جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر تضعیف شده است. گذار به سوی دموکراسی چگونه شکل خواهد گرفت؟ توهم است اگر فکر کنیم که راه آن اصلاحات است و یا دستی از غیب بیرون خواهد آمد و کاری خواهد کرد. اپوزیسیون سکولار دموکرات هم امکان بسیج و سازماندهی ندارد. کار به احتمال زیاد به دست عناصری از درون خود رژیم صورت خواهد گرفت که کمی عرق ملی در وجود آنان مانده باشد همراه با قدرت و جرأتی که به گلاسنوست و پروستریکا در ایران دست بزنند
دموکراسی سرنوشت محتوم جوامع بشری در دنیای مدرن است. نظامهای ایدئولوژیک یا استبدادی مبتنی بر تبعیض، از کارآیی اقتصادی و اجتماعی لازم برخوردار نیستند و در صحنه رقابت جهانی شکست میخورند. انقلاب ارتباطات، انسانها و جوامع انسانی را در دهکده بزرگ جهانی به هم نزدیک کرده و به گسترش یک فرهنگ مشترک جهانی مبتنی بر ارزشهای جهانشمول حقوق بشری کمک رسانده است. در نیم قرن گذشته، دهها نظام استبدادی، تبعیضآمیز و یا ایدئولوژیک در جهان یکی پس از دیگری مضمحل شدهاند و دموکراسی در آنها مستقر شده و یا مردم در آنها به تمرین دموکراسی پرداختهاند. نظامهای ایدئولوژیک و مبتنی بر تبعیض محکوم به زوالند، و تنها نظامهای برخاسته از رأی و اراده آزاد مردم برابرحقوق میتوانند پایدار باشند. سرنوشت ایران و مردم و نظام ایدئولوژیک حاکم بر آن نیز چیزی جز این نخواهد بود. مسئله این است که مرحله گذار از نظام حاکم به یک نظام دموکراتیک چگونه میتواند طی شود. به این سؤال پاسخهای متعددی داده شده است که به مهمترین آنها در این جا میپردازیم.
۱ - اصلاح-طلبی ... تا استقرار ملکه انگلیس بر تخت ولایت فقیه
جنبش اصلاحطلبی ایران راه تغییرات تدریجی رفورمیستی را پیشنهاد میکند. اصلاحطلبان بر آنند که نظام سیاسی حاکم را با تغییرات گام به گام به تدریج «دموکراتیزه» کنند و خصوصیات نادموکراتیک و تبعیض آمیز و خشونتبار آن را با استفاده از ابزارهای قانونی آن و فشار جامعه مدنی کاهش دهند تا سرانجام محو شوند. اینان البته به محدودیتهای این روش تا حدی آگاهند و انتظار ندارند که ساختار نظام حاکم را از این طریق تغییر دهند، ولی مدعی هستند که میتوان با حفظ شکل نظام محتوای آن را «دموکراتیزه» کرد. مثلا، از قول نظریهپرداز بزرگ اصلاحات آقای سعید حجاریان نقل شده که حتی مقام ولایت فقیه میتواند در نظام باقی بماند، ولی به صورت تشریفاتی - همچون ملکه انگلیس که در نظام دموکراتیک بریتانیا به عنوان مضاعف ملکه و رییس مذهب مورد احترام ملی و مذهبی مردم این کشور است، و این واقعیت به خصوصیت دموکراتیک نظام این کشور صدمهای نزده است.
اصلاحطلبان البته شواهد عینی و تاریخی برای مدعای خود دارند. بسیاری از کشورهای دموکراتیک امروز از طریق اصلاحات تدریجی در طول زمان به دموکراسی دست یافتهاند. مثلا دموکراسی امروز بریتانیای مورد استناد آقای حجاریان، محصول مبارزات و تحولات سیاسی این کشور در طول چند قرن است. ولی آن چه که جمهوری اسلامی را از این کشورها متمایز میکند، خصوصیت ایدئولوژیک آن است. هیچیک از کشورهایی که از طریق اصلاحات تدریجی به دموکراسی دست یافتهاند ایدئولوژیک نبوده و بر متن مقدس بنا نشده بودند. بریتانیا حتی قانون اساسی رسمی نداشته است که احیانا برای تغییرات ممکن در آن حدی بگذارد. در حالی که، نظام جمهوری اسلامی نه فقط بر متن مقدسی بنا شده که تغییرات را به شدت (و با تفسیر حاکمان) محدود میکند و بلکه قانون اساسی آن در اصل ۱۷۷ (مربوط به راههای تغییر ساختاری نظام) چندین خصوصیت ضد دموکرات آنرا ابدی و تغییر ناپذیر اعلام کرده است. راه اصلاحات در جمهوری اسلامی بن بست است و هیچگاه به دموکراسی نمیتواند رسید.
۲- دستی از غیب برون آید و کاری بکند
درست در برابر اصلاحطلبان بخش قابل توجهی از مردم ایران معتقدند هرگونه تغییرات مسالمتآمیز به سوی دموکراسی در جمهوری اسلامی ناممکن است، و تنها راه چاره را سرنگونی خشونتبار آن میدانند. برخی از اینان «قیام تودهها» را پیشبینی میکنند و برخی دیگر که واقعبینترند به انتظار نشستهاند که قدرتهای غربی به «کمک» مردم ایران بیایند و رژیم را سرنگون کنند. استدلالهایی از این قبیل که از «از راه خشونت نمیتوان به دموکراسی رسید» یا «دخالت نظامی کشورهای خارجی به پیشبرد دموکراسی کمکی نمیکند» البته برای اینان قانع کنده نیست. آنان میتوانند نمونههای نقض این استدلالها را پیش بکشند - مانند آلمان و ژاپن پس از جنگ، - و چون راه امیدبخش دیگری برای فرار از کابوس جمهوری اسلامی در افق نمیبینند همچنان به این سرانجام دل ببندند.
البته گرایش به شیوههای خشونتبار (با یا بدون دخالت خارجی) برای نفی جمهوری اسلامی در جامعه ایران نوسان دارد و بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی ایران و جهان و همچنین تجربههای شخصی افراد شدت و ضعف پیدا میکند. این گرایش در سالهای اول دوره اصلاحات (سال ۷۶ به بعد) تا حدی کاهش یافته بود و پس از شکست جنبش اصلاحی شدت گرفت. همچنین با حمله آمریکا به عراق و افغانستان، بسیاری آرزو میکردند که ایران هدف بعدی آمریکا باشد. ولی در سالهای متعاقب آن و با مشاهده فجایع پس از جنگ در آن دو کشور، از شمار مدافعان حمله خارجی به ایران کاسته شد. همچنین فجایعی که در دو سه سال اخیر در سوریه روی داده است بسیاری از کسانی را که به «قیام تودهها» در ایران دل بسته بودند به اندیشه وا داشته و از این که چنین قیامی ممکن است به فجایعی مشابه یا بدتر در ایران منجر شود نگران کرده است.
۳ - جمهوری اسلامی باید برود
صرف نظر از نیروهایی که در پی براندازی خشونتبار جمهوری اسلامی هستند، نیروهای سکولار دموکرات در کلیت خود برای گذار از جمهوری اسلامی به یک نظام دموکراتیک، راههای مسالمتآمیز و خشونت پرهیز را ترجیح میدهند. برخی راهکار مشخصی برای رسیدن به این هدف ارائه نمیدهند، و برخی دیگر (بر اساس نظریههای جین شارپ و دیگران و به استناد نمونههای متعدد در سطح جهانی) استدلال میکنند که از طریق سازماندهی مبارزات مدنی و توسل به شیوههای بدون خشونت مانند مقاومت منفی یا مدنی میتوان حکومت را به زانو در آورد و آن را در برابر خواستههای دموکراتیک مردم به تسلیم وا داشت. اینان به خصوص از مبارزات و تحولات دموکراتیک کشورهای متعددی در جهان یاد میکنند - از آفریقای جنوبی و کشورهای اروپای شرقی گرفته تا چندین کشور آمریکای جنوبی - که بدون خشونت به ثمر رسیدهاند.
این نظریه که در یکی دو دهه اخیر و با تضعیف گرایشهای قهرآمیز در جامعه سیاسی ایران رشد کرده است البته منتقدان خود را دارد. برخی جمهوری اسلامی را در مقایسه با همه نظامهایی که نام برده میشود از جنس دیگری میدانند، و به خصوص با اشاره به خصوصیت خشونتبار و کارنامه بسیار سنگین سرکوبهای بیرحمانه و وحشیانه آن در طول 34 سال گذشته، قابل تصور نمیدانند که رژیم در برابر «فشار عمومی» مردم ایران یا فشارهای خارجی کوتاه بیاید و به تحولی دموکراتیک که به معنای نفی نظام است تن دهد. اینان استدلال میکنند که نظامها و کشورهای دیگر مورد اشاره از حد اقلی از مدنیت برخوردار بودهاند در حالی که رژیم ولایت فقیه با مدنیت رابطهای ندارد و به نام خدا به خود حق میدهد که برای بقای خویش هر جنایتی را مرتکب شود و به هر «حیله»ای دست زند.
در این نقدها رگههایی از واقعیت وجود دارد. در حالی که هیچگاه نمیتوان گفت هیچگاه، و همواره باید این احتمال را باز گذاشت که جمهوری اسلامی نیز ممکن است در شرایطی برخوردی «مدنی» بکند، واقعیتهایی در نمونههای کشورهای یاد شده فوق وجود دارد که در مورد رژیم ایران مفقود است:
الف - وجود رهبر کاریزماتیک و یا احزاب سکولار اپوزیسیون. نمونههای آن: ماندلا در آفریقای جنوبی، آن سن سو کی در برمه، واسلاو هاول، لخ والسا، احزاب سکولار اپوزیسیون در آمریکای جنوبی و مانند آنها. در مورد ایران، اپوزیسیون سکولار نه رهبر کاریزماتیک دارد و نه مجاز به آن است که در ایران حزب داشته باشد. رژیم هر دوی اینها را به صورت سیستماتیک سرکوب کرده و سبعانه از بین برده است (موسوی و کروبی و مانند اینان به دلیل این که مدافع نظاماند و نمیتوانند اپوزیسیون سکولار را نمایندگی کنند در ردیف ماندلا یا خانم کی قرار نمیگیرند و نمیتوانند نقش آنان را بازی کنند. همین طور احزاب مجاز در ایران)
ب - تقریبا در هیچیک از این کشورها، به جز کشورهای اروپای شرقی، نظامهای حاکم ایدئولوژیک نبودهاند و این واقعیت زمینه را برای پذیرش تغییرات ساختاری در آنها باز کرده است. در مورد شوروی سابق، تحول نه با فشار داخلی (از سوی اپوزیسیون) یا خارجی و بلکه از درون نظام و با فروپاشی آن صورت گرفت، و این واقعه کشورهای اقمار آن را نیز دچار ضعف و تحول کرد. در واقع، سقوط شوروی سابق با نظریههای مربوط به سرنگونی از طریق مبارزات مدنی و مقاومت منفی چندان قرابتی ندارد. فشارهای خارجی هم به رغم ادعاهای حکومتهای راستگرای غربی وقت مانند ریگان و تاچر تأثیر چندانی در آن نداشت.
۴ - در جستجوی گورباچف، گلاسنوست و پرستریکا
میتوان گفت که شوروی سابق بیش از هر کشور دیگری که در دو سه دهه گذشته دچار تحولات دموکراتیک شده، با ایران امروز وجه مشترک دارد. نظام حاکم بر این کشور دو خصیصه عمده داشت که به جمهوری اسلامی نزدیک است. یکی، وجه ایدئولوژیک هر دو نظام است - آن هم نظامهای ایدئولوژیک متصلبی که برای استقرار و بقای خود در طول چندین دهه قتل عامها و جنایات ضد بشری گستردهای مرتکب شدهاند. دوم این که هر دو «ام القرای» ایدئولوژی خود بودهاند و از اقمار کشور دیگری بشمار نمیآمدند. در شوروی سابق، این نه اپوزیسیون و بلکه انسداد سیاسی، بحران اقتصادی و عقبافتادگی صنعتی و علمی بود که نظام را از درون متلاشی کرد، و گورباچف که پس از مرگ پیاپی باقیماندگان نسل اولیه انقلاب به قدرت رسیده بود به صورت کاتالیزوری تحول دموکراتیک نظام را تسهیل کرد - و سپس این تغییر، زمینه را برای تغییرات مشابه در کشورهای اقمار آن نیز فراهم آورد.
میتوان استدلال کرد که در ایران جمهوری اسلامی نیز تحولی از این قبیل بیش از هر یک از انواع دیگری که در بالا نام برده شد محتملتر است. جمهوری اسلامی با سختترین بحرانهای اقتصادی و سیاسی خود در سطح داخلی و بینالمللی روبرو است و از همه وخیمتر بحران بیاعتمادی است که سراپای رژیم را فرا گرفته است. انتخابات اخیر و تشتت و برخوردهای افشاگرانه نامزدهای «اصولگرا» علیه یکدیگر و رأی پایینی که تک تک آنان به دست آوردند نشان داد که تا چه حد مجموعه حکومت و شخص خامنهای که به این جناح متکی است در پیش مردم از حیثیت و اعتبار افتادهاند. اکنون فقط این نیست که رژیم و خامنهای به این سطح از بیاعتباری رسیدهاند و بلکه این بیاعتباری را مردم نیز به چشم خود میبینند. امپراتور / ولی فقیه در نظر خلق به تمامی عریان شده است.
به درستی، امروز رژیم جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر تضعیف شده و آسیب پذیر است. این نظام ضد تاریخی دیگر نجات یافتنی نیست و عمر آن به سر آمده است. اکنون سخن آن است که گذار به سوی دموکراسی چگونه شکل خواهد گرفت؟ توهم است اگر فکر کنیم که راه آن اصلاحات است و یا دستی از غیب بیرون خواهد آمد و کاری خواهد کرد. اپوزیسیون سکولار دموکرات هم چندان امکان بسیج و سازماندهی ندارد و وسیله مؤثری برای مهار این نظام خونخوار در دستش نیست. کار به احتمال زیاد به دست عنصر یا عناصری از درون خود رژیم صورت خواهد گرفت - کسانی در درون نظام که پوسیدگی آن را به چشم میبینند، شدت بحرانهای فلج کننده را درک میکنند و خطراتی را که از ناحیه موجودیت و عملکرد نظام متوجه منافع ملی و امنیت ایران شده دریافتهاند. تنها کافی است کمی عرق ملی در وجود آنان مانده باشد همراه با قدرت و جرأتی که به گلاسنوست (فضای باز) و پروستریکا (بازسازی) در ایران دست بزنند.
ولی آیا چنین کسی در درون نظام با چنان قدرت و جرأتی وجود دارد؟ در پایان مقاله هفته گذشته پرسیدم که آیا حسن روحانی میتواند گورباچف ایران باشد، و چند تن از خوانندگان به آن پاسخ دادند. وجه مشترک پاسخها این بود که «گورباچف آقا بالا سر نداشت». این درست، ولی باید به منشأ قدرت توجه کرد. گورباچف قدرت خود را نه از مردم و بلکه از حزب گرفته بود، و وقتی میتوانست قدرت خود را در این جهت اعمال کند که آقا بالا سر نداشته باشد. در جمهوری اسلامی، صندوق رأی نیز منبع قدرت است، و کسی که این قدرت را به صورت فوق العادهای کسب کرده (مانند خاتمی ۷۶ و روحانی ۹۲) از قدرت بالقوهای برخوردار است که اگر جرأت لازم را داشته باشد میتواند از آن برای ایستادگی در برابر ولی فقیه بهره بگیرد.
خاتمی دهه هفتاد این جرأت (یا انگیزه) را نداشت. امروز شرایط به مراتب وخیمتر از آن زمان است و خامنهای به مراتب ضعیفتر. پشتوانه رأی انبوه مردمی که به ناگهان در حمایت از روحانی بسیج شدند منبع قدرتی قوی برای او بشمار میروند. لشگر شکست خورده اصولگرایان پیرو حسین شریعتمداری و وابسته به ولی فقیه تار و مار شده و روحیه خود را از دست دادهاند و تا تجدید سازمان دهند زمانی طول خواهد کشید. در این ضمن مردمی که زیر سختیهای اقتصادی و تحریم و تورم و نابسامانیهای دیگر دست و پا میزنند و رژیم را لعن و نفرین میکنند، و در عین حال وقتی شنیدند که میتوانند با رأی به روحانی نه بزرگی به خامنهای بگویند به پای صندوقهای رأی شتافتند، منتظرند ببینند آقای روحانی چه اقدام اساسی برای آنان انجام خواهد داد. روحانی ممکن است گورباچف ایران نباشد، ولی تردید نباید کرد که جمهوری اسلامی دوران احتضار خود را میگذراند و اگر هر چه زودتر گورباچفی به داد آن نرسد که آن را با احترام کفن و دفن کند بدون تردید با ذلت و خواری راهی گورستان تاریخ خواهد شد - و در مسیر خود ممکن است مصائب تازهای برای مردم ایران نیز بیافریند.
http://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh
Iran Emrooz
Great article. Indeed, dicatorship never reform from within unless there is external pressure on them by ,
. way of competition or sanctions, in which case the change becomes a necessity....
اگر به صحبت جناب باقرزاده تکیه کنیم باید این را در نظر بگیریم که روحانی در صورتی میتواند به قولهایش ( که به صورت کلی و غیر اختصاصی مطرح شدند ) عمل کند که از حمایت مردم برخوردار باشد. اگر مردمی که رأی دادهاند در صحنه نباشند و پشت سر او نایستند و او را موظف به عمل به وعده نکند بعد از چهار یا هشت سال اگر خرابتر نشویم دوباره برمیگردیم سر جای اول. روحانی صدای کسانی را میشنود که با او در گفتگو هستند. لذا آنهایی هم که رأی ندادهاند اگر توقعی دارند باید پا پیش بگذارند. او از حمایت جناح رفسنجانی و خاتمی هم که به طریقی با او مصالحه کردند برخوردار است اما پاشنه این در روی بود یا نبود مردم میچرخد.
كدوم نه؟ خامنه اى با جليلى مردم را ترساند و مخصوصا روحانى را رد نكرد كه قاليباف و غيره به جايى نرسند. گورباچف؟ بچه شديد؟ احتضار چه احتضارى؟ مدل آقايون كره شماليست.
جمهوری اسلامی با شوروی تفاوتی اساسی دارد و آن این است که کمونیزم تفکری مدرن بود که از بالا به پایین تحمیل شد و در دل و فرهنگ توده ها جایی نداشت. کمونیزم جز در میان عده ای قلیل محو شده و به تاریخ پیوسته. حال آنکه اسلام فرهنگی است ۱۴۰۰ ساله که حتی بعد از جمهوری اسلامی در میان مردم زنده خواهد ماند.
آنچه در ایران بشدت تضعیف شده و اعتماد مردم و اعتبار خود را از دست داده اسلام سیاسی است. مشکل اینجاست که این اسلام سیاسی در روحانیت خلاصه و متمرکز شده و دیده ایم و می بینیم که روحانیون نسبت به صنف خود و اصل ولایت فقیه وفاداری عجیبی دارند و حتی یک روحانی صاحب نام آن را باطل و غاصب ندانسته. حتی منتقدترین آنها اصل ولایت فقیه را زیر سؤال نبرده.
نکته دیگر اینکه محافظان این حکومت سپاه پاسداران و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی اند که به ولایت فقیه اعتقاد دارند. اینها مانند سربازان کشورهای کمونیستی سابق یا گارد جاویدان شاه اسلحه های خود را حتی در سخت ترین شرایط پایین نخواهند گذاشت و به حکومت مقدس خود پشت نخواهند کرد. آنها فرمان ولی فقیه را فرمان خدا می دانند و خواسته های دموکراتیک مردم و اصول حقوق بشر برای آنها ارزشی ندارد.
اوضاع از همه جهت و برای همه ی طرفهای درگیر بشدت بی ریخت است.
" حتی یک روحانی صاحب نام آن را باطل و غاصب ندانسته."
وقتی در قضیهء آیت الله شریعتمداری تبریز دست تنها ماند بقیه هم ماستها را کیسه کردند. چنانچه بعدا منتظری هم نتوانست به جز مقلدین خود از بین بقیهء مردم نفرگیری کند. آخرالامر پشیمانی ِ او تبدیل شد به صحنه ای برای تاخت و تاز و قدرت نمایی رژیم و زهرچشم گیری. این رویه تا به امروز هم ادامه دارد. وقتی مردم در صحنه نیستند خلاء قدرت را کس دیگری پر میکند. فعلا هم که حوزه حقوق بگیر دولت است و از وجوهات بی نیاز؛ چه نیازی است که به درد ِ دل ِ مردم گوش کند. روحانیت تنها در صورتی میتواند مستقلانه فکر کند و عمل کند که نه محتاج ِ وجوهات باشد و نه نوکر ِ دولت.
"اپوزیسیونی" که از انتصاب این ساواکی اسلامی به وسیله ولی فقیه دزد و آدمکش آنچنان ذوق زده شدهاند که ناگهان رویاهای "گورباچف دوازده امامی" به سرشان زده، جأ یشان بغل دست نظام فاشیستی ولایت فقیه، در زباله دان تاریخ است.
سناریوی آخر این نظام پوسیده ، ترسیده و بی اعتبار، و رهبران و مزدوران جنایتکارش با اراده و به دست تودههای محروم مردم ایران در خیابانهای ایران عزیز برای دیدار همه ساده دلان، به اجرا گذاشته خواهد شد!
یک پیرمرد مذهبی ٧٢ ساله در عرض یک هفته تغیر عقیده ١٨٠ درجه ای نمیده که ناگهان بیاد همکاری با جهان غرب کنه و یا سیاست های داخلی را عوض کنه. این حرکات یک ژیمناستیک بوسیله گربه مرتضی علی ست که میخواد با چهار پا رو زمین فرود بیاد!
I think Khamnie has already drank the poisoned chalice.
Khamenie's use of the term "stubborness" is almost and endearment term like nazanin...lol
به عقیده بنده اشتباه شما آن است که پایگاه رییس جمهور را در ایران هم سطح پایگاه صدر هیئت رییسه در شوروی فرض می کنید. اگر هم تاریخ بنا بر تکرار داشته باشد که شبیه گورباچف را در ایران بزاید، آن گورباچف ایرانی کسی خواهد بود که بر مسند ولایت بنشیند و جای خامنه ای را پس از مرگش یا پس از مرگ جانشینش یا جانشین جانشینش بگیرد. شاید هم خامنه ای زیر فشار ناچار شود خودش پوست بیاندازد و به گورباچف تبدیل شود. به قول شما هرگز نباید گفت هرگز.