سالهاست پشت وانت نیسان آبی رنگ اسقاط نبش ایستگاه مترو زندگی میکنم . صاحب بربری؛ رضا و مدیر رستوران ؛ بیژن صدام میکنند. آرایشگر پشت گاراژ به من میگه : موهات بلند شده علی آقا. چرا دیر به دیر میائی اصلاح ؟ ماشین های عبوری هر طوری دلشون خواست روم اسم میزارند یکی میگه : بهرام بیا............ یک ده تومنی .... ماشین دیگه نیش ترمز کرده و کودکی که تازه زبان باز کرده منو داود میخونه و 5 تومن میده.
.... ساعت 3 و 17 دقیقه دیوانه شدم.......... قبل از اون چیزی خاطرم نیست. حتی نمیدانم چه روزی ؟ چه سالی ؟ به قول فرهاد مهراد : موش خورده شناسنامه من...... یادم نیست خانواده ای دارم یا نه .
اون روز رعشه ائی بر تنم افتاد. چرخیدم و محکم خوردم زمین. سابقه غش و صرع داشتم اما تشنجاتم هیچگاه به این شدت نبود. شیشه ساعتم شکست عقربه ها روی 3 و 17 دقیقه از حرکت ایستادند.یک مقنی که رد میشد با نوک کلنگ اش دورم دایره ائی کشید و گفت : غش کرده. بزارید دهنش خوب کف کنه. بعد بلندش کنید.
چشم باز کردم پشت وانت نیسان بودم. اولین کلماتی که شنیدم اینها بودند : بیچاره غش کرده ! تازه داره چشماشو باز میکنه. خورده های شیشه ساعت تو آستینم ریخته اند و اذیتم میکنند. اول متوجه از کار افتادن ساعتم نشدم.
از پائین که نگاه میکردم دهها جفت چشم می دیدم که به من زل زده اند و می پرسند : اسم ات چیه. میگم : هرچی شما بگید.یادم نیست.
چند ماه قبل پشت وانت دراز کشیده بودم که دختر جوانی آمد و این ساک مشگی را داد. گفت : ابراهیم اینها را بپوش !......... احساس کردم قرنهاست ابراهیم ام . تمام تنم کرخت شد........
"ابراهیم این ها را بپوش !" هزاران بار درگوشم پژواک کرد. فرداش شلوار و پالتو و کفش ها را پوشیدم. کلاه کپی کودکانه را با هیجان سر گذاشتم.شال گردن هم بستم.......... همه چی اندازه ام بودند و مشگی ؛ ته کیف هم وسایل واکس بود. کفش هامو خوب واکس زده برق انداختم. صاحب بربری تا منو دید گفت : نونوارشدی رضا !!! میگم ابراهیم هستم............. ناباورانه نگاهم میکنه.
مدتهاست هر روز لباس های مشگی را که سارا داده میپوشم کلاهمو سر میزارم؛کفش هامو واکس زده ؛ روی پله های مترو می نشینم. مطمئنم که اون دختره مسیرش همینه. صداش تو گوشمه. از روی لباسها منو خواهد شناخت . خواهد پرسید : ساعت چنده ابراهیم ؟ خواهم گفت : 3 و 17 دقیقه. نگاهش نخواهم کرد. به دلم برات شده که اسمش باید سارا باشد. نمیدونم چرا . اما خودشه. اگه دیرتر و یا زودتر از 3 و 17 دقیقه بیاد خواهم گفت ساعتم خوابیده اما باید همین حدود ها باشد: 3 و 17. عقربه های ساعت شمار و دقیقه شمار بین ساعت 3:16 و 3:17 برهم منطبق میشوند. اما من همان 3 و 17 را خواهم گفت.
در نت خیلی ها بهم میگن آهنگ
ایرانیها شیرین صدام میزنند
آلمانی ها نینا...
برام فرقی هم نمیکنه...
مثل اینکه دست کمی از ابراهیم خان ندارم
ولی خب غش نمیکنم...ساعتم هم نشکسته
ممنون آهنگ عزیز. راستش اون رمان معروف Moby-Dick اثر Herman Melville این طور شروع میشه Call me Ishmael خیلی آهنگینه. این اولین جمله رمانه. به من بگید اسماعیل. خیلی خوشم اومد. درست مثل شروع اون سمفونی شماره 5 بتهونه. البته این دو حدود 50 سال اختلاف زمانی دارند.بتهون سمفونی شماره 5 را سال 1808 منتشر کرد و هرمان ملویل موبی دیک( در فارسی نهنگ سفید) را در سال 1851. به نظرم شروع خوب و جالبی دارند.
ممنون از کامنت