رادیو فردا:

محمد عبدی

ابراهیم گلستان جدا از حقی که بر گردن جریان روشنفکری در ایران و همین طور شکل‌گیری سینمای روشنفکرانه ایران در دهه چهل دارد، داستان‌نویسی است جسور که از دهه بیست تا پنجاه شمسی در چهار مجموعه داستان کوتاه و دو داستان بلند، نگاه ویژه‌اش را به جامعه اطرافش بسط و گسترش می‌دهد و با زبانی استعاری از یأس و حرمانی حرف می‌زند که جامعه‌ای بیمار را به مرز سقوط می‌کشاند.

در مجموعه داستان اول، «آذر ماه آخر پائیز» که در ۱۳۲۷ به چاپ رسیده با نویسنده جوان بیست و چند ساله آرمان‌خواه و حتی مبارزی روبرو هستیم که شرح این شر و شور و باورمندی را در شخصیت‌های چپ تحت تعقیب یا زندانی‌اش دنبال می‌کند. با این حال گلستان در مستندی که درباره‌اش ساخته‌ام (ابراهیم گلستان؛ نقطه سر سطر) می‌گوید حزب توده‌ای که به آن علاقه‌مند و عضوش بود، آذر ماه آخر پائیز را مخالف خودش برداشت کرد و تمام نسخه‌هایش را خرید و در انبار چاپخانه خود جا داد تا کسی آن را نخواند! (البته شر و شور و باور گلستان به یک شکل نماند و در«اسرار گنج دره جنی» رسید به وصف دکتر بی وجدانی که بیمار در حال مرگ را از سرش باز می‌کند اما کماکان «روزنامه‌های چپ فرنگی و مقاله‌های آگاهانه» می‌خواند؛ روایتی که نویسنده در صفحات اول کتاب با ذکر شماره صفحه تاکید کرده که «ساخته من نیست. عین واقعیت است»).

در این مجموعه با نویسنده‌ای روبرو هستیم که به رغم بارقه‌هایی از حساسیت‌ها و توانایی‌های ادبی، هنوز درگیر جهان بیرونی‌ای است که نویسنده را از پرداختن به جهان درونی شخصیت‌ها دور می‌کند و در نثر و نوع نوشتن هم هنوز از گلستان دهه‌های بعد و آموزه‌های پراهمیت‌اش (مثلاً نوشتن به مانند حرف زدن) دور است و جملاتی به کار می‌گیرد که متن نیازی به آنها ندارد («می‌کوشید دهلیز خاطر خود را مسدود کند» صفحه ۳۴ یا «با کمند خیال دنبال کنندگان خودم را یدک می‌کشیدم» صفحه ۵۶).

در «شکار سایه» که در سال ۱۳۳۴ به چاپ رسیده (با داستان‌هایی که از ۱۳۲۸ تا ۱۳۳۱ نوشته شده‌اند)، با گلستان متفاوت‌تری روبرو هستیم که به جهان درونی شخصیت‌ها نزدیک‌تر می‌شود و به وصف شخصیت‌هایی متفاوت از کتاب پیشین می‌پردازد؛ مثلاً در داستان «بیگانه‌ای که به تماشا رفته بود»، به شخصیت روشنفکری می‌پردازد که نویسنده ابایی هم از توضیح شخصی ترین احوال او نظیر همخوابگی ندارد.

در داستان «مردی که افتاد» -بهترین داستان گلستان تا آن زمان- با قصه غریب مردی روبرو هستیم که گام به گام به سمت زوال و تباهی خود خواسته حرکت می‌کند؛ کارگری که پس از سقوط، تصمیم می‌گیرد دیگر سر کار نرود و رفتار و ارتباطش را با همسرش هم رفته رفته تغییر می‌دهد تا به جدایی و تنهایی می‌رسد. داستان با پرداختی درونی و روانشناسانه به عمق کسالت و بطالت شخصیت اصلی اش نزدیک می‌شود و خواننده بی آن که نیازی به دلیل داشته باشد، به مدد بیان مدرن و تاثیرگذار نویسنده، با شخصیت غریب آن همراه می‌شود؛ نوع پرداختی که در کتاب بعدی با نمونه‌های مشخصی از داستان مدرن (برای مثال «چرخ فلک» و «با پسرم روی راه») ادامه می‌یابد و با شخصیت‌های متفاوتی روبرو می‌شویم که گذشته و آینده‌ای ندارند و نویسنده تنها یک برش از زندگی شان را روایت می‌کند.

در داستان «ظهر گرم تیر» از کتاب شکار سایه، گلستان به یکی از مهمترین مایه‌های آثارش می‌رسد که به اشکال مختلف در آثار بعدی او تکرار می‌شود: تقابل سنت و مدرنیته. این داستان روایت حمالی است که می‌خواهد یخچال تازه آمده را به مقصد برساند اما کسی نیست که آن را تحویل بگیرد و در واقع باری است که به مقصد نمی‌رسد. یخچال به عنوان نمادی از جهان مدرن، در یک داستان ساده اما استعاری، از جامعه‌ای حرف می‌زند که هنوز برای تحویل گرفتن مدرنیته آماده نیست.

برو به آدرس