکا از خجالتش در بیاد.
دو سال طول کشید که آمریکائی ها تونستند خودشونو جمع و جور کنند. در این زمان نخست وزیرشوروی یک دهاتی بی چاک و دهن به نام نیکیتا خروشچف بود. با همه بدیش نظریه همزیستی مسالمت آمیزو ارائه داد که دو دنیای متضاد کمونیزم و سرمایه داری می توانند کنار هم زندگی کنند؛ تعریف همبرگر و هات داگ آمریکائی را هم زیاد شنیده بود؛ دوست داشت امتحان کند. بالاخره هرچی بود از زمان استالین که میخواستند کاخ سفید را حسینیه ( ببخشید کلوپ حزبی و پارکینگ ) کنند بهتر بود.
سرانجام آمریکائی ها نقشه ائی ریختند. رهبر شوروی را به آمریکا دعوت کردند. او هم پذیرفت. از 15 تا 27 سپتامبر سال 1959 به مدت 13 روز اغلب ایالات آمریکا را چرخوندند. اما هنوز آمریکائی ها آس شونو که برابر با همون اسپوتنیک بود رو نکرده بودند. نگه داشته بودند وقتی خروشچف رسید کالیفرنیا سکته اش بدهند. اینو تا همین جا داشته باشید. بعدا برمیگردیم لوس آنجلس 1959.
روز دهم مارس سال جاری روزنامه های هلند خبر فوت Lou Ottens مخترع کاست های معروف صوتی را منتشر کردند. وی 94 سال زندگی پرباری داشت. در سال 1952 به شرکت فیلیپس پیوست. اراده کرده بود به اتفاق همکارانش وسیله ائی بسازند تا موسیقی دوستان بتوانند بدون دردسر و همه جا از آن استفاده کنند.
تیم تحت سرپرستی وی در سال 1963 کاست صوتی معروف را که به قول خودش کوچکتر از یک پاکت سیگار بود معرفی کرد. خیلی سریع مورد استقبال قرار گرفت و طی ده ها سال میلیاردها از آن تولید گردید.مرگ وی به شکلی سمبلیک پایان دوره استفاده از رسانه های مغناطیسی را در تاریخ معاصر رقم زد. درگذشت وی در رسانه های بین المللی انعکاسی نداشت. وداعی در سکوت. شاید علت این بی توجهی این بود که کاست های صدا و به طور کلی محیط های مغناطیسی ضبط با آمدن حافظه های الکترونیکی جدید بیش از 20 سال بود که به فراموشی سپرده شده بود. در روزگار رونق همان طور که در تصویر عنوان این مقاله میبینید ضبط های مغناطیسی تصویر به اندازه یک اتومبیل کوچک بودند. با برق و هوای فشرده کار میکردند. با مقایسه هیکل اون دو خانمی که روی دستگاه نشسته اند و آقائی که با آنها صحبت میکند پی به عظمتشان در روزگار طلائی ضبط های مغناطیسی خواهید برد.
کاست های صدا ؛ 60 دقیقه ائی 90 دقیقه ائی ؛ کاست های ویدئوی VHS و BetaMax ؛ Umaticیادتون میاد؟ اونائی که دنبال صدای با کیفیت بالا بودند معمولا از پخش صوت های ریل Reel استفاده میکردند.سرعت ها یادتونه ؟ 15” , 7.5” برثانیه .ماشینهای ضبط تصویر open reel دو شرکت بزرگ آمریکائی Ampex و RCAهم بودند که به خاطر قیمت های فوق العاده بالا فقط شبکه های تلویزیونی بزرگ از آنها استفاده میکردند. داستان ضبط مغناطیسی به قدری طولانی و جذاب است و افراد خیلی زیادی از ملیت های مختلف در آن دخیل اند اگر روزی نوشته بشه مسلما حجمش چیزی کمتر از رمان سترگ جنگ و صلح تولستوی نخواهد شد.
سیر تحولات صنعت ضبط مغناطیسی درست مثل زندگی مرلین مونرو ستاره سکسی سینمای آمریکا در اواسط قرن بیستم است. هر دو عمری کوتاه داشتند.مرلین متولد 1926 و درگذشته 1962 تنها 36 سال زندگی کرد. ضبط مغناطیسی صدا و تصویر عملا از اواخر دهه 1950 شروع و در سالهای ابتدائی دهه 90 قرن بیستم کنار گذاشته شد. حدود 40 سال عمر مفید داشت. هر دو از مشکلاتی رنج میبردند که تا آخر عمرشون حل نشد و همون ها باعث مرگ زودرسشون گردید. مرلین به مواد مخدر معتاد بود که نتوانست ازدستشان خلاصی یابد. محیط مغناطیسی هم مشکلات ذاتی خاص خود داشت که غیر قابل اصلاح بودند و نهایتا به نفع حافظه های جدید الکترونیکی کنار رفت. هر دو درطول زندگی کوتاهشون میلیون ها نفر را مجذوب کردند. سیاستمداران هم با این دو پدیده درگیر شدند.
پدیده های فنی هم درست مثل داستانهای عاشقانه هستند. شروعی شاعرانه ؛ پختگی پرالتهاب انگار این عشق جاودان خواهد ماند و همه مصادیق قبل از خود را به فراموشی خواهد سپرد و سرانجام پایانی غم انگیز ؛ به مروز همه مزیت ها و زیبائی ها از چشم خواهند افتاد و ایرادات و مشکلات فرصت بروز خواهند یافت و سرانجام روزی همه چیز فراموش خواهد شد. تنها یاد و خاطره ائی باقی خواهد ماند.
فرصتی برای مطالعه کامل تاریخ زندگی این دو پدیده نیست. میتوانیم از کل زندگی مرلین به فیلم پر فروش خارش هفت ساله Seven year itch به کارگردانی بیلی وایلدر اشاره کرد. درسال 1955 پخش شد. فروش و سرو صدای زیادی کرد و فروش خوبی داشت. صنعت ضبط مغناطیسی هم در همون حدود 1959 به بلوغ رسید. این فیلم در آن زمان چنان بی پروا بود که در ادیت نهائی برخی صحنه ها حذف شدند. در مورد ضبط مغناطیسی هم به صحنه ائی نمایشی از کل کل نمایندگان ایدئولوژی های سرمایه داری و کمونیستی باید اشاره کنیم که ضبط مغناطیسی ابزار این دعوا بود.
ضبط اطلاعات به ویژه صدا و تصویر از آرزوهای قدیمی بشر بود.شعرا و نویسندگان درآرزوهاشون از وسیله ائی صحبت میکردند که بتواند صدای اونا را ضبط و به محبوبشون برساند. برای سالهای طولانی باد صبا؛ این وظیفه را در ادبیات فارسی ایفاء میکرد.... اما وقت آن رسیده بود که یک اقدام جدی تر صورت بگیرد.
ضبط صدا بر روی دیسک های پلاستیکی که ادیسون و همکارانش مبدع آن بودند پیشرفت خیلی جدی به حساب میامد؛ اما مشکلات بزرگی داشت. ظرفیت روی صفحه محدود بود. حداکثر 70 دقیقه و هزینه سنگین. برای ضبط صداتون حتما باید به کارخانه صفحه پرکنی میرفتید. بنابراین امکان ضبط صدا برای افراد معمولی میسر نبود.
دانشمندان به ضبط صدا ( و بعد ها تصویر) روی محیط های مغناطیسی فکر میکردند. اما این کار هم مشکلات خاص خودشو داشت. صدای ضبط شده اصلا کیفیت خوبی نداشت. اونائی که خوره موزیک به ویژه سمفونی های آلمانی بودند اصلا مدیا های مغناطیسی را تحویل نمیگرفتند.
در سال 1933 هیتلر در آلمان قدرت را در دست گرفت. او سالها قبل گفته بود که اساس کارش تبلیغاته. بنابراین همه امور تبلیغاتی اشو سپرد دست دکتر جوزف گوبلز که اساسا متخصص تبلیغات به دنیا آمده بود.
ایشون مردی بود تحصیل کرده و علاقمند به تولید بچه؛ عاشق مکتب نازیسم شد. قسم خورد که تبلیغاتشو از طریق رادیو به همه نقاط جهان برسونه. اما همون مشکل بر سر راه بود. یعنی به ضبط صوت روی نوار های مغناطیسی نیاز داشت و اونا هم مشکلات فراوان فنی داشتند. خلاصه نازی ها یک عادت خوبی که داشتند اگر کاری را به کسی می سپردند و اونا سر موقع انجام نمیدادند خیلی راحت می کشتندشون از این قرتی بازی های زندانی کردن طرف اصلا خوششون نمی اومد.
دکترگوبلز تا کارشو شروع کرد مهندسین شرکت های AEG وTelefunkenرا خواست و گفت باید برای حل مشکلات ضبط مغناطیسی در هم ادغام بشوند و اگر ظرف یک سال ضبط صوت درست و حسابی نسازند باید اشهدشونو بخونند. نتیجه : مهندسان آلمانی به یک تکنولوژی جدید دست یافتند : بایاس فرکانس رادیوئی.
از طرفی تا اون زمان صدا روی سیم های فولای ضبط میشد. دکتر گوبلز یک آقای مهندس دیگه که دوستی قبلی داشتند به نام Fritz Pflemer( P خونده نمیشه) از شرکت AEG را که چند تخصص را با هم داشت ؛ احضار کرد و گفت : ببین فریتس دوستیمون سرجاش اگر ظرف مدت خیلی کوتاهی نتونی نوار مغناطیسی درست و حسابی و قابل اعتماد بسازی مجبورم عمرتو کوتاه کنم.
نتیجه : ظرف کمتر از 2 سال همه مشکلات ضبط صدا روی نوارهای مغناطیسی حل شد. شرکتی به نام Magnetophone را آ.ا.گ و تلفنکن برای ساخت ضبط صوت راه اندازی کردند. البته محصولات این شرکت فقط در اختیار دویچه وله جناب گوبلز و به دستورش فقط و فقط در اختیار متحد نزدیک آلمان یعنی ژاپنی ها قرار گرفت. موسولینی دیکتاتور ایتالیا هم از قضیه بو برده بود و از این ضبط ها میخواست. گوبلز معتقد بود اگر این تکنولوژی را به ایتالیائی ها بدهند اونا خیلی زود تو بازار سیاه می فروشند. خلاصه ضبط صوت قابل اعتماد یک اختراع سری آلمانی تا سال 1945 یعنی پایان جنگ باقی ماند.این اپیزود را هم همین جا داشته باشید. برمیگردیم.
انقلاب ها مثل آتشفشان هستند. همون اندازه که مبداء را تخریب میکنند باعث آبادانی سرزمین های دور دست توسط مهاجرانی میشوند که از انقلاب بی مهری دیدند. در سالهای اولیه قرن بیستم امپراطوری روسیه بعد از سالها رو غلطک پیشرفت بود. پیروزی انقلاب اکتبر 1917 حتی برای خود انقلاب سازان هم غیره منتظره بود. مهاجرت های وسیع از روسیه به کشورهای غربی شروع شد.یکی از همین مهاجران که بعد از ناامیدی از انقلابیون در سال 1927 به آمریکا مهاجرت کرد؛کسی نبود جز الکساندر پونیاتوف Alexander Poniatoff متولد سال 1892 که موقع مهاجرت یک مهندس با تجربه و با هوش 35 ساله بود. الکساندر در شهر هیواردHayward کالیفرنیا مستقر و سرانجام در سال 1944 شرکت امپکس Ampexرا با هدف اختراع و توسعه ماشین های ضبط صدا و تصویر و اطلاعات روی نوار مغناطیسی تاسیس کرد. اینجا هم کات میکنیم برمیگردیم به اروپا و پایان جنگ در 8 ماه می سال 1945.
موقع تقسیم غنائم آلمان شکست خورده که فرا رسید روسها دهاتی بازی در آوردند و به جمع آوری کامیون و اتومبیل و ساعت و آجر و آهن آلات و کشتی و ..... خلاصه سخت افزار پرداختند. آمریکائی ها زرنگتر بودند ؛ اونا شروع کردند به جمع آوری و گسیل نرم افزار به آمریکا.
مثلا همه اون موشک های کار نکرده را روسها بردند اما آمریکائی ها خیلی شیک و مجلسی ورنر فون براوان و همکاران موشک سازشو با عزت و احترام بردند آمریکا. یک کار دیگه هم کردند. به همه اون مهندسانی که در کار تولید ضبط صوت برای گوبلز بودند همراه خانوادهاشون ویزای مهاجرت آمریکا همراه با رفاه فراوان و تحصیلات و خلاصه همه آن امتیازاتی که در رویا هم تصور نمیکردند پیشنهاد دادند. پس همه اون مهندسان آلمانی که متخصص تکنولوژی های محیط ضبط مغناطیسی بودند به شرکت امپکس که توسط یک مهاجر روس تاسیس شده بود پیوستندو شروع کردند به ساخت ماشین های حرفه ائی ضبط صوت و ضبط تصویر با برند معروف Ampex تحت مدیریت مهندس روس مهاجر الکساندر پونیاتف.
یادتونه که قبلا گفتم گوبلز فقط به ژاپنی ها به عنوان متحد اعتماد داشت و تکنولوژی ضبط صوت را به اونا داد. ژاپنی ها پیام امپراطور دال بر فرمان سلطنتی پایان جنگ را روی نوار مغناطیسی آلمانی ضبط و برای صدها بار از رادیو پخش کردند تا همه سربازانی که در جنگل ها مخفی شده بودند بشنوند و بیان بیرون و تسلیم شوند. بعد از جنگ تکنولوژی ضبط افتاد دست شرکت سونی که بلافاصله بعد از تسلیم ژاپن تاسیس شد. شرکت سونی ژاپنی و امپکس آمریکا در 77 سال گذشته همکاری نزدیکی در تحولات مربوط به توسعه فن آوری های ضبط داشتند.
بگذریم برگردیم به سپتامبر سال 1959 و ازرو بردن خروشچف توسط آمریکائیان. به این عکس خوب دقت کنید:
اون کچل مرکز عکس که کت و شلوار تقریبا طوسی رنگی پوشیده و ستاره های پر افتخار لنین را بر بالای جیب کوچک کتش داره و آب دهنش راه افتاده خروشچفه. اون کناریش هم که نیش اش تا بنا گوش باز شده همون ریچارد نیکسون خودمونه. حالا چی شده ؟ اتفاق مهمی افتاده. سمت چپ این عکس یک ماشینی می بینید که نوار دو اینچی مغناطیسی روش سواره. بگید خوب. تا اون زمان یعنی سپتامبر 1959 تنها مدیوم ضبط تصویر و صدا فیلم بود. یعنی شما باید فیلم میگرفتید بعد می بردید لابراتوا ظاهر بشه بعد ادیت و بعد دستگاه مویلا و مونتاژ....... همه اینها حداقل چند روز طول می کشید. در این تصویر از وقتی خروشچف وارد نمایشگاه شده با دوربین های ویدئوئی ازش تصویر گرفتند بعد خیلی سریع نوار را شارژ کردند روی ماشینی که یک مهاجر روس فراری از انقلاب همراه مهاجران آلمانی ساخته و حالا خروشچف از تعجب چنان بندبند استخوانهاش شل شده که یک آچارکشی درست و حسابی لازم دارد. این یعنی کیش و مات حریف در دقایق اضافی. آمریکائی ها به زبان بیزبانی به اش گفتند : اینقدر به مردم روسیه گرسنگی دادید تا یک اسپوتنیک بفرستید فضا اما ما با تدبیر تونستیم با کمک مهاجران روسی و آلمانی چنان پیشرفتی به دست آوریم که اشگ ات بجوشد از بالا و پست.
البته حتما در تصویر بالا توجه میکنید که در سال 1959 هنوز همه آمپلیفایر ها چنان که تو راک ها می بینید لامپی هستند. مهم نیست. بدبخت خروشچفو دو هفته تو آمریکا چرخوندند تا در کالیفرنیا اینطوری مچل اش کنند.
نکته آخر اینکه موضع خاص عکاسه که درست از بالای سر مونیتور تصویر خروشچف را گرفته. اون انگشت اشاره مهندس شرکت امپکس هم جالبه : انگار به زبان روستائیان ( موژیک) های روسی به خروشچف میگه : ببین رفیق این خودتی. همین 20 دقیقه پیش وارد نمایشگاه شدی و این هم چرخ هائی که زدی. متوجه شدی ؟ حالا چطوری ما اینکارو کردیم............ بعدا متوجه میشی. گشنه ات شد؟ با یک همبرگر دوبل مک دونالد سمبل سرمایه داری همراه با کوکاکولای بطری بزرگ یک و نیم لیتری چطوری؟ да сэр? موافقی قربان ؟
مرور تاریخ و اطلاعات خیلی جالبی برای من بودجناب مرادی متشکرم
بسیار بسیار جالب
بخصوص نحوه تدوین داستان
خیلی خوب بهم بافتید
ممنون میم نون آهنگ عزیز
داستان اعلب رویدادهای علمی و فنی عین داستان های پلیسی پر از حوادث گوناگون و صدالبته با شرکت بازیگرانی از ملیت های مختلفه. اما همه چیزهای واقعی با یک خیالپردازی شروع میشه.
در سال های اولیه دهه 1980 برونوفسکی دانشمند انگلیسی سریال عروج انسان را به نحو خیلی استادانه ائی اجرا کرد. هنوز هم گفته هاش معتبره :
پیشرفت یک تلاش بین المللی است.
مرسی، اطلاعات بسیار جالبی رو دستهبندی کردین
خیلی خوندنی بود جناب مرادی
ممنون نگارمن عزیز
راستش اغلب اختراعات مهم بشری با یک آرزوی ظاهرا دست نیافتنی از طرف شعرا شروع میشود
ای نَفَسِ خُرمِ بادِ صبا / از بَرِ یار آمده ای ، مَرحبا
دانشمندان و مهندسان همین ها را جدی میگیرند. یا اون جام جم که دردست جمشید بود و همه جهان را در آن میدید. صدها سال طول کشید تا دانشمندان به تلویزیون واقعیت ببخشند.
خلاصه سرتونو دردنیارم. خیالپردازی جوهره حرکت بشری است.