سالِ مُرده شور بُردهی ۲۰۲۰ میلادی به اتمام رسیده و هنوز دریغ از دریافتِ یک خبرِ خوب در ابتدای سال و بدبختی و بیچارگی همهی مردمِ دنیا همچنان ادامه دارد، چند روزی به جای هم پالَکیهای لِژیونر در چند بیمارستانهای پاریس فعالیت ـــ در امورِ تدارکاتِ ارسال واکسن و دیگر خدمات شرکت کرده تا مثلِ ابتدای آمدنِ این بیماری مهلک کوویدـ۱۹ ــــ قدمی برای خَلقِ خدا برداشته باشم، امروز به خانه بازگشته و بعد از مدتی بی خبری از دنیای مجازی ایرانیان ـــ خواندم که جهانشاه خان جاوید (شاید ایشان یادش است که به شوخی ایشان را جهانگیرِ لشگر شکنِ جهانگشا مینامیدم؟) تارنمای ایرانیان دات کُم را خریده است.
انتظارِ این چنین خبرِ مسرت بخشی را نداشتم، با اینکه سالها از کوچ اجباری ما از آن تارنما میگذرد ـــ اما همچنان خاطراتِ بودن در آنجا برای حکمِ یک نفسِ دلپذیر را دارد، میخواهم بگویم که تارنمای ایرانیان دات کم برای من شباهتِ عجیبی به خانه پدری داشته که تو در آنجا متولد شده ـــ کم کم بزرگ شده و به مدرسه رفته ـــ اخبارِ شادی شنیده و اما شاهدِ غم و غصه نیز بوده ـــ نوجوانی به جوانی رسیده ـــ یواشکی در گوشهای از آنجا اولین دودِ علف را به کام کشیده و با دخترکانِ محل لاسی زده ـــ دیپلم گرفته و از آنجا رفته تا برای خودش دنیای دیگر دست و پا کند، حال این پرسش مطرح است که آیا من و شما میتوانیم خانهی پدری را فراموش کنیم؟ لذتها و خوشیها را در یک جایی از مغز به دست فراموشی سپرده و مثلِ آلزایمریها وانمود کرده که ایرانیان دات کم در رشدِ فکری ما نقشی نداشته است؟ این برای من امکانَش موجود نیست، این تارنما را همیشه دوستَش داشتم، حتی آن زمانی که به خانوادهی من توهین میشد ـــ باز سرِ وقت به آنجا آمده و مطلب انتشار میدادم.
اواخرِ دهه ۹۰ میلادی ـــ در یک سفرِ به مرزِ لیبی و مصر ـــ توسطِ طَوارق به گروگان گرفته شده و خدا سرهنگ قذافی را بیامرزد که دستورِ جنگ با اینها را داده و سربازانِ ارتشِ لیبی ما را آزاد کردند، در بازگشت ـــ برای اولین بار خوابهای عجیب دیده و به این احساس رسیدم که اگر بلایی به سرم بیاید ـــ هیچ کس از من و خانوادهی من چیزی نخواهد دانست، ایرانیانِ امروزی به ندرت اهلِ کتاب بوده و آن چند تا آدم حسابی هم که وجود دارد ـــ دلشان خوشِ چند کتابِ چاپِ دوره پَهلویون است، تصمیم گرفتم خاطراتِ خود را نوشته و آن را در اختیارِ هم میهنانم قرار داده تا ایشان بفهمند که تا چقدر در زمینهای قَجر زادهها در اشتباه بوده و همچنان در این گمراهی به سر میبرند، سابقه نوشتن به زبانهای فرانسه و اسپانیولی را داشتم اما فارسی؟ برایم سخت بود و حتی امروزه روز نیز لهجهی فارسی صحبت کردنِ من خوب نیست، در اینترنت شروع به گشتن و جمع آوری مطلب در زمینه فارسی نویسی کرده و در آخرِ شبِ گرمِ تابستانی ـــ گذرَم به تارنمای ایرانیان دات کم رسید، از اینکه مطالبِ ایرانیان را در همهی زمینهها را با هم میدیدم ـــ خوشحال شده بودم، از زمانی که از ایران گریخته بودیم ـــ هیچ وقت با ایرانیها در تماس نبوده و خجالتی هم ندارم که بگویم با والدین و نزدیکانم فرانسه صحبت میکردم، مطالبِ ادبی تارنما برایم بیشتر مهم بود، از اینکه زبانِ اصلی ایرانیان دات کم فارسی نبود ـــ سخت متعجب و حتی جا خوردم، بالاخره طاقت نیاورده و نامهای نوشتم، اتفاقا انتشار یافت و تعدادی به مانندِ بنده نیز از این جریان ناخرسند بودند، وقتی که شیوهی جدیدِ ایرانیان دات کم (مخلوط فارسی و انگلیسی و آن چارچوبِ بسیار خوب کار شدهی آن که هنوز در بینِ تارنما های ایرانی دیده نمیشود) به میان آمد ـــ فعالیتِ من نیز با تمامِ خوبی و بَدیهایَش آغاز شد، این برایم دریچهای باز کرد که تا به آن زمان بسته و راهِ پیدا کردنَش را گنگ میدیدم.
هر بار که وقت میکردم ـــ در آنجا حضور داشته و در هر کشوری که به سر میبردم ـــ دومین تارنمایی که سر میزدم ـــ ایرانیان دات کم بود، نوشتن و صحبت کردن با ایرانیان را دوست داشتم، فهمیدم که چقدر از ایشان ـــ از این ایرانیانِ عزیز و دوست داشتنی دور بوده و میبایست وقت را جبران میکردم، البته اوقاتِ آنجا همیشه طلایی نبوده و مشکلاتِ خودش را نیز داشت، در میانِ انبوهِ کاربرانِ آنجا (جهانشاه خان جاوید در تاریخِ ۱۶ مهر۱۳۸۹ خورشیدی در گفتگو با رادیو فردا می گوید؛ ايرانيان دات کام حدود ۱۲۰ هزار کاربر يونيک دارد، ۱۲۰ هزار نفر حداقل يک بار در ماه به ايرانيان دات کام میآيند، حالا بعضی ها ده بار میآيند و بعضیها کمتر، حدود ۲٫۵ ميليون پيج ويو يا ۲٫۵ ميليون صفحهاش در ماه ديده میشود، اين روزها نمیدانم در مقايسه با بقيه چيست ولی اين را میدانم که ايرانيان دات کام در بين سايت های انگليسی زبان ايرانی مقام اول را دارد) ـــ افرادی بودند که وابستگیهای سیاسی کثیفی داشتند، مثلِ چپ ها، مثلِ استمرار طلبان و دیگر آمریکا نشینانی که وظیفهی حمایت از جمهوری اسلامی را داشته و برای صَنار مالِ حرام ـــ حاضر به نعلین لیسی و ضحاک پرستی بودند، مشکلِ دیگر نیز هم وطنانی بوده که افراط وار از شاهزاده رضا پَهلوی حمایت کرده و چندان بلد نبودند از اهدافِ اصلی ایشان دفاع کنند، جمهوری خواهانی مثلِ بنده نیز گیر افتاده و تنها قادر به دفاع از یک چیز بوده و آن براندازی نظامِ فاشیستی اسلامی در ایران بود.
نوشتههای بنده در آخرِ کار چیز های خوبی از آب در میآمدند، روز به روز بهتر میشدم، این را از اینجا میدانم که حتی تارنما های ایرانی داخلِ مملکت نوشتههای بنده را دقیقا انتشار داده و حتی سالهای بعد این حرکت باعث شد که دو کتاب ـــ بدون اجازهی من ـــ از این نوشتهها (با تغییرِ سبکِ نوشتاری بنده) نوشته شود، در کنارِ این کارهای بنده که عیب و ناقصِ خودش را نیز داشت، اولین فتوشاپ های سیاسی من در ایرانیان کم انتشار یافته و این تصاویر همچنان در شبکههای مجازی ایرانیان دست به دست شده و خوشحالم که باعثِ خوشی ایرانیان میشود.
حوالی سالِ ۲۰۱۲ میلادی که جناب جاوید تارنما را فروختند ـــ سالِ قحطی فکری من بود، یعنی از این که خانه پدری را یکی دیگر صاحب شد ـــ لجَم گرفته و خوب کاری از دستِ من بر نمیآمد، حتی ایشان دیر من را از داشتنِ تارنمای دیگر خبردار کرده و دلم نیز از این بابت گرفت، شاید انتظارِ من زیادی بود، اما با این حال از اینکه به خانهای جدید کوچ کرده بودیم ـــ تا حدودی دلخوش بوده و در آنجا نیز فعالیت کردم، تا اینکه حملاتِ گانگستری یک مُشت از خدا بی خبرِ ملعون به خانوادهی من در آنجا نیز ادامه داشته و حسادت و رذالتِ این نا ایرانیان باعث شد که از ایرون دات کُم بروم، خوب وقتی از خانه پدری دلگیرانه قهر میکنی ــ چه انتظاری داری؟ سَوا از یک نفر ـــ هیچ کس دیگر سراغی از من نگرفت، انگاری فحاشی و هتاکی به یک عده مزه داده و عدهای دیگر از خواندنِ این چیزها لذت میبرند، چند سال به همین خاطر نتوانستم در اینجا حضور داشته باشم، نوشته ها، داستانها و تحقیقاتم در جاهای دیگر انتشار یافته اما چیزی از گم شده بود، مثلِ چند نُت از یک نغمهی عاشقانه ـــ آهنگِ زندگیاَم خوب به گوشهایم نمی رسید، مخصوصا من که ۴۰ سال و خوردهای بار تبعیدی بودن را به دوش گرفته و همیشه از ایران و ایرانی دفاع کرده و دفاع میکنم ـــ چیزی از من پنهان شده و باید دوباره ترانهی زندگیاَم را بازنویسی میکردم.
مرگِ شجریان موقعیتِ خوبی شد برای بازگشتی دوباره و خوب دیگر بقیهی حکایت را میدانید، از بودن در اینجا خوشحال هستم، حالا فهمیدم که با دهان پارِگانِ بی وطن باید مثلِ خودشان رفتار کرده و این بی شَرَفان را باید رسوا کرد، از اینکه خانهی اصلی ما در دنیای مجازی ـــ دوباره برایمان درَش باز خواهد بود ـــ بسیار دل خوش بوده و برین باورم که این اتفاق از بهترین فرصتهایی است که امیدوارم به نحوِ احسن از آن بهره برده و بتوانیم حرکتِ مثبتی به نامِ ایران و ایرانی آغاز کنیم، در این راه با بقیهی دوستانِ واقعی ایرانیان دات کم همراه خواهم بود، نوشتارها و پروژههای زیادی در سر داشته و تعدادی از آنها در مراحلِ اولیه خود به سر برده و دلم میخواهد تک تکِ آنها را در اینجا پیاده کرده و فردِ مفیدی برای دیگر هم میهنان باشم.
جهانشاه خان کارِ بزرگی در دنیای مجازی ایرانیان کرده است، امیدوارم که خلاقیت و کارِ بزرگِ ایشان همچنان به جلو رفته و روز به روز شاهدِ پیشرفتِ ایشان در زمینه گردانندگی تارنما های ایرانیان و ایرون دات کم باشیم، راستی ایشان فقط دو ماه از بنده بزرگ است، هر دو از ماری جوآنا کِشی لذت برده و خال کوبی داریم (انگاری جهانشاه جان یکی بیشتر ندارد، بنده ۵۵...)، دو سالِ پیش به افتخارِ پنجاه سالگی پروژهی هارلی دیویدسن در زمینهی سفر از آمریکای شمالی تا آخرین نقطهی آمریکای جنوبی ـــ در طرحِ بزرگی شرکت کرده و تمامِ قاره را پیمودیم، در حوالی پروی عزیز ـــ خیلی به یادِ جهانشاه خان افتادم، برای دیدار با ایشان نه قسمت بود و نه دلگیری بنده حل شده بود، برای وی از سالهای دور چند شرابِ گران قیمت در پاریس نگه داشتم (به اضافهی چند سیگار برگ که از دفترِ صدام حسین به غنیمت گرفتیم)، در فردای آزادی ایران زمین و سرنگون شدنِ حکومتِ دجالِ اسلامی در سرزمینِ پارسیان ـــ این شَرابها را هر دو نوشیده و از دورانِ خوبِ هر دو تارنما صحبت خواهیم کرد.
دیر هنگام است، باید بار بسته و خود را برای سفر به ژنو آماده کنم، چند هفته است که دخترم را ندیدم، دلم برایَش غَش رفته و حسابی تنگ است، وقتی بزرگ شود ـــ از خیلی چیزها برایش حکایت و داستان تعریف خواهم کرد، از سالهای دوری از ایرانیان دات کُم خواهم گفت، وی را تشویق به نوشتن در آنجا خواهم کرد، به امیدِ آن روز،...
پاریس، ژانویهای ۲۰۲۱ میلادی، جنگ بر علیه کوویدـ۱۹ ادامه دارد، ماسک زدن و دست شستن را فراموش نکنید، مراقبِ پیران هم باشید.
شراب سرخ عزیز ممنون از این نامه عاشقانه. مقاله های شما بخصوص در مورد آداب و رسوم ایل قاجار استثنایی و بسیار خواندنی هستند. خیلی خوشحالم که این دور بر مانده اید. دفعه بعد که به پرو آمدید شراب ها و سیگارها فراموش نشود. علف با من.