خانه چنین گفت
بیشتر
نه تنها به تعداد کسانی که از حکومت اسلامی جز اشمئزاز چیزی حس نمیکنند بیشمار افزوده شده، بلکه تَرَکهای دستگاه حکمرانیای که خامنهای بر تارکش نشسته نیز چنان گسترش یافته که گاهی ترس از فروپاشیاش در لحن و نگاه و صورت ساکنان کاملا هویداست.ایمان آقایاری
با توجه به فرا رفتن کف مطالبات معترضین از سقف جمهوری اسلامی و گسترش اعتراضات به لایههای مختلف اجتماعی، تحمیل تلفات بسیار به این لایهها و خلق ادبیات سیاسی جدید، میتوان متصور شد که گسلی غیرقابل عبور و رو به گسترش میان مردم و حکومت پدید آمده، تغییرات بنیادین بر پیشانی جمهوری اسلامی رویت پذیر نیست و از طرفی شرم همکاری با نظام بسیار بالا رفته. در میان مدت و بلند مدت همهی این عوامل مانع از عادی سازی شرایط چه در داخل و چه در بازتاب آن برای خارج خواهد شد و این حکومت را با ذات واقعیاش رها خواهد کرد.ایمان آقایاری
در عمق سیاهی اتاقم غرق میشوم. پنجره را باز میکنم تا کمی نور مهتاب از پنجره روی تن کمجانم بیفتد. به محض عبور روشنایی مهتاب از لای توری پارچهای، گربهام از دور خیز میگیرد و به پشت پنجره میآید. شب شده و همه خوابیدهاند. حتی گربههای خیابان، حتی سنگهای نمای خانهها. اینجا فقط من هستم! روبهروی دریچهای که انگار نوری به عمق مغز استخوانهایم میتاباند. لحظهای که نمیدانم چیست ولی میدانم که تکرار میشود، میدانم که مرا در آغوش میگیرد و سانت به سانت سلولهای تنم را آرام آرام نوازش میکند.ایلکای
عجیب نیست، وقتی غرب در آتش مسیحیت و امر و نهی کلیسا میسوخت، داد خرد میزد و یکهتاز به سمت حقیقت میرفت، ما در عالم مُثُل افلاطون گم شدیم و خود را در پیلهی عرفان و دین و دیگریه بزرگتر پیچیدیم و سر تکان دادیم! ما به دنبال انسان و ماهیت انسانی با دو پا فرورفته در زمین نبودیم و نیستیم، ما دردمند هویت بر باد رفتهایهستیم که باز نخواهد گشت.ایلکای
دیگر در تو اثری از آن مادر سختگیر دیده نمیشد که میخواست پسر تازهبالغش برای نماز صبح برخیزد, شبها تا دیروقت در محفل ادبی "جنگ اصفهان" نماند, و کتابهای ژانپل سارتر و صادق هدایت را نخواند. برای اولین بار میدیدم که آن صورتک دینیات برداشته شده و هر دو عریان در کنار یکدیگر نشستهایم. آیا این حس مدارا, محصول تجربهی خونین ولایت فقیه است که هممیهنان ما در سی سال گذشته از سر گذراندهاند و من و تو هر دو از آن آموختهایم, یکی در وطن و دیگری به تبعید؟مجید نفیسی
میخواستم رد خون را زبان بکشم پشت سرت. میخواستم، با همان پلک پاره شده که روی چشمم ولو شده بود و برای دیدنت، مجبور شدم با ساعدم پوست و گوشت را باهم بالا نگه دارم، سایهات را یکجا قورت بدهم و فریاد بزنم های بیشرفها! انگشت له شدهاش را اینطور روی زمین میکشید. انصاف نداشتهتان را گاییدم! این پوست ورق شده من را بیندازید گِل پاهاش.ونوس ترابی
شاید بهتر است دراز بکشم. دیگر تحمل وزنم را ندارم. میخواهم بیشترین سطح تماس با زمین را داشته باشم. تا جایی که میتوانم بدنم را با زمین مماس کنم. شاید در آن فرو بروم. شاید هم ارتجاعی شود و مرا به بالا پرتاب کند. آنقدر که از ابرها رد شوم. آنقدر که مرزی نبینم. شهر و کشور نقطه شوند. زمین نقطه شود. ماه نقطه شود. به درون خلأ زمان و مکان پرتاب شوم. اما باز هم برمیگردم. ایلکای
یکی از مسافرا که ظاهرن علاقهی زیادی به شیرینپلو داشته رفته بود و این شیشهها رو دیده بود و شب خواب میبینه خانمجان هوس شیرینپلو کرده! هفت نشده به گوش بقیه میرسه و خارج از رسم عزاداری شب هفت یه شیرینپلوی مفصلی هم میدن به مهمونا و بر اساس این سنتشکنی تا سالها بازموندهها پاسخگوی شیرینپلوی شب هفت بودن تا اینکه بابام خوابدیدن رو ممنوع اعلام کرد و گفت از این به بعد هر کی خواب مردهی خودشو ببینه.نگارمن
قربونت برم ، این رو بفهم که «یهودی ها» با «دولت صهیونیست اسرائیل» فرق میکنند و یکی نیستند . همونطور که «ایرانیها» با دولت جمهوری اسلامی فرق میکنند و یکی نیستند . یک خانم محترم
دخترم نافم را برداشت ببرد بالای دار. فریاد زدم نکن! موهایت را نفرین! گفت به جفتم! ناف را با دندان گره زد. به سرفه افتاد. به استفراغ. روی زمین پهن شد. زاییده بودم. نافم پیچید دور گردن محسن. صدای خنده نوید آمد. سارینا داشت پیتزا را میگذاشت در تنور.ونوس ترابی
باید به رهبر رژیم حاکم بر ایران متذکر شد که مردم خواهان برگزاری رفراندوم برای برخی امور کشور نیستند. منظور آنها از رفراندوم، رفتن جمهوری اسلامی و تعیین شکل حکومت آیندهی ایران است. در این فقره دو نظر وجود دارد؛ یکی خواهان برگزاری رفراندوم برای گذار از جمهوری اسلامی است و دیگری جمهوری اسلامی را نه لایق برگزاری رفراندوم و نه مستحق حضور در آن میداند و موعد رفراندوم را به بعد از سرنگونی موکول میکند. لذا بحث خامنهای هیچ دخلی به خواست مردم ندارد.ایمان آقایاری
شماها که دغدغهتون ایران بود، سربلندی ایرانی بود چرا نگفتین پرسشگر باشین چرا نگفتین مملکت رو کاربلد متعهد میسازه نه ایدئولوژی. چرا از ترس رفتین توی هر رفراندومی از دورهای و میاندورهای شرکت کردین که این مهر لعنتی توی شناسنامههاتون بخوره که مبادا روزی پاسخگو باشین. چرا آهسته رفتین آهسته اومدین و جای اینکه حرفاتونو بلندبلند به نسل بعد بزنین یواشکی دوتا صندلی گذاشتین ته باغ با دوستاتون از دردِ وطن گفتین!نگارمن
اینطوری میشود که رگباری هرماه به حساب کارت اعتباریات پول میریزی بیآنکه خرجی کرده باشی! خب کسی هم نیست بگوید آخر شکرمغز! این قرار است خرج تو را بدهد نه تو به این سواری بدهی. دنیای اینجا روی قرض سوار است. دنیای اینجا تو را بیشلاق سر میبُرد. دنیای اینجا به تویی که عادت به زور و تهدید داری، تنها یک عدد نشان میدهد: تاریخ بازپرداخت، موعد تسویه، مهلت واریزی.ونوس ترابی
حکومتی که فقط به دستگاه سرکوب اتکا دارد، پیشاپیش خودش ترسیده است. ترس از سرنگونی، حکومت را به سرکوبی عریانتر از همیشه واداشته و در نتیجهی این داغ و درفش کینهای عمیقتر از همیشه در سینهها لانه کرده است. دستگاه منفور، شکننده است و ناپایدار؛ اولا به محض ایجاد خلأ یا خللی در آن، ممکن است فرو بریزد. ثانیا زور، ابد مدت نیست و برای حکمرانی به خلق و یا بازسازی وجوه دیگری نیز نیاز است.ایمان آقایاری
آنچه رو به رشد بوده تمایز مردم با حکومت و معیارهایش، رسوب این تمایزات در زیست روزانهیشان و جسارت در بیان آن است. اگر آینده را از مجرای این تحول ببینیم میتوان با ضریبِ اعتماد بالایی بر سرِ بُردِ مردم، شرط بست.ایمان آقایاری
اکنون به عنوان یک زن قدرتمند، سینه به سینه، رخ به رخ، مقابل چهرههای کریهتان قرار میگیرم. اجازه نخواهم داد به کثافتکاریهایتان سرپوش بگذارید. کاملیا سجادیان، مادر محمد حسن ترکمان، جوان معترض کشته شده
در این روز باید دعا کنیم. همان دعا که سه هزار سال پیش از این زرتشت کرد: منش بد شکست یابد، منش نیک پیروز شود. دروغ شکست یابد، راستی بر آن پیروز شود. اهریمن بدکنش ناتوان شود و رو به گریز نهد. و نوروز بر همه ایرانیان فرخنده و خرم باشد.”مهوش شاهق
به نظر میرسد که جمهوری اسلامی وضعیت را به خوبی دریافته، نیک آگاه است که به سرحدّاتِ خود رسیده و نمیتواند به پیش رَوَد، هر گام به پس را نیز سقوط خود تلقی مینماید؛ بنابراين تقلا میکند بازی را در لب مرز ادامه دهد و این برزخ را _ که البته برای مردم به منزلهی زیستن در دوزخ است _ حفظ کند.ایمان آقایاری
«شما حقوقی دارید، همانطوری که مکررا بیان شده، حقوق آزادی در تعیین سرنوشت خود. هیچکس، هیچ قدرت، نمیتواند این حق را نادیده بگیرد. این حق را اگر به شما ندادند، باید مطالبه کنید. این حق اصلا دادنی نیست، مال شماست. کسی را به شما تحمیل کردند، نپذیرید...»آیتالله طالقانی در مسجد جامع سنندج
وقتی عطر خوشِ بهارِ نارنج به مشامت نمیرسه یعنی از کتاب و موسیقی و سیب و سایه هیچ نمیفهمی! یعنی مسافری شدهای با تهماندهای از زندگیات که در ایستگاه، از قطار جاماندهای، بارت به دوش به ستونی سنگی تکیه کردهای تا راهی بیابی. یعنی سالها اضطرابهایت را شمردهای، سالها از قعر تاریکی در طلبِ آفتاب و آزادی جان دادهای! جان خستهات را به خیابان کشاندهای و فریادش کردهای! جوانه به خاک سپردهای، جوانه!نگارمن
نه تنها به تعداد کسانی که از حکومت اسلامی جز اشمئزاز چیزی حس نمیکنند بیشمار افزوده شده، بلکه تَرَکهای دستگاه حکمرانیای که خامنهای بر تارکش نشسته نیز چنان گسترش یافته که گاهی ترس از فروپاشیاش در لحن و نگاه و صورت ساکنان کاملا هویداست. —ایمان آقایاری