آنچه در پی میخوانید گزارش روزنامه «ایران ما» از این واقعه است که در مجله خواندنیها مورخ ۲۵ اسفند ۱۳۲۴ نیز بازنشر شد، گزارشگر کمتر از یک ربع پس از ماجرا به صحنه جرم رسیده ـــ هرچه را شنیده و دیده؛ به قلم آورده است:
کسروی در دایره بازپرسی حاضر میشود قریب یک ساعت به ظهر موقعی که آقای بازپرس مشغول تحقیقات بودند، چند نفر وارد اتاق میشوند، دو نفر از آنها افسر ارتش بودند و این عده که بنا به اظهار آقای بلیغ، بازپرس شعبه ۷، چهار نفر و بنا به اظهار اشخاص دیگر بیشتر بودند به قصد قتل کسروی با کارد و هفتتیر به او حمله میکنند.
بازپرس و چند نفر دیگر که در آنجا (دایره بازپرسی) حاضر بودند (آقای امین امینی وکیل دادگستری و بانو نورالهدی منگنه و یک نفر به نام دماوندی) فرار میکنند و آقای قرهچرلو، منشی استنطاق، بیهوش میشود.
حملهکنندگان پس از آنکه دقایقی چند به عمل خود ادامه میدهند از اتاق خارج شده و فرار مینمایند.
افسران ارتش در کاخ دادگستری گم شدند، ولی سه نفر غیرنظامی که کارد خونین خود را به هوا بلند کرده و داد میزدند «یا علی»، «یا محمد»، از کاخ و از مقابل افسران ارتش و شهربانی و سربازان محافظ زندانیان و چند نفر پاسبانان کاخ که در کریدورها بودند عبور کرده و بیرون رفتند.
از تحقیقاتی که به عمل آمد معلوم شد که این اشخاص پس از آنکه از کاخ بیرون آمدند به طرف گلوبندک رفته و در نزدیکی محل سابق پارک بدایت به درشکه نشسته سپس به طرف بالا و طرف شمالی خیابان خیام برگشتند.
دو سه نفر دیگر هم در حوالی کاخ دادگستری سوار همان درشکه شده و با اطمینان تمام و در حالی که درشکه با سرعت عادی حرکت میکرد رفتند.
من به فاصله کمتر از یک ربع ساعت پس از واقعه توانستم خود را از میان جمعیت فراوان کریدور طبقه اول کاخ دادگستری به اتاق شعبه ۷ بازپرسی برسانم.
مامورین از ورود اشخاص به این اتاق شدیدا ممانعت میکردند. در این موقع کسانی که در اتاق بودند عبارت بودند از: آقایان دکتر قزلایاغ و دکتر شفایی (پزشکان قانونی)، آقای مزارعی (نماینده دادستان)، و آقای بلیغ (بازپرس شعبه ۷) دو نفر پیشخدمت، یک نفر سرگرد ارتش (!) و نماینده اداره بازپرسی وزارت دادگستری و آقای اکرمی (رئیس دفتر اداره کل بازرسی کشور).
در داخل اتاق و در سمت راست درِ ورودی نعش یک نفر جوان افتاده بود و جسد مرحوم کسروی در قسمت مقابل و در فاصله بین دیوار و میز بازپرسی که به پهلوی چپ غلطیده بود قرار داشت. کف اتاق پر از خون بود و یک هفتتیر خونآلود روی سینه کسروی دیده میشد. از وضع افتادن کسروی و برگشتن صندلی میشد حدس زد که قاتلین او وقتی به مشارالیه حمله میکنند او روی صندلی نشسته و برای رهایی از خطر گلوله و کارد میخواسته خود را در پناه میز بازپرسی قرار دهد، ولی تنگی فاصله میز با دیوار و اصابت گلوله مجالی برای فرار به او نمیدهد و از جا بلند نشده به روی زمین میغلطد. از اظهارات اشخاص معلوم گردید که مقتول دیگر شخصی است به نام تقی حدادپور که گویا منشی کسروی بوده است. تا این وقت به نعشها دست نزده بودند. در این موقع به دستور پزشکهای قانونی هر دو را لخت کردند. چهار پنج زخم مهلک به پشت و پهلوی سینه و مغز سر حدادپور زده بودند که یکی از این زخمها شکافی به درازای ۸ سانتیمتر و پهنای ۵ سانتیمتر ایجاد کرده بود.
بدن کسروی پر از زخم گلوله و کارد بود تا آنجا میتوانستم بشمارم ۲۸ زخم عمیق دیدم. رودهها از شکافی که در سمت جلو و راست و پایین شکم وارد کرده بودند، بیرون ریخته و گوشتهای قسمتی از صورت و بدن آویزان بود.
در موقعی که لباسهای آقای کسروی را میکندند، پیشخدمت از جیب بغل او یک قبضه هفتتیر درآورد و معلوم شد مرحوم مزبور نتوانسته بود برای دفاع از خودش از آن استفاده نمایند.
در این موقع سرگرد ارتش از اتاق بیرون رفته و سپس یک سربهر شهربانی وارد شد. آقای بلیغ به دادیار میگفت: «من بیرون رفتم تا آقای دادیار را خبر کنم» سپس بعد از چند لحظه تامل اظهار داشت: «من چندین بار به دادسرا گفتم باید قرار توقیف کسروی را صادر کرد تا رضایت شکات فراهم شود، ولی دادسرا با این تقاضا موافقت ننمود.»
نیم ساعت بعدازظهر یک دسته پاسبان به محوطه عمارت رسیده و انتظامات را به دست گرفتند. ورود و خروج ممنوع گردید. در این موقع خانم و پسر و دختر آقای کسروی به کاخ آمدند.
شیون و فریاد این ماتمزدگان، سخنرانی رحیمی اردبیلی بر علیه دستگاه دادگستری و ارتجاع، دستپاچگی و بیتصمیمی کارکنان دادسرا، محیط تاثر و نگرانی و وحشت غریبی تولید کرده بود. بازماندگان در موقع خروجِ آقای مجلسی، دادستان تهران، حمله سختی به او کردند و او توانست پس از خوردن یک مشت خود را از دست آنها نجات دهد.
قاتلین در حین فرار به وسیله مامورین اداره آگاهی دستگیر شدند به این ترتیب که دو برادر موسوم به امامی اهل اصفهان که مانند پدرشان سید حسن امام در بازار دلالی میکردهاند مرتکب این قتل شدهاند. نامبردگان پس از حمله به آقای کسروی به وسیله دو گلوله که به سمت آنها شلیک میشود: یکی از پا و دیگری از دست مجروح میگردند. پس از انجام جنایت سوار درشکه شده و به درشکهچی میگویند «ما را به جنوب شهر ببر»، هنگامی که درشکه در خیابان جلیلآباد حرکت میکرده است یکی از مامورین اداره آگاهی خود را به آنها رسانیده و نامبردگان را برای پانسمان زخمهایی که برداشتهاند به بیمارستان سینا و از آنجا به بیمارستان نجمیه هدایت میکند. سپس موضوع را به اطلاع اداره کل شهربانی میرساند. بلافاصله آقای سرتیپ ضرابی، رئیس شهربانی، و رئیس اداره آگاهی در محل حاضر شده و آنها را دستگیر و زندانی مینمایند. یک نفر دیگر از همدستان قاتلین که برای فرار آنها درشکه حاضر کرده بود نیز پس از دستگیری این دو نفر بازداشت میگردد.
یکی از کارکنان بیمارستان سینا اطلاع میدهد:
ساعت ۱۱.۵ صبح دوشنبه ۲۰ ر. ۱۲ ر. ۲۴ دو نفر مجروح به اتفاق شخص ثالثی به درمانگاه جراحی بیمارستان سینا مراجعه نموند، دو نفر مجروح با قیافه خشمآلود و بدون ترس و هراس و بسیار گستاخ تقاضای پانسمان کردند. این دو نفر بنا به اظهار یکی از آنها برادر بودند و خود را امامی معرفی میکردند. برادر کوچک دستهای خونآلود خود را به دکتر و دانشجویانی که در اتاق عمل بودند نشان میداد و اظهار میکرد: «این خون، خونی است حلال و دشت کربلا چنین خونی را به خود ندیده است.» و نیز میگفتند که: «ما از عربستان آمدهایم و تمام فامیل ما قدارهبند بودهاند.» به دستور دکتر بازوی برادر کوچک را بستند تا از خونریزی که عارض دست چپ او شده بود جلوگیری شود پس از چند دقیقه شروع به معاینه شد. برادر کوچک پشت دست چپش مضروب و دو رباط از عضلات دست او بریده شده بود و پوست دست او مقداری از بین رفته بود. دکتر رباطهای عضلات را بخیه و پوست دست مریض را دوخت. برادر بزرگ روی تختخواب در اتاق شماره [ناخوانا] مردانه خوابیده بود. این شخص تیری در رانش خورده بود. عکس تیر نیز در عکسبرداری رادیوگرافی در ران مریض مشاهده شد.
بیمار بزرگتر تقاضا کرده بود که او را به مریضخانه نجمیه منتقل نمایند. با موافقت دکتر به بیمارستان نامبرده اعزام شدند و در حالی که از درب اتاق با برانکارد خارجش میکردند اظهار داشت: «آقای دکتر به جدم قسم دیشب حضرت عباس را به خواب دیدم و او اجازه داد که اقدام نمایم.» هر دو برادر به اتفاق رفیقشان به بیمارستان نجمیه اعزام شدند. آنها آزادانه به بیمارستان مراجعه کرده بودند.
قتل مرحوم کسروی در کاخ دادگستری به شکلی نمادین بی پایه بودن عدالت در ایران را نشان میدهد. هیچکس حتی در کاخ دادگستری مصونیت ندارد.
نکته خیلی غم انگیز تر این حادثه عدم محکومیت آن توسط مشاهیر و به قول امروزی ها سلیبرتی های عرصه سیاست و هنر و فرهنگ در آن زمان بود. همه میدانستند که کسروی به دلیل نوشته ها و کتابهایش مورد توهین و انتقاد قرار میگرفت. قتل وی تهدید ازادی بیان بود. مثلا دکتر محمد مصدق که آن زمان از نمایندگان مشهور مجلس بود این اتفاق را محکوم نکرد.
تقریبا هیچ روزنامه ائی هم این قتل شنیع را محکوم نکرد. قاتلین مجازات نشدند.
نکته جالب اینکه چند ماه بعد از این واقعه اولین کنگره سراسری نویسندگان و شعرای ایرانی در تیرماه سال 1325 در تهران تشکیل گردید. هیچ اعلامیه محکومیت این قتل صادر نشد. اگر همون زمان مشاهیر جامعه بدون توجه به عقاید کسروی و صرفا طرفداری از حق آزادی بیان این قتل را محکوم و خواستار مجازات مسببین آن می شدند احتمالا سالها بعد قتل های زنجیره ائی نویسندگان تکرار نمیشد.
قتل کسروی در زمانی اتفاق افتاد که ایران در آتش غائله آذربایجان میسوخت و توجه ها همه به آن سو بود.
کسروی قلم و زبان تیزی داشت و با کسی هم رودربایستی نداشت.
از این رو بسیاری را مشاهیر زمان را آزده بود.
بعد هم این حد از خشونت و سبعیت را کمتر کسی به یاد داشت ( آن هم در کاخ دادگستری!) میتوان حدس زد این عمل عده ای را بسیار دچار وحشت کرده بود و ترجیح میدادند کامنت(!) ندهند.
یک کتاب اما من در کتابخانه پدر یافتم به نام «نیکخواهان توده» که در باره کسروی و قتل او بود ( در حقیقت یادنامه ای بود) که در سال ۱۳۲۵ منتشر شده بود و نویسنده شجاعش، پرویز شهریاری ( دبیر معروف ریاضی و از فعالین حزب توده ) بود.
خوشحالم که یادی از پرویز شهریاری شد. به دلایل مختلف به شخصیت ایشون علاقه دارم. اول اینکه از خاکستر فقر و نداری در کرمان تا دکتری ریاضیات خودشو بالا کشید. من هم به ریاضیات علاقه دارم. ایشون زردشتی بودند و هوادار سازمان های سیاسی چپ ؛ بارها به زندان افتادند اما تا آخرین لحظه زندگی دست از مبارزه بر ضد جهل بر نداشتند.
اخیرا کرمان بودم. کرمان و اغلب شهرهاشو دوباره گشتم. با خاطراتی خوب اما متوجه شدم تنها کلیسای شهر را ویران کرده و به جاش پارکینگ ساخته اند. هیچ نماد و نشانی از پرویز شهریاری که زاده این دیار بود ندیدم.
مزار این مبارز راه آزادی در آرامستان قصر فیروزه تهران زیارتگاه شاگردان و دوستدارانش هست.
متاسفانه اون کتابی را که ایشون در باره زنده یاد احمد کسروی نوشته ندیده ام.
یادش گرامی