در چهل و پنجمین سالگرد گروگان گیری سفارت آمریکا در تهران از سوی دانشجویان پیرو خط امام و جو منفی انتخاباتی کنونی در آمریکا که ترامپ مهاجرین را تهدیدبه خشونت و مسئول مشکلات این مملکت میداند, بد نیست که نگاهی به به آنچه بر سر ما دانشجویان ایرانی زمان شاه در دوران گروگان گیری آمد بیاندازیم و بلکه از مهاجرینی که به دروغ متهم به دزدی, جنایت, سگ و گربه خواری و سطل اشغال کردن آمریکا هستند دفاع کنیم.
اولین باری که "جیمی کارتر" را در تلویزیون دیدم در شب مناظره انتخاباتی سال ۱۹۷۶ با "جرالد فورد" بود. بچه های خوابگاه همه در اتاق نشیمن طبقه نهم جلوی تلویزیون جمع شده بودن و اتمسفر پارتی و شوخی و خنده برقرار بود. چند نفر هم پول جمع کرده بودن و یکی از بچه ها که ریش و سبیل داشت و قیافه اش بالای ۲۱ سال نشون میداد کلّی آبجو خریده بود و همه خوش و خرّم مشغول پارازیت دادن و متلک گفتن و مزه پرانی بودن. این اولین تجربه من با دمکراسی آمریکایی و نحوه برخورد نسل جوان و تحصیلکرده با مسائل مهم سیاسی روز بود. آنچه اونشب تجربه کردم کاملا متفاوت با نحوه برخورد دانشجویان سیاسی "کنفدراسیونی" با ما دانشجویان معمولی بود. کنفدراسیونی ها از همان روز اول میخواستن که عقایدشون رو به ما تحمیل کنن و جزوه های مارکس و لنین و چریک و مجاهد رو زور چپون کنن و ما رو به جلسات و تظاهرات خودشون بکشن. و وقتی که ما زیر بار نمیرفتیم به ما میگفتن "بچه ساواکی" و ما هم در جواب بهشون میگفتیم "اُزگَل عقده ای!" و چون تعداد ما چندین برابر اونها بود و زورشون بما نمیرسید, فقط به ماها چپ چپ نگاه میکردن و خط و نشون میکشیدن.
چند ماهی بعد از سر کار اومدن کارتر خبر اومد که شاه و شهبانو در ۱۵ نوامبر سال ۱۹۷۷ برای ملاقات با کارتر به کاخ سفید میان. مدت کوتاهی پس از اون, یکی از بچه ها که پدرش در ایران شغل و مقامی داشت خبر داد که سفارت ایران در واشنگتن قصد داره که تعدادی دانشجوی ایرانی را برای استقبال از شاه و شهبانو از سراسر آمریکا به واشنگتن بیاره و خرج هواپیما و هتلشون را هم میده. بعد هم با خبر شدیم که کنفدراسیونی ها قصد دارن که از سراسر آمریکا, هر جوری که میتونن خودشون رو به واشنگتن برسونن و تظاهرات گسترده ای جلوی کاخ سفید انجام بدن. اینکه کنفدراسیونی ها گاه گداری غیبشون میزد و بعد باخبر میشدیم که برای تظاهرات به ایالات مجاور رفتن چیز جدیدی نبود. بارها چندتا از چپی های مذهبی (مارکسیست اسلامی) پس از ساعت ها رانندگی, میکوبیدن و به هیوستون تگزاس میرفتن که اونجا یک بابایی به اسم ابراهیم یزدی که گویا دکتر بود و سیتیزن آمریکا, براشون کتابهای یک بابایی دیگه به اسم علی شریعتی رو تفسیر کنه. اینکارها خیلی عجیب و غریب بنظر میومدن. بعد ها شنیدیم که ابراهیم یزدی دوست یک وکیل حقوق بشری به اسم (Ramsey Clark) اهل هیوستون بود و "کلارک" وزیر دادگستری رئیس جمهور "لیندون جانسون" بود و در شلوغ پلوغی دوران انقلاب سر از تهران درآورد و جلوی وزارت دادگستری مصاحبه مطبوعاتی انجام میداد!
تیتر اول اخبار عصر سه شبکه آمریکا, ABC و NBC, CBS در روز ۱۵ نوامبر در باره آنچه در مقابل کاخ سفید اتفاق افتاد بود. تعداد زیادی کنفدراسیونی با پلاکاردها و شعار های "مرگ بر شاه" و "مرگ بر امپریالیسم خونخوار و جهانخوار" و غیره در نزدیکی کاخ سفید مشغول تظاهرات بودن. پس از فحاشی به لیموزین شاه و شهبانو, کنفدراسیونی به گروه کوچکی که با پرچم های ایران برای شاه و شهبانو دست تکان میدادن رفتن و اونها رو زدن و فراری دادن. بعد از اون, کنفدراسیونی ها به سمت کاخ سفید رفتند و سعی کردن که از نرده های کاخ سفید بالا برن و وارد کاخ سفید بشن. پلیس واشنگتن با اونها درگیر شد و گاز اشک آور شلیک کرد و ۲ تک-تیرانداز روی بام کاخ سفید موضع گرفتن که اگر کسی وارد محوطه کاخ سفید شد, فوری ترتیبش رو بدن. درست در اون زمان, کارتر مشغول خوش آمد گویی به شاه و شهبانو در محوطه چمن جنوبی کاخ سفید بود که باد گاز ها اشک آور رو به اونجا آورد و چشمان شاه پر از اشک شد و مجبور شد که با دستمال سفیدی صورتش رو پاک کنه. شهبانو و "روزالین کارتر" با اضطراب شاه رو از زیر چشم نگاه میکردن. کارتر به شوخی بخاطر کیفیت بد هوای واشنگتن از شاه عذر خواهی کرد!
سالها بعد, در یک مهمانی با یک دختر خانم ایرانی که آنروز به استقبال شاه رفته بود آشنا شدم. او تعریف میکرد که بعد از اینکه کلّی فحش و بد و بیراه از کنفدراسیونی ها شنید, پس از عبور لیموزین شاه و شهبانو, کنفدراسیونی ها با چوب پلاکاردهاشون که مثل صلیب با یک میخ بهم وصل شده بود سراغ مستقبلین شاه اومدن و چوب پلاکارد رو با میخ درآمده, مثل گرز تو سر اونها میزدن. این دختر خانم گفت که خوشبختانه کفش تخت بی پاشنه پوشیده بود و توانست فرار کنه و در هتلی در نزدیک کاخ سفید پنهان بشه. این رفتار کنفدراسیونی ها مسلما تاثیر منفی زیادی بر دید کارتر نسبت به دانشجویان ایرانی داشت. علاوه بر اون, ۲ روز قبل از تظاهرات در مقابل کاخ سفید, در روز یکشنبه, کنفدراسیونی ها تظاهراتی در مقابل کلیسایی در نزدیکی کاخ سفید که کارتر و همسرش در یکشنبه ها به اونجا میرفتن انجام دادن (لینک ویدیو) که بسیار سبب تعجب کارتر و کشیش کلیسا شد که "اینها کی هستن که در روز یکشنبه, در روز صلح و آرامش, چنین رفتاری را در مقابل کلیسا انجام میدهند."
اگر ما ایرانیها آنروز به رفتار کنفدراسیونی ها و مخالفین رژیم شاه در فضای دمکراتیک و آزاد آمریکا توجه میکردیم, میفهمیدیم که اینهایی که دم از دمکراسی و آزادی بیان میزدن, پس از اینکه حرفها و شعار ها و بد و بیراه ها شون رو گفتن, بجای اینکه راهشون رو بگیرن و برن خونه شون, با چوب و چماق به سراغ خشونت و خون ریزی رفتند, درست همان رفتاری که ۲ سال بعد در ایران طرفداران خمینی با مخالفین کردن و همه را قلع و قمع کردن.
درست ۲ سال بعد, در ۴ نوامبر ۱۹۷۹, دانشجویان پیرو خط امام, به سفارت آمریکا حمله کردن و کارمندان آمریکایی رو گروگان گرفتن و آزار دادن و پرچم آمریکا رو آتش زدن و مرگ بر آمریکا گفتن که بازتاب گسترده ای در شبکه های تلویزیونی آمریکا داشت. مردم آمریکا واقعا عصبانی بودن و انتظار داشتن که کارتر یک سیلی محکمی تو گوش خمینی بزنه. و وقتی که چند روز بعد کنفدراسیونی ها به طرفداری از دانشجویان پیرو خط امام تظاهراتی در چند شهر آمریکا انجام دادن و ادعا کردن که سفارت امریکا مشغول طرح یک کودتا برای بازگرداندن شاه بوده, آمریکایی ها حسابی جوش آوردن و کارتر مجبور شد نطقی در باره ما دانشجویان مقیم آمریکا انجام بده. در این نطق مشهور, کارتر به مردم آمریکا گفت که ۵۰,۰۰۰ دانشجوی ایرانی در آمریکا حضور دارن و او به وزارت دادگستری دستور داده که سازمان FBI رو سراغ ما بفرسته که با تک تک ما مصاحبه بکنن, و اگر کسی در ویزا دانشجویی اش تخلفی کرده باشد, او را فوری به دادگاه مهاجرت بفرستن که در جا از آمریکا بیرون بشن. کارتر با این نطقش عملا نورافکن ها رو روی ما انداخت و ما رو بعنوان افرادی دردسر ساز به مردم آمریکا معرفی کرد و آدرس ما را هم در شهرهای دانشگاهی به مردم آمریکا داد که به سراغمون بیان. پس از این نطق, اکثریت دانشجویان ایرانی که سیاسی نبودن و مسائل ایران رو از راه دور نظاره میکردن رو قاطی کنفدراسیونی ها و دانشجویان پیرو خط امام کردن و با یک چوب روندن.
چند روز پس از نطق کارتر, ۱۰-۱۲ تا جوان دبیرستانی در شهر "دنور" در ایالت "کلرادو" با چوب های "Baseball" به آپارتمانهای نزدیک یک کالج رفتند و از روی صندوق های پستی بیرون ساختمان, اسم و شماره آپارتمان یک ایرانی را پیدا کردند و به پشت در خانه او رفتن و مشغول داد و فریاد و تهدید شدن. افشین شریعتی, دانشجوی ۲۰ ساله رشته مهندسی برق با همسر آمریکایی اش "Toni" که چند ماهه حامله بود در این آپارتمان زندگی میکردن. پس از اینکه پنجره آپارتمان با یک بطری آبجوی مهاجمین شکسته شد, افشین با تفنگ "Shotgun" در را باز کرد و اولین مهاجم را کشت و دو نفر دیگر را هم در حال فرار زخمی کرد. روز بعد وقتی که اخبار سراسری ۳ شبکه آمریکا با عکس و تفصیلات افشین شریعتی آغاز شد, ما متوجه شدیم که جانمان واقعا در خطر است و باید مواظب باشیم که کجا میریم و با کی حرف میزنیم. چندتا از بچه ها اسلحه "Magnum 45" که از فیلم "Dirty Harry" مشهور شده بود خریدن و به کلوب تیراندازی برای تمرین میرفتن. افشین شریعتی چند ماه بعد محاکمه شد و هئیت ژوری خیلی سریع او را تبرئه کرد و در کل مردم آمریکا معتقد بودن که او حق داشته که از جان و مال و همسرش دفاع کنه, ولیکن از اینکه یک دانشجوی ایرانی مسلح بوده و یک آمریکایی را در خاک آمریکا کشته ناراضی بودن. .
چند هفته پس از گروگانگیری و نطق کارتر, دفتر دانشجویان خارجی به ما اطلاع داد که باید برای مصاحبه با FBI ثبت نام کنیم و در دفتری در این ساختمان حضور پیدا کنیم. همزمان با آمدن FBI, خبرنگاران و رادیو تلویزیون های محلی هم سر و کله شون پیدا شد که سوژه خبری پیدا کنن. سری اول بچه ها که با FBI مصاحبه کردن خیلی راحت در جلوی دوربین ها ایستادن و جواب سوالات خبرنگار ها را دادن؛ "FBI چی پرسید؟ شما چه جوابی دادید؟"
ولی سوالات بعدی بوی خطر میداد؛ "آیا فامیل تو ایران داری؟ نظرت راجع به گروگان گیری چیه؟ راجع به خمینی چی فکر میکنی؟ شاه چطور؟"
ما خیلی زود متوجه شدیم که مصاحبه با خبرنگاران یک تله است و ممکن است برای فامیل و اقوام که در تلاش خروج از ایران هستن مشکل ایجاد کند. از اون به بعد, تا سرو کله خبرنگاران پیدا میشد, بچه ها راه شون رو کج میکردن و فرار میکردن و یا میگفتن, "No Comment" که متاسفانه وقتی در اخبار شب نشون داده میشد, ما به نوعی گناهکار دیده میشدیم. وقتی چند ماه بعد دادگاه فدرال به FBI دستور داد که مصاحبه ها رو ادامه نده, FBI گزارش داد که با بیش از ۵۱,۰۰۰ دانشجوی ایرانی مصاحبه کرده و کارشون تموم شده. بیش از ۸۰ درصد دانشجویان اشکالی تو کارشون نبوده, بیش از ۶ هزار دانشجو در لیست اخراج هستند, بیش از ۴ هزار نفر وکیل گرفتن و در پروسه دادگاهی هستن و حدود ۶۰۰ نفر هم تقاضای پناهندگی کردن. در آن زمان زمزمه هایی میشنیدیم که هدف اصلی FBI شناسایی دقیق از ما و محل زندگی ما بود که در صورت دستور کارتر, شب بریزن و همه ما رو به پادگانهای نظامی ببرن و نهایتا اخراج کنن, یعنی همون کاری که با ژاپنی ها در زمان جنگ دوم کردن و یا آنچه امروز ترامپ به طرفدارانش قول میده.
جیمی کارتر در انتخابات سال ۱۹۸۰ در مقابل "Reagan" شکست خورد و بعد ها همسرش گفت که این شکست دردناک ترین تجربه زندگی اش بوده و ماجرای گروگان گیری را تا حد زیادی مسئول میدانست. سر انجام پس از مذاکرات الجزایر, گروگانها در روز ۲۱ ژانویه ۱۹۸۱ همزمان با قسم خوردن "ریگان" آزاد شدن. تلویزیونهای آمریکا تصویر قسم خوردن "ریگان" و خروج گروگانها با هواپیمای الجزایری در فرودگاه مهرآباد را در کنار هم نشان میدادن. در اون زمان ما فکر میکردیم که بالاخره راحت شدیم و میتونیم دنبال کار بگردیم و شروع به ساختن آینده کنیم. ولی خیلی زود متوجه شدیم که مشکلات ما هنوز ادامه داره. بچه هایی که بتدریج فارغ التحصیل میشدن و در محیط دانشگاه با شرکت های مختلف مصاحبه میکردن, ضمن اینکه مصاحبه خوب پیش میرفت ولی چند روز بعد از پرسنل شرکت ها جواب منفی میگرفتن. در چند مورد هم مدیر مصاحبه کننده, پس از چند دقیقه نگاه به "رزومه" اون را پس میداد و در اتاق را باز میکرد و بدون هیچ توضیحی میگفت که "این مصاحبه تموم شده" و در را پشت سر بچه ها می بست. سر انجام وقتی که شرایط اقتصادی آمریکا در سالهای ۱۹۸۳ و ۸۴ خوب شد و مهمتر از اون "سیلیکن ولی" شکوفا شد و نیاز فراوان به فارغ التحصیلان رشته های مهندسی و فنی بود, و متقاضی آمریکایی هم کم بود و ویزای H1-B هم هنوز راه نیوفتاده بود که از کشورهای دیگر کارمند استخدام کنن و از طرف دیگر, هزاران فارغ التحصیلان ایرانی از دانشگاه های معتبر و با مدارک رنگ و وارنگ, حاضر و آماده برای ورود به محیط کار بودن, بالاخره در ها بروی ما باز شد و در مدتی کمتر از یکسال ما ایرانی ها وارد جامعه کاری آمریکا شدیم.
آمریکایی ها یک ضرب المثلی دارن که میگه: هر قومی که به آمریکا مهاجرت کرده, در یک مقطعی مجبور به پرداخت یک هزینه ای شده, تا اقوام دیگر اونها رو در میان خودشون بپذیرن. برای ما ایرانی ها, این هزینه را ما دانشجویان زمان شاه و در دوران گروگان گیری و چند سال بعد از آن پرداختیم تا ایرانیانی که در ۲۰ -۳۰ سال گذشته با هزاران مشکل خودشون رو به اینجا رسوندن, مجبور نباشن که هویت ایرانی شون را پنهان کنن و یا بترسن که یک عده با چوب و چماق و اسلحه به در خونه شون بیان.
متاسفانه, مهاجرین از هائیتی و لاتین تبار ها الان مشغول پرداخت این هزینه هستند.
حمله کنفدراسیونی ها به مستقبلین شاه در جلوی کاخ سفید و درگیری با پلیس واشنگتن
محاکمه افشین شریعتی در دادگاه شهر دنور و با همسرش پس از برائت
تظاهرات آمریکایی ها برعلیه دانشجویان ایرانی
فرامرز جان، بلاگ شما كلى خاطرات فراموش شده رو برام زنده كرد. با اجازت چند تا مطلب رو از سواحل شرقى امريكا اضافه ميكنم:
كارتر با اون نطقش مستقيما باعث و بانى خشونت بى اندازه بر ضد ماها شد. در بوستن يك دانشجوى ايراني بدست عده اي اوباش وبه جرم إيراني بودن كشته شد كه اگر اشتباه نكنم برادرزاده عبدالمجيد مجيدي بود.
براي مصاحبه ما به أداره مهاجرت رفتيم , انگشت نگاري شديم. FBI درگير نبود. جالب اينكه دو سه سال بعد از اين جريانات كه بران گرفتن كارت سبز اقدام كردم هيچگونه ركوردي از من در أداره مهاجرت يافت نشد، انگاري كارتر كه از كاخ سفيد رفت أداره مهاجرت همه پرونده ها رو انداخت تو سطل زباله..
تد كاپل در برنامه نأيت لاين عين اين متن رو گفت: حقيقت اينه كه أكثريت دانشجويان ايراني هوادار آيت الله خميني هستند!
افشين شريعتي در مسجدسليمان هم مدرسه اي من بود. پسر آروم و سربراهي بود و در موزيك غربي خيلي up to date بود.بعد از اينكه تبرئه شد وكيل مدافعش گفت كه اين يك پيروزي براي سيستم قضائي امريكاست. خلاصه اينكه از انقلاب گرفته تا گروگان گيري و جنگ دوران دانشجويي خيلي خوش گذشت. جاي دوستاني كه نبودند خالي.
يادم رفت بگم تنها جايي كه عقده هامون رو خالي ميكرديم تو زمين فوتبال بود كه ده تا ده تا ازمون گل ميخوردند.
مرسی کمال جان.
ممنون فرامرز
من داخل ایران زندگی میکنم. دوستان زیادی در آمریکا و کانادا و سایر کشورهای غربی دارم که با هم در ارتباطیم. هیچگاه در نیمکره غربی به ویژه آمریکا نبوده ام....
ما ایرانیان هر جا باشیم بعیده گفتگو مسالمت آمیز با هم را بلد باشیم. تا وقتی که همدیگرو تایید میکنیم و قربون صدقه هم میریم گفتگو ادامه دارد.... به محض آنکه من در صحت برخی گفته های شما تردید کنم دعوا شروع میشه....... مرحله اول هر دو شروع میکنیم به داد زدن.... تا جاییکه زورمون میرسه نعره میزنیم............ مرحله آخر دعوا که پاتنت اش مال ایرانی هاست.... قهر کردنه........ رکورد میزنیم.... من 6 ساله با جهانگیر صحبت نمیکنم........ تو رو دست من بلند میشی... میگی من ده ساله با پرویز قهرم................... در فرهنگ ایرانی قهر جز جدائی ناپذیره...
سخن آخر اینکه من تا حالا کتابی ندیده ام که یک ایرانی مقیم آمریکا بنویسه و از محسنات جامعه ائی که در آن زندگی میکنند به شکلی واقع بینانه اطلاعاتی بدهد..... دموکراسی .... امنیت.... تکنولوژی
مرسی سیروس خان که بلاگ رو خواندی و کامنت گذاشتی. در باره مطالب مختلفی که اشاره کردی, هر کدام نیازمند یک بلاگ بلند بالا برای بحث هستند, ولی من فقط به رابطه ما ایرانی ها با هم دیگه در اون دوران و فرهنگ قهر و آشتی اشاره میکنم.
پس از نطق کارتر و فشار زیاد بر ما دانشجویان, عکس العمل منطقی این می بود که ما دور هم جمع می شدیم و چند نفر رو بنام نماینده به جلوی دوربین ها میفرستادیم که بگن, "ما با گروگان گیری و خشونت و توهین و پرچم سوزاندن مخالفیم و آنرا محکوم میکنیم و از مردم آمریکا تشکر میکنیم که این چند سال در شهر های دانشگاهی از ما میزبانی کرده اند." ولیکن چون ما بهم دیگه اعتمادی نداشتیم و اختلاف نظر در مسائل فرعی وجود داشت, هر کسی راهشو سوا کرد و رفت که راه حلی برای خودش پیدا کنه. ایرانی ها از هم فاصله گرفتند و فقط پشت در های بسته با دوستان نزدیک جمع میشدیم. ما که پیش از این اتفاقات ۴-۵ نفره به سینما میرفتیم و تا دیر وقت در "کافی شاپ" در مورد اینکه آیا کارگردان فیلم زیر نویس دار مقصودش از فلان صحنه چی بوده بحث میکردیم, و بدون توجه به دنیای اطرافمون, بلند, بلند فارسی حرف میزدیم, حالا دور و ور هم دیگه نمیرفتیم, چون ایرانی بودنمون پر رنگ تر میشد و در خطر قرار میگرفتیم. این طرز فکر ادامه داشت تا وقتی که همه مون کار گرفتیم و زندگیمون در مسیر درست قرار گرفت و آنوقت با سر و وضع شیک و بنز و BMV در کنسرت های ایرانی و سیزده بدر و مراسم نوروز قربون و صدقه هم میرفتیم و بهم پز میدادیم!
مجددا ممنون فرامرز ؛
ما رشته ایرانشناسی داریم که نسبتا قدیمی است. چیزی که ما شدیدا به آن محتاجیم ایرانی شناسی است. دقیقا بله همون روشی که زیست شناسان فلان گونه گوریل و یا کرگدن را مطالعه میکنند. عادات و رژیم غذایی سیستم زاد و ولد و .... رفتار تهاجمی ...... اون مثالی که بالا زدی میتونم ده ها برات ردیف کنم..
چاره کار تنها در تاسیس رشته ایرانی شناسی مثلا در دانشگاه فلوریدا است. البته من خیلی در این مورد کار کرده ام اما همکاری همه ایرانی ها لازمه...... مثلا ما شدیدا خالی بندیم. البته ممکنه دو سه دقیقه اول بتونم خودمو کنترل کنم اما سریعا شروع میکنیم خالی بندی....... به زمین و زمان مشکوکیم. تصور میکنم همه میخواهند سر من کلاه بزارند................. مطلب زیاده..... اگر ناشری پیدا کردی که مطالب ایرانی شناسی منو چاپ کنه در خدمتم..... من حتی نو.جوانان ایرانی مثلا 16 ساله را دیدم که تمام عمر آمریکا بوده اند اما یک از والدینش ایرانی بوده........... یک خالی بند تنظیم کارخانه است...........
بگدریم. بازهم ممنون