اینستاگرام:
روز شنبه ۱۳ عید، هشتم رجب [ ۱۳۰۴ ه.ق = ۱۳ فروردین ۱۲۶۶ خورشیدی]:
امروز سیزدهم عید است، هوای آفتاب بسیار خوب گرم صحیحی بود. فصل بهار و موقع همهچیز است. هیچ سال هم سیزده عید را به این خوبی ندیده بودیم، که مردم به این ذوق و شوق به گردش بروند و عیش کنند. صبح علیالرسم سوار شده، رفتیم دوشانتپه. ناهار را پیش در عمارت کوه دوشانتپه گرم حاضر کرده بودند. عزیز السلطان را هم پیش فرستاده بودیم رفته بود آنجا. جمعیت در خیابان دوشانتپه و راه دولاب که به سمت دوشانتپه میرفتند، به اندازهای بود که مافوق نداشت. ده پانزده هزار نفر جمعیت که متصل دُم ریز میرفتند. یک راست آمدیم بالا، عزیز السلطان را دیدم بازی میکرد، اما گرما زده شده بود. هوا خیلی گرم بود. بعد با دوربین شهر و اطراف شهر و همهجا را تماشا کردیم.
توی باغ و اطراف شهر معرکه بود. از جمعیت و مردم هم متصل دسته به دسته میآمدند. یک دسته آمدند، ساز داشتند و رقاص جلوی آنها میرقصید و دست میزدند و میآمدند، یک دسته دیگر دُهل و سُرنا داشتند، همینطور از شهر که بیرون آمدند، میزدند، تا وارد شدند. ولی خیلی خوب میزدند.
این همه جمعیت که میآمد و میرفت،سرِ استخر هیچ معلوم نبود که آدمی آنجا باشد. بعد از تماشا ناهار خوردیم، دوباره تماشا کردیم.
عزیزالسلطان ... از طرف گنجآباد رفتند.
آنها که رفتند ما هم قدری تماشا کردیم. باز با دوربین این طرف آن طرف را دیدیم. بعد دیدم خواب دارم، رختخوابی انداختند، خوابیدیم، ...
عتمادالسلطنه بود، امّا نه او روزنامه داشت نه ما همراه آورده بودیم، بیخودِ بیخود راه میرفت، سایر پیشخدمتها بودند.
سه ساعت به غروب مانده از خواب برخاسته، دوباره اطراف را با دوربین نگاهی کرده، تماشایی کرده، نمازی خوانده، چای و عصرانه خورده، برخاسته، از در که بیرون آمدیم، دیدم پشت سرم صدایی شد، پایی سُر خورد، نگاه کردم، دیدم علاءالدوله است، پایش روی شنها در رفته، زمین خورده، تمام پوست صورتش رفته است و خون زیادی از روی او میآید، و همینطور دارد با ما میآید، گفتم اینطور خوب نیست، شاید مردم تصور میکنند، ما تو را کتک زدهایم. جلوی ما برو و روی خودت را بشوی. علاءالدوله یواش رفت زیر کوه و خودش را شست. دیگر از او هم خبر نداریم.
خلاصه ما هم پایین آمده، سوار کالسکه شده، راندیم برای باغ مخبرالدوله.
جمعیت توی صحرا پُر بود و در شُرف مراجعت کردن به شهر بودند.
برو به آدرس
نظرات