لینک
نظرات
تازه ترین لینک های Venus_Torabi
مرکز عدالت برای کودکان و نوجوانان: سربازگیری از کودکان و نوجوانان
Venus_Torabi | یک سال قبل
۰ ۲۷۸
دویچه وله: اپراتور؛ داستان حکومتی که جنایت میآفریند
Venus_Torabi | ۳ سال قبل
۲ ۶۳۹
مصاحبه خیلی خوبی بود. با ذهن و ذهنیت شما بیشتر آشنا شدم. به همه توصیه می کنم.
بسیار عالی، در تایید نظر جهانشاه این را هم اضافه کنم که بیشتر با شخصیت بدون رو در واسی شما آشنا شدیم.شاید در اشتباه باشم ولی بنظرم میاد که بخصوص در اظهار نظرتان در مورد داستانهای دیگر کاربران خیلی محتاط هستید و دست به عصا عمل مینمایید. فکر میکنم استعداد و معلومات سرشار شما در زمینه ادبیات و داستان نویسی برای همه دوستان آشکار است و شخصا بر این باورم که نقد سازنده کسانی مثل شما میتواند بسیار تاثیرگذارتر از تعارفات معمول و مرسوم باشد. موفق باشید.
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و گوش دادید کمال عزیز.
البته در برخورد بی رو دربایستی من تا حدودی درست حدس زدید. درباره کامنت های اینجا هم٬ من برای هرکس که کامنت میذارم یعنی واقعن خوندم و نکات درخشانش بیشتر از ایرادهای ملانقطه ای بوده. در این میون بذارید اضافه کنم که فقط تصور کنید کسی در تمام دوره های مسابقه انشای ایرون یک بار دوم شده باشه و بقیه دفعات٬ اول. خب این شخص اگر بیاد چوب الف رو برداره و مدام زیر پست ها و داستان های بقیه ژست منتقد ادبی بگیره و منم منم دربیاره٬ تبدیل به شخصیتی منفور میشه تا کارساز. علت اینکه «با هم بنویسیم» رو پیشنهاد کردم (که البته چندان مورد استقبال قرار نگرفت و من هم دیگه پی داستان رو نگرفتم) از قضا همین بود: اینکه در فضایی حرفه ای تر به داستان ها نگاه کنیم و همدیگه رو به بوته نقد بکشیم. نشد! ادم ها چندان برای نقد٬ روی گشاده ندارند. وانگهی٬ داستان بعد از مدتی تبدیل به بخشی از خود آدم میشه و اگر ایرادی ازش بگیری٬ نویسنده در اکثر مواقع موضوع رو شخصی قلمداد می کنه و در خودش مچاله میشه علاوه بر اینکه از شما هم دلزده. من کنج خلوتم رو در اینجا با افاضات نمی خوام خراب کنم. یعنی فضا نمی طلبه. بعد از ۷ ماه به خوبی این موضوع رو متوجه شدم. اگر کسی خواست٬ نظرم رو دریغ نمی کنم. اون هم نظری بر پایه مبانی نقد ادبی و نه چیز دیگه. سلیقه شخصی٬ به ادبیات زخم می زنه اما مبانی علمی نقد بسیار هم کارسازه...منتهی...جان صبور کو؟ روح رها کجا؟
ونوس عزيز، با عرض تشكر از نكاتي كه مطرح نموديد. البته نميتونم بگم كه انتظارش رو نداشتم چون اصولا ما فرهنگ نقد كردن نداريم و دعواهاي شخصي را به عنوان نقد ادبي به خلق الله ميچپانيم! تنها نمونه درخشاني كه من سراغ دارم كوششهاي هوشنگ گلشيري و يارانش در جُنگ اصفهان ميباشد كه بخاطرش زخم زبان خاص و عام را متحمل شدند. با اين وجود تقريبا مطمئنم كه اگر انگيزه اين كار را داشته باشيد يا به عبارتي مشغله فكريتان باشد براحتي از پس آن بر مياييد. انرژي مثبتي كه عمدتا به لطف شما و ياري ديگر دوستان، اخيرا در اين سايت بوجود آمده، مرا به ياد نويسنده تواناي ديگري مياندازد بنام لاله خليلي كه سابقا در ايرانيان دات كام و البته اكثرابه زبان انگليسي قلم ميزدند. فكرميكنم از خواندن بلاگهاي ايشان لذت ببريد.
کمال جان
فرهنگ نقد کردن یا نقد شنیدن٬ هردو در پیکره ادبیات ما مثل سیاهچاله های وهم انگیزند. نه کسی گوش شنیدن دارد و البته نه کسی زبان عاری از شخصی انگاری و حب و بغض های مستتر در کلام. این خاص فرهنگ ما نیست البته. یکی از علت هایی که من از آکادمیای کانادایی به حد انزجار رسیدم٬ سیستم مسلط politically correct در کلام جاری در حوزه علوم انسانی ست. چنان دورویی٬ ترس و سانسور عجیبی در کلاس ها برپاست٬ که خود من به علت نقد کردن برخی همکلاسی ها یا هم دوره ای ها٬ انگ insensitive خوردم. به این علت که اگر به کسی بگی که فلان جای مطلبت جای کار بیشتری می طلبه یا بهتر بود بهمان تحقیق رو عمیق تر انجام می دادی٬ باید قبلش یک کامیون عذرخواهی کنی و البته به خودزنی برسی. به این معنا که دستکم دوبار باید تکرار کنی «البته شاید من دانششو ندارم٬ یا این رو به حساب بی دانشی و عدم اطلاع من بگذارید» تا به طرف بر نخورد و دچار سرخوردگی نشود و یه وقت نرود خودکشی کند. به همین دلیل در اکادمیا٬ دیالوگ مرده است. همه از ترس٬ سکوت می کنند و فقط کله ها را به نشانه تایید تکان می دهند. شاید در حیطه روابط اجتماعی این مورد به آرامش و مهربانی در جامعه منجر شود٬ اما در علوم انسانی و اجتماعی اکادمیک٬ زهر مکرر٬ سم جاری و نابودکننده است. برای همین است که دلسردم از ادامه کار در اکادمی کانادایی.
اما اگر خوب گوش فرا دهید٬ پشت سر جنگ اصفهان هم حرف هاست. دوستان نزدیک گلشیری اکثرن از او دل خوشی ندارند و شاید تعدادی هم هستند که نقد وی را به پای حسادت و غرض ورزی او می گذارند (یک نمونه اش را خودم شنیده ام از دهان کسی که با وی رفت و آمدی نزدیک داشته). شنیدن اینکه او «رقیب نمی خواسته است و عدل دست می گذاشته روی روان نویسنده تا اثرش» مرا در هم می شکند. حتی گفتن این موضوع در عین عدم حقیقت هم دردآور است. نقد٬ در ذات خود نمی تواند مهربان و نوازشگر باشد مگر به دروغ و فریب و ریا بیالاید.
در دوره ما هم بود و هست. دهه هشتاد شمسی که مصادف بود با دهه بیست سالگی من٬ در محافل ادبی تهران از دور حضوری کمرنگ داشتم. می گویم دور٬ چون ساکن شیراز بودم. اما همین آقای محترمی که امروز رمان من را خوانده است و به گفته خودش آنقدر محو فضا سازی شده که حتی نتوانسته کتاب را زمین بگذارد٬ یک روز که زیر ترجمه اش نوشتم آقای فلانی٬ فلان جمله را اشتباه ترجمه کرده اید و کانتکست را ندید گرفته اید٬ زیر کامنت من نوشت: بچه جون برو در خونه خودتون بازی کن! بعد هم خیل حمله نوچه های مجازی اش به من و بستن انواع و اقسام لیچارهای پایین تنه ای به دختری ۲۶ ساله که جرمش دانستن ادبیات انگلیسی و کمی کمی زبان دانی بود.
حرف زیاد است اما به قول معروف٬ ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش.
عشق و رویا و زندگی من ادبیات بوده و هست. پناه برده ام به خلوت واژه تا آدم ها!
ونوس عزیز، من یک معذرتخواهی درست وحسابی به شما بدهکارم. یکی نیست بهم بگه کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی! هر چه سنم بالاتر میره دارم خنگتر وکودنتر میشم. بدون در نظر گرفتن جوانب کار نسخه مینویسم و غافل از اینم که چه زخمهای عمیقی رو نمک پاشی کرده ام. امیدوارم مرا ببخشید.
عرضم به حضورت که در اینجا (بوستون) به دلیل قرابت با دانشگاه هاروارد در این 44 سال شاهد آمد و رفت بسیاری از شاعران، نویسندگان، هنرمندان و سیاستمداران ایران زمین بوده ام و این فرصت را داشته ام که با برخی از آنها اوقات چند روزه تا چند ماهه سپری کنم و برای منی که از دوره تین ایجری خارج از ایران زندگی کرده ام وخواسته یا ناخواسته فرهنگ غربی سهم بزرگتری در شکلگیری شخصیتم داشته است،کار مشکلی نبود که تناقض بین سیستم ارزش گزاری خودم و این غولهای ادب و هنر ایران را مشاهده کنم (نه لزوما بهتر یا بدتر) ولی یاد گرفته ام که رزومه کاری اون اشخاص رو از شخصیت خصوصیشون جدا نگه دارم. گلشیری یکی از این افراد بود. همینجا این رو هم بگم که واقفم که موقعیت من وهمکار گلشیری کاملا متفاوتند.
حالا اگه خیلی بخواهیم مثبت اندیش باشیم میتونی به این موانع و مشکلات بچشم خوراک و توشه ای برای کارهای بعدیت نگاه کنی. پیروز باشی.
چه حرفها،... نقد ادبی در ایران هیچگاه چندان علمی نبوده و ما ایرانیها اول عادت داریم ببینیم کلا از نویسنده خوشمان میآید یا خیر، نویسنده زن است و یا مرد، کم پول است و یا از اعیان الافکار است، سبک و سیاقِ ادبیاتِ سیاسی طرف را نیز در نظر گرفته و سپس شاید ــــ آن هم اگر حوصله کنیم ــــ به نوشتارِ طرف میپردازیم، (ایرانی جماعت ــــ به خصوصِ آن دسته که از چنته ادب هیچ نداشته ــــ عاشقِ هندوانه گذاری به زیرِ بغلِ دیگران است، کو صادق هدایت و کو میرزا فتحعلی آخوندزاده؟) وگرنه کسی که بلد نیست دو کلمه حرف بزند، دو کلمه بنویسد ــــ دیگر کارش چه به نقد، بررسی و ارزیابی، دیگر همه همدیگر را میشناسیم، با هیچ کس هم رودربایستی نداریم.
نویسندگان اصیل و خوش دست ــــ امثالِ ونوس خانم متعلق به نسلِ جدیدی از داستان نویسانی هستند که مستقلانه ــــ راهِ جدیدی در یک سبکِ به خصوص بوجود آورده و هیچ گونه شباهتی به نویسندگانِ قدیمی ندارند، طلایی نویسی ایشان (به خصوص ابداع مکالماتِ زنده و پر تحرک) (جمله بندیهای اِسکلت دار که به راحتی در ذهنِ خوانند سَیال هستند) بنده که از محضرِ ایشان چیزی یاد میگیرم، خداوند حِفظشان کند.
مطالعه نقد و بررسی ادبیات ــــ از علی دشتی، محمدتقی بهار، زرینکوب و شفیعی کدکنی سفارش می شود.
کمال عزیز
اصلن و ابدن نیازی به عذرخواهی نیست. حالا میگم چرا اما قبلش...لطفن دیگه به خودتون از اون صفات ندید. همه ما باید اول با خودمون مهربون باشیم تا بتونیم عاشقی کنیم برای دیگران. (چرا باز رفتم روی منبر؟؟) هر روز و هر روز بیشتر خودتون رو در آینه ببوسید و صورتتون رو نوازش کنید. زندگی و تیرگیش٬ خودش رو جمع می کنه یهو!
و اما چرا...
اون تکه از مغز من که مخصوص کینه و خاطرات تلخه٬ تنها در دوران سیکل زنانه و جنگ هورمون ها بیرون میزنه که فعلن ردش کردم! هاها!
دلم میخاد انقدر با امید و رهایی از بندهای دست و پا گیر ذهنی و لکه های احساسی زندگی کنم که همون یک هفته جهنمی هم که حالا قابل کنترله و افسار زده٬ زیادی روی روح و روانم یورتمه نره. پس جای نگرانی نیست.
من هم یکی از پیروان سرسخت و معتقد به نقد نو و هنر برای هنر هستم ورای هرچه پیرامون نویسنده و پس و پشت زندگیش هست و این ردپای فرمالیستها همیشه در نظرم کدر بوده. وقتی همه چیز خوان و همه چیز بین باشی٬ یاد می گیری که خب تو فقط محض هنر و اثر٬ میخای حافظه ت رو برای لحظاتی هم که شده قیچی کنی و در گوشات چوب پنبه بذاری٬ نه؟ اما این کار چندان هم آسون نیست در حوزه نقد ادبی. مثلن خیلی ها فروغ رو به عشق رابطه مثلن ممنوعه و ناکامش با گلستان هی می جورن و دنبال همون رد پا در شعراش هستن. آخه چرا؟ چون ما به طور ذاتی عاشق شنیدن مگوها و رمزها و رمزگشایی و کاراگاه بازی هستیم. اینکه پشت شعر یا داستان چه پیشینه ای خوابیده شاید تا جاهایی هیجان انگیز باشه اما واقعیت اینه که شعر٬ خود شعر باید باشه به خاطر خودش. داستان هم همینطور. حالا اگر شما تونستید به این درجه از بلوغ درک ادبیات برسید٬ باید بهتون تبریک بگم! باید به خودتون حسابی بنازید! کار هرکسی نیست. شراب جان سرخ حق دارد. ما اول دنبال شرح نویسنده ایم از سرتاپا و جد و اباد و زن و مرد و زیر و بمش٬ بعد٬ اثر. باید دید این موضوع برای منی که نه نامی دارم نه نشانی٬ چطور در رمان طفلکی ام خود را بروز می دهد.
آقای شمیران زاده نازنین
باز که چوب کاری کردید ^_^ امروز دوز تعریف از من کز کرده خجالتی رو به سرحد غل غل با حباب هایی که آتش از جانش تنوره می کشید٬ رسوندید. اما شما رو به دلبری های نی نی خانم٬ لیلای عزیزم٬ اگه روزی دیدید که این محبت ها در من غبغبی بیرون انداخته و نخوتی میون ابروهام گره زده٬ یک مشت خاک کاهو در جیب همیشه داشته باشین...لازم میشه!
و اما درباره نقد ادبی٬ نمی دونم اسمش رو بذارم غرور کاذب٬ بخل یا چه...ما توان حتی نه گفتن نداریم٬ چه برسه به نه شنیدن! حتی به اون جهنمی که توی ایران توش دست و پا آب می کنیم هم یک نه محکم نگفتیم. نقدی که آغشته به ملاحظات و تعارفات باشه٬ از ما یک نه نشنو٬ یک نخوت زده خود بنیان میسازه.
اون وقته که هر نقدی رو تنها از دریچه قضاوت های شخصی و غرض ورزی می شنویم. فکر می کنم همه چیز زاده فرهنگ مسلط اون جامعه ست. جامعه استبداد زده استبداد پرور٬ دچار انواع و اقسام بیماری هاست. باید از اول کوبید و تحمل کرد و بالا برد.
حرف به کجاها کشید.
جالب شد٬ درود بر هر دو عزیز.