گفتیم بازهم میگوئیم. میگوئیم و هرچه در دلمان هست میگوئیم. چه جای رودربایستی ست؟ چه جای ملاخظه است و دم فروبستن؟ اگر میگوئیم و میگوئیم که بازهم میگوئیم وصد بار دیگر هم میگوئیم ، بآن دلیل است که تو هم بگوئی، که او بگوید، آنها نیز بگویند. اگر نگوئیم چگونه بدانیم کیستیم و چیستیم؟ چکونه بدانیم چیزی مشترک در دل و یا چیزی در تضاد باهم داریم؟
درست است که هرچه دیروز گفتیم آزادی،ا ستقلال، عدالت اجتماعی، امروزدینداران حرفه ای، آیت اله و حجت الاسلامها میگویند، آنهم باچه غروری که الهی است و آسمانی. تنها آنها این حق را داردند که بگویند. چون نه تنها تیغ و تازیانه بدست دارند، بلکه از پیش خداوند آمده اند و مجهز بکلام الهی. آیا این کافی نیست که دم فروبندی، شک و تردید کنی و دیگر نگوئی؟ اگر گوئی با ملاحظه، رودربایستی و با احتیاط بگوئی؟ وآنچه در دل داری نگوئی، عصیان و طغیان و اعتراض نکنی. چون گوئی اگر اعتراض کنی اخطار جنگ بخداوند داده ای. نه تنها نپرسی، بلکه منع پرسیدن کنی، که این چه آزادی، چه استقلال و چه عداالت اجتماعی خدا دادیست؟ چرا که با این پرسش، گوئی نفی کنی هرچه خدائیست، هرچه مقدس است و الهی..
پس باید زبان را بپائی و جانب حزم وا حتیاط محکم نگاهداری. البته درست در زمانیکه باید بشوری و ویرانسازی، آنچه دیندارن حرفه ای نامند " آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی"، یعنی تسلیم و اطاعت، بندگی و فرمانبرداری: باید گوئی و کنی آنچه ولی فقیه بزبان راند. باید اندیشه کنی هر آنچه او اندیشه کند. بمیدان جنگت فرستد، باید اطاعت کنی، فرمان خون ریزی دهد، باید اطاعت کنی. جنک را متوقف، صلح را اعلام دارد، باید اطاعت کنی، انرژی هسته ای را علم کند، باید اطاعت کنی. حجاب بر سرت کشد، دهانت را گشاید واستشمام کند، در هر زمان ومکانی که خواهد بآشیانه ات هجوم آورد، بهزار و یک بهانه از جمله ابزار الکترونیک و ماهواره ای، باید اطاعت کنی. اگر گوئی، بنفی و نقد، تهمت است و ا فترا، تنبیه است و مجازات، آنگاه اعتراف و پشیمانی. آزاد هستی، اما مجرم، پس تازیانه برپشتت زند، باید اطاعت کنی. ماجرا جوئی کند، شاخ و شاه کشد و جهان را تهدید به نابودی کند، ملک و ثروت ملت بباد دهد، بگدائی و تنگدستی وادارت سازد، باید اطاعت کنی.
برطبق فرمانش باید این خوری و آن نوشی و آن پوشی، باید این، نباید آن کنی. چرا که اگر سرپیچی کنی، در این دنیا سرخود بر چوبه دار و در آن سرای دیگر جان دچار آتش سوزان جهنم کنی. هرچه تو گوئی از آزادی، از استقلال و از عدالت اجتماعی ، فحشا است و فساد، خیانت است و خود فروشی، ستم است و ستمگری. برعکس هرچه ولی فقیه گوید، پاک است و مطهر، سعادت دنیویست و در آخرت اجر است و رستگاری.
اما این تهمت و افتر نچسبد بروشنایی. چه زبونی، تسلیم و اطاعت نیست خصلت روشنایی. بی پرواتر از همیشه درقلب تاریکی به پیش میرود روشنایی. کیست این ولی فقیه، این بارگاه فقاهت؟ این قدرت لایتناهی، این حرفه زائد، این قشر انگل، این زالوان خونخوار اجتماعی؟ کیست که سیلی زند و تحقیر کند وبدار آویزد هموطن را؟ کیست مکار و حیله گر، عوام فریب و زاهد و دین فروش؟ کیست عامل پس روی، تحجر و خرافات و موهوم پرستی؟ کیست جز ولی فقیه و فقها، آیت الله ها و حجت الاسلامها، دینداران حرفه ای و باصطلاح انقلابی.
بنام دین و خداست که دست بخون صدها هزار هموطن آغشته و در دل مردم رعب و وحشت و نیز تخم کینه و نفرت کاشته اند. بنام دین و خدا است که خاک وطن به توبره کشیده آسمانش تیره و تارساخته اند. اینست حرف روشنایی. حرفی که چون شلاق بر پیکر فقیه و فققاهت فرود آید و در چشمانشان آذرخش افشاند. بر پیکر این زالوی خونخوار شلاق خود فرود آور. بگو تا او هم بگوید و تا آنها نیز بگویند.
از قدرت حرف غافل مباش. این اسلحه آتشین بردار و کاخ فقاهت ویران ساز. درست. کارزاریست نا عادلانه و پیکاری نابرابر. اما پیروزی با حرف روشنایی ست، یعنی با اندیشه آزاد سازی اجتماعی. چون پا در میاورد و میرود، اینجا، آنجا، همه جا میرود چهره دژخیم آشکار و درغگویان یاوه سرا را رسوا سازد. بکاخ جماران هم میرود،بکاخ ریاست جمهوری و نیز حجره و حوزه ها. لرزه بر پیکر فقها و دینداران حرفه ای افکند. چون میگوئیم، باز هم میگوئیم و صد بار دیگر هم میگوئیم. چه جای رودر بایستی ست؟ این دوران، دوران دیگر است، دوران همبستگی است و آگاهی از فاصله های دور از این سر تا آن سر دنیا، نه دوران اسطوره سازی رسالت و امامت تا روز نهائی . اینست حرف روشنایی.
فیروز نجوومی
Firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjm@gmail.com
نظرات