حسن خادم
اكنون نوبت حكایت «های چُردو چوكاری» است. او یك مارگیرحرفهای بود وكم و بیش به اندازه ماههای عمر من و تو مارهای كشندهی كبری و افعی شكار كرده و شبهای زیادی را دراجتماع این خزندگان هراس انگیز به خواب رفته است. او در سكوت شبانه مارها رویاهای زیادی را زیر نور مهتاب دیده و بی شك در یكی از آنها پایان كارش را نشانش دادهاند! اکنون بعد از این که پی برده اید به چه سرانجامی دچار میشود، آخرین نمایش نفس گیر او را با اسمش مقایسه كنید. اگر كمی به این معنا دقیق شوید، آنگاه سرنوشت او را در میان حروف نامش مشاهده خواهید کرد!
یكی از روزها در ایالت «اوترادیت» واقع در شمال تایلند از چردوچوكاری میخواهند تا مار كبرایی را كه از جنگلهای اطراف در خانه یكی از همسایههای خودش پنهان شده بود، شكار كند. او با آرامش و هشیاری تمام بیدرنگ دست به كار میشود و پس از دو سه ساعت كلنجار رفتن با خطرناكترین مار روی زمین، سرانجام حیوان را اسیر و آن را داخل كیسه مخصوص مارگیری جای میدهد. مرد صاحبخانه انعام او را میدهد و زنش نیز برای سلامتی او دعا میكند وآن وقت آنها یك نفس راحتی میكشند. های چردو چوكاری براه میافتد. او سالیان طولانی به كار مارگیری مشغول بوده است و آنگاه با خیالی آسوده از راهی نیمه جنگلی وارد روستایی میشود اما قبل از خروج، روستاییان كه میدانند دركیسه اش چه جانوری نهفته او را تشویق میكنند تا برایشان نمایشی ترتیب دهد. یكی از عملیات معمولی
او قراردادن مار به دور گردن میباشد. چردوچوكاری نمایش را آغاز می كند. او در كار خود استاد متبحری است و هیچ چیزی را فراموش نكرده است اما این خزنده ی تنومند همچنان كه به دور گردن مارگیر پیچیده، گویا دیگر حاضر نیست برای ادامه نمایش با او همكاری كند. لحظات نفس گیری است و ناگهان این خزنده ی خوفناک پیچ وتابی به بدن خود میدهد و آنگاه موجی از قدرت در ستون فقرات حیوان به راه میافتد. مارگیر گرفتار شده و تماشاچیان وحشت زده جرأت نزدیك شدن ندارند. حركات دست و اشارههای چوکاری حكایت از كمك دارد. اگر راه نفسش بازبود فریادی میكشید اما ناتوان و ناامید سرانجام صدای خُردشدن استخوانهای گردن و ستون فقرات خود را میشنود. های چردوچوكاری درحالی كه رنگ صورت و بدنش كبود وسیاه شده، بیجان نقش زمین میشود. هیچكس قدرت نزدیك شدن ندارد و روستائیان وحشت زده چشم به پایان كار مارگیرافسانه ای دوخته اند آن هم با اضطراب و دلهره و هراسی تمام. سرانجام اهالی به كمك پلیس محلی به سختی موفق میشوند ماركبری را از گردن قربانی اش جداكنند. های چردوچوكاری به قبرستان وماركبری عازم باغ وحش میشود. آیا پیچیده شدن مار خطرناك بر دور گردن مارگیر شبیه به اسم «های چردو چوكاری» نیست!؟
یك هفته پس از سقوط پرواز یكصدو یازده شركت هواپیمایی سوئیسایر، مرد جوانی كه به اتفاق خانوادهاش عازم "زوریخ" بود به هنگام اوج گرفتن هواپیما دچار ناراحتی قلبی میشود و بلافاصله دو پزشكی كه در میان مسافران بودند حالت اضطراری اعلام میكنند. دقایقی بعد هواپیما به ناچار به فرود اجباری تن میدهد. شخص بیمار وخانواده وی پیاده میشوند و پرواز یكصد و بیست وپنج بدون حضور آنها عازم زوریخ میگردد. پس از این اتفاق، مسافران نفس راحتی میكشند و هواپیما در آسمان اوج میگیرد اما در فرودگاه تورنتو و یا در مسیر نزدیكترین بیمارستان، مرد جوان آخرین نفس هایش را میكشد و آنگاه قلب او از طپش باز میایستد. خانواده مرد متوفی با ناباوری به جسد او خیره میشوند و تقدیر چیزی در حد اندوهشان جلوه میكند به طوری كه مجبور میشوند به قسمتی كه نصیب آنها شده، بیاندیشند. آری آنها عازم زوریخ بودند تا با خانواده و بستگان فردی كه در پرواز یكصد و یازده سوئیس ایر كشته شده بود، دیدار كنند! آن مرد معدوم برادر همین شخصی بود كه به هنگام پرواز، مرگ قلبش را در پنجه خود فشرد. به گمانم فراموش كردهام بگویم در پرواز یكصد و یازده، چیزی حدود دویست و بیست و نُه نفر از مسافران و خدمه در آبهای ساحلی "كانادا"جان باختند!
پس از شرح این حادثه، بد نیست سری هم به یكی از معابد بودائیان بزنیم. آنجا نیز اتفاقی افتاده است! می گویند «كونگ بونچون» جوان بیست و دو ساله اهل «پنوم پن» روزها ردای ساده نارنجی رنگ راهبان را میپوشید و به وعظ و تعلیم دینی مؤمنین بودایی در معبد میپرداخت اما همین شخص به محض تاریك شدن هوا تغییر لباس می داد و با سرو وضعی كاملاً مرتب و شیك به كافههای نزدیك معبد میرفت و به کار مورد علاقهاش موسوم به «كارائوك» مشغول میشد. او حتی در خواست برخی مشتریان برای رقصیدن را هم رد نمیكرد! نباید توقع داشت كه رهبر ارشد معبد برای همیشه از این ماجرا بیخبر بماند. این موضوع نیازی به پیشبینی ندارد كه مثلاً اگر از رفتار این راهب مطلع میشد چه میكرد؟ و رئیس معبد پس از آن که از ماجرا با خبر شد، با خونسردی تمام و بدون آنكه خود را عصبانی نشان بدهد خطاب به «بونچون» راهب چنین گفت: "ما به خدمات راهبی كه از آزادی عمل بی حد و حساب برخوردار باشد، نیازی نداریم. بهتر است شما به جای خدمت به بودا به مشتریانی خدمت كنید كه آواز و رقصیدن شما را دوست دارند. موفق باشید."
كونگ بونچون از معبد رفت تا هر جا دلش خواست بتواند آواز بخواند. او اگر كمی به شیوه ی بودائیان به كلمه «كارائوك» و معنای آن عمیقاً بیاندیشد آنگاه قادر خواهد بود تا در میان موسیقی بیکلام آن و یا در میان خطوط و كلمات، سرنوشت خود را دوباره بخواند! البته ما برای كارائوك معنای دیگری نیزمیشناسیم: كارائوك حداقل برای «كونگ» یعنی خداحافظی با معبد بودائیان و افتادن در راههای دیگر سرنوشت. بعضیها به حرف ما اعتقادی ندارند. مثلاً وقتی میگوئیم عروس و داماد جوان اهل "اصفهان" در اولین شب زندگی خود به دلیل نشت گاز كربن از بخاری گاز سوز دچار خفگی شدند و جان سپردند نمیخواهند بپذیرند كه سرنوشت اینطور برایشان مقدر كرده بوده است، یعنی در اولین شب شادی و وصلت در بستر مرگ به خواب ابدی فرو روند. هر چه بگوئیم قسمتشان این بوده، خواهند گفت: خیر، اگر زنبورهای وحشی در دودكش خانه لانه سازی نمیكردند و آن روزنه حیات را مسدود نمیكردند این اتفاق هرگز نمیافتاد. به هر حال عدهای بر این عقیده هستند و ما هم نمیتوانیم آنها را وادار كنیم كه بپذیرند زنبورها بیدلیل آنجا لانه سازی نكرده بودند!
اخیراً دانشمندان ثابت كردهاند كه زمان حال حدود سه ثانیه است. البته این كشف بزرگ به این سادگیها به دست نیامده است. برای اینكه به این واقعیت برسیم پژوهشگران قرنها تحقیق و جستجو كردهاند. البته ممكن است اهمیت چندانی برایتان نداشته باشد زیرا زمان حال یا اكنون را با همه وجودتان احساس میكنید. اینها میگویند ظاهراً مغز «منطقههای زمانی مرده» تولید میكند كه هر كدام حدود سی هزارم ثانیه طول میكشد. در این مدت اطلاعات ورودی بین سلولهای عصبی مخابره میشود و به این طریق به حوادث هویت میبخشند. آیا گریز از زمان حال امكانپذیر است؟ هر چه هست در همین زمان ازلی و ابدی نهفته است زیرا نه گذشته ای وجود دارد و نه آیندهای! همه چیز در زمان اكنون رخ میدهد حتی نامهای كه نیم قرن پیش از "كالیفرنیا" به مقصد "ویسنائو" واقع در لهستان كنونی ارسال شده، در زمان حال به دست یكی از بازماندگان صاحب نامه میرسد. «استوكتون» نیز كه در زمان اسارت، كارت پستال و یادداشت خود را برای عمویش ارسال كرده بود، پنجاه سال بعد در منطقه زمان حال و پس از گذشتن از زمانهای مرده در جای خود خُشكش میزند و به شگفتانگیزترین رویداد عمرش خیره میماند. آری در زمان حال كه گفتهاند چیزی حدود سه ثانیه است، حوادث و اسرار زیادی نهفته اما همین زمان فناناپذیر روزنهها و یا حفرههایی دارد كه به فراموشی منتهی میشود. و یكی از حوادثی كه به این سرنوشت دچار شده، مرگ بین بیست تا چهل میلیون نفر در فاصله سالهای هزارونهصدوهجده و نوزده میلادی میباشد. درست خواندهاید: بین بیست تا چهل میلیون نفر آن هم بر اثر ویروسی ناشناخته كه محققین و دانشمندان مربوطه هنوز به راز آن پی نبردهاند!
اكنون سعی كنید احساس خود را در محدوده زمانی حال یعنی چیزی حدود سه ثانیه كاملاً درك كنید زیرا تا زمان خواب و فراموشی فرصت اندكی داریم!
فروردین ۱۳۹۸
نظرات