به سی و هشتمین سالگرد انقلاب اسلامی ایرانیان نزدیک میشویم. حکومت مُلّایان، با همه داغ و درفش هایش در طی سالها و دهه های گذشته، حالا دیگر مجبور شده در بسیاری موارد به خواستهای مردم ایران گردن بنهد و در مقابل مقاومتها و مخالفتهای آنها در برابر سیاستهای جاهلانه و سرکوبگرانه حکومتی عقب نشینی کند. امّا با وجود همه اینها به حیات خود ادامه داده. امروز دیگر البته ایرانِ جمهوری اسلامی آن ایرانِ سی و چند سال پیش نیست. مُلّاها بفراست دریافته اند که نمیتوانند مردم را با چوب و چماق و سنگسار و شلّاق و زندان و وعده ها برای برقراری بهشت اسلام ناب محمدی و برپائی حکومت اللّه بر روی زمین، تحت قیومیت خودشان، خاموش کنند و همه چیز هم به خیر و خوشی برای آنها تمام شود. از آن گذشته، نسل تازه مُلّا زاده ها و دار و دسته های اطرافیانِ آنها، زیر تاثیر آشنائی با دگرگونیهای دنیای امروز و دسترسی به امکانات تازه و نیاز به رفت و آمدِ بیشتر با دنیای خارج، کوشش میکنند که این شرایط را با پیش گرفتن روشهای تازه برای ابقاء خود مورد بهره برداری قرار دهند.
از سوی دیگر، دگرگونیهای سی و چند سال اخیر در دنیا و از میان رفتن جهانِ دوقطبی که یک سوی آنرا کمونیستها به رهبری اتحاد جماهیر شوروی سابق تشکیل میدادند، شرایطی بسیار متفاوت رو در روی همه جهانیان قرار داده که برخورد با آن نیاز به تعمّق و کنکاشِ زیادی دارد. در این میان دار و دسته ملّایان که بی تعارف از هوشیاریهای لازم (به هر گونه ای) برای حفظ موجودیّت خود بهره کافی داشته اند، تا کنون توانسته اند که بنیان حاکمیّت خود را، با سرکوب و شلّاق و اعدام مخالفین و شیوه های ماکیاولیائی در داخل، و با حیله ها و ترفندهای ویژه ملّایان در برابر فشارهای خارجی، بخوبی حفظ کنند. آیا حکومت مُلّایان دشمنانی هم در خارج دارد؟ در این موضوع که دنیای غرب به سرکردگی عوامل اطلاعاتی و نظامی در روی کار آمدن جمهوری اسلامی و سر نگونی سیستم سکولار و با ثبات پیشین در ایران نقش اساسی داشتند هیچ شُبهه ئی نیست. این موضوع تاکنون بارها با اطّلاعاتی که از منابع گوناگون بدست آمده به خوبی به اثبات رسیده. حال چه شده که ملّایان دیگر آن جاذبه گذشته را در آمریکا و بعضی دیگر از کشورهای غربی ندارند؟ آیا این مخالف خوانیها و جدلها با حکومت ملّایان بر سر این یا آن موضوع زمینه های تازه ای دارد و هدفهای تازه ای را دنبال میکند؟
نگاهی نه چندان عمیق به سیاستهای دنیای غرب در قبالِ دنیای "غیر غربی" در سراسر جهان، چنین تداعی میکند که انگار این سیاستها همه از یک جا سرچشمه میگیرد و یک هدف خاص را دنبال میکند که در موارد زیادی، حتی برای بسیاری از خودِ غربیان هم، غیر قابل درک و یا گیج کننده بنظر میرسد. این موضوع بویژه در خاور میانه یا آسیای غربی بیشتر دیده میشود که اینروزها در آنجا جنگی همه جانبه، ظاهراً برای بزیر کشیدن حکومت سوریه، براه افتاده که از چند سال پیش تاکنون ادامه دارد. در آسیای غربی چه خبر است؟ چه چیزهائی موجب شده که همیشه اینهمه گرفتاری و درگیری در آن منطقه برپاست؟ حرفهائی هست که همه دعواهای اخیر بر سر مخالفت دولت سوریه با کشیدن یک خط لوله نفتی از منطقه نفتی عربی در خلیج فارس به سواحل مدیترانه است. برخی شایعات هم حکایت از تلاشهای دولت عربستان برای محدود سازی نفوذ ایران در منطقه و گسترش نفوذ اسلامِ وهابی و دولت عربستان است که با منافع دیگران هماهنگ شده و این بلواها براه افتاده.
در این میان منافع ایران به عنوان کشوری که دارای تاریخ و فرهنگی کُهن است و مردمی با زبان و فرهنگی متفاوت از مردمِ سرزمینهای عربی دارد در چیست؟ آیا اینهمه بلوا، چنانکه بعضیها میگویند زیر سر دولت اسلامی ایران است یا قضایای دیگری در جریان است؟ در اینجا شاید اشاره ای گذرا به وضعیت تاریخی منطقه در چند دهه گذشته بعضی مطالب را کمی روشنتر کند.
مردمِ منطقه غرب آسیا و شمال و شرق آفریقا، بعد از دوره ای که در زیر سلطه امپراطوری انگلیس قرار داشتند، با حرکتهای آزادیخواهانه گروهی از مردم و مبارزان محلّی و نیز با بهره گیری از ضعیف شدن استیلای سلطه جویان انگلیسی در برابر دیگر قدرتهای غربی بعد از پایان جنگ جهانی دوم، در حالیکه همه آن قدرتها در رقابت برای ربودن منابع از دست یکدیگر در تلاشِ دائم بودند، توانستند تا حدّی سرنوشت خود را بدست بگیرند. امّا سُلطه جویان انگلیسی به همین آسانی خیال ترک منطقه را نداشتند و با ایجاد تشکیلات گوناگون زیر نامهای محلّی و با بهره گیری از حسّاسیتهای ملّی و دینی در هر منطقه ای، به حضورِ خود برای کُنترل منطقه به هر نحو ممکن ادامه دادند. پیدایش و رُشد صنعت نفت در آمریکا و در پی آن، اختراع اِنجینهای درون سوز و پیدایش و گسترش صنایع اتومبیل سازی در غرب، انگیزه تازه ای شد برای رقابتها در میان سُلطه جویان و زیاده طلبانِ غربی برای دستیابی بر منابع بیشتر و بازارهای تازه برای تولیدات صنعتی خود.
کشف و بهره برداری از نفت در سرزمین عراق که با وجود حکومت ظاهراً مستقلّ، هنوز زیر نفوذ کامل امپراطوری انگلیس قرار داشت، کار این رقابتها را در منطقه غرب آسیا برای کشف و بهره گیری از این مادّه به این منطقه کشاند. شرکتهای آمریکائی که بعد از جنگ جهانگیر اوّل با شدّت و قدرت بیشتری وارد رقابتهای جهانی شده بودند، بزودی توانستند در همه مناطق دنیا برای خود جای پائی بدست بیاورند و نفوذ خود را با تکیه بر سرمایه های هنگفت و استفاده از سیاستمداران فاسد محلّی، در بسیاری مناطق گسترش دهند. این اوضاع همزمان بود با برپائی سیستمهای سوسیالیستی و کمونیستی در اینجا و آنجای دنیا و وعده های درخشانی که پیشتازان انقلابهای سوسیالیستی به مردم میدادند. فقر و فساد و بیداد در مناطق زیر نفوذ امپراطوری پیر بریتانیا، زمینه را برای نفوذ هر چه بیشتر سوسیالیستها با وعده های درخشانشان و آمریکائیها با سرمایه های کلانشان، فراهم کرده بود. آمریکائیها بزودی توانستند با اکتشاف و استخراج نفت در عربستان وارائه سهمی بزرگتر از آنچه انگلیسیها به دولتهای زیر نفوذ خود میدادند، به طور کامل عربستان را بزیر نفوذ خود در آورند.
از جهت دیگر، با براه افتادن کودتا ها در برخی سرزمینهای منطقه غرب آسیا و شمال و شرق آفریقا، گروهی حکومتهای متمایل به ایدئولوژی سوسیالیستی بر سر کار آمد که ظاهراً چندان مورد پسند غربیها نبود. ناگفته نماند که این روند در طی سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، در مناطق گوناگون جهان همچنان ادامه داشت و در نتیجه دنیا به دو بخش نفوذی غربی و سوسیالیستی تقسیم شده بود. عراق بعد از کودتاهای متعدد، بالاخره در زمان حاکمیت صدّام حسین به گونه ای ثبات رسیده بود. صدّام اگر چه خود از مستمرّی بگیران تشکیلات اطلاعات مرکزی آمریکا یعنی سی آی اِی در زمان عبدالسلام عارف بود، خود را به اردوی سوسیالیستها نزدیک کرد و مانند مُعمّر قذافی که او هم از سوی سی آی اِی حمایت میشد، روابط خوبی با شوروی سابق و دیگر کشورهای سوسیالیستی بر قرار کرده بود.از سوی دیگر، پیدایش کشوری به نام اسرائیل بعد از جنگ جهانی دوم در منطقه که با تلاش یهودیانِ با نفوذ در اروپا و آمریکا و به نام یهودیان بر پا شده بود زمینه تازه ای را برای بی ثباتی در منطقه و جهان پی گذاشته بود.
وجود اسرائیل در منطقه، مردم و حاکمان سرزمینهای دیگر را نسبت به نیتهای دولتهای غربی مظنون و گرایش به جبهه سوسیالیستی را برای آنها جذاب تر میکرد. در نیمه دوم قرن بیستم، دولتهای سوریه، مصر، لیبی و عراق در بسیاری زمینه ها وابستگی خود را به غرب کاهش داده و بیش از پیش به اردوی سوسیالیتها نزدیک شده بودند. این روند تا چرخش انور سادات به سوی غرب بعد از آخرین جنگ با اسرائیل در مصر ادامه داشت امّا عراق و سوریه و لیبی بعد از آن نیز همچنان به سیاست نزدیکی با جبهه سوسیالیستی ادامه میدادند. انقلاب اسلامی در ایران در سال 1979 ،که بر خلاف همه تئوریهای فلسفی مدرن و نیز برخلاف تلاشهای ترقی خواهانه و حرکتهای انقلابی پیشین ایرانیان، مایه ای واپسگرایانه داشت، نقطه آغازی شد برای پایانِ همه این جریانها که جهان را ظاهرا به یک موازنه نسبی میان شرق و غرب رسانده بود. بازی تازه ای آغاز و جهان با پدیده ای به نام اسلام انقلابی یا "انقلاب اسلامی" رو در رو گشت.
شواهد بسیاری در دست است که نشان میدهد، بر پائی انقلاب اسلامی در ایران برای بدست آوردن هدفهائی بسیار فرا تر از یک تغییر سیاسی در ایران براه افتاد. انقلابی که تاریخ نظیر آنرا به خود ندیده و در آن مردمی، نه برای احقاق حقوق مادّی یا سیاسی و اجتماعیِ بهتر بلکه برای محدود کردن و یا حتی نابودی آنها و به حکومت رساندن یک مُلّای لجباز و کینه توز به پا خواستند. چندان چیزی از انقلاب اسلامی نگذشته بود که با براه افتادن جنگ میان ایران و عراق از یک طرف و تشدید جنگهای انقلابی در افغانستان، دُکّان اسلحه فروشان رونق تازه ای گرفت. آمریکائیها که کمتر از دو دهه پیشتر خودشان را از شرِّ افتضاحِ جنگ در ویتنام خلاص کرده بودند بازار پُر رونق دیگری در غرب آسیا بدست آوردند. مدتی کوتاه بعد از پایان جنگ ایران و عراق، کویت که در زمان جنگِ ایران و عراق حمایت کامل خود را از عراق و صدّام حسین دریق نکرده بودند، با زمینه چینیهای تشکیلات اطلاعاتی و خط دادنهای سیاستبازان آمریکائی (همراه با نادانیهای رهبران عراقی)، مورد حمله ارتش عراق قرار گرفت تا بهانه تازه ای برای حضور نیروهای نظامی غربیان در منطقه ساخته و پرداخته شود.
و این هنوز پایانِ کار نبود چون برنامه های دیگری در راه بود تا منطقه را بطور کامل در هرج و مرج و بی ثباتی فرو بَرَد. از زمان قتل ملِک فیصل، از پادشاهان پیشین عربستان سعودی، بوسیله یکی از نزدیکان خود که در آمریکا تحصیل کرده و بطور قطع در آنجا بوسیله سی آی اِ آموزشهای لازم را دیده بود (اسناد زیادی در تائید این موضوع موجود است)، تا زمان انقلاب اسلامی فاصله زیادی است امّا بعد از انقلاب اسلامی، روند وقایع در منطقه و دیگر نقاط جهان سرعتی سرگیجه آور بخود میگیرد. فروپاشی سیستم سوسیالیستی شوروی در آغازِ آخرین دهه قرن بیستم شرایط بسیار تازه ای را رو در روی جهانیان قرار داد که در آن، یک سوی موازنه قدرت در سیستم سیاسی و نظامی جهان دچار از هم گسیختگی و بی ثباتی گشته و شرایط مساعدی را برای خود نمائیهای طرّاحان "نظمِ نوین جهانی" فراهم نمود. امّا این وضع زیاد ادامه پیدا نکرد و زیاده طلبیها و غرور بیش از حدّ مُشتی از عربده کشان در دستگاههای رهبری و اطّلاعاتی آمریکا که برخورد تحقیر آمیزی را نسبت به اجزاء سیستم پیشین شوروی سوسیالیستی و حتّی روسیه در پیش گرفته بودند، موجب شد تا دوره کوتاه امیدواری به آینده ای با ثبات برای دنیا به پایان برسد و دشمنیهای آشکار و پنهان بار دیگر از سر گرفته شود.
براه افتادن انقلابهای رنگارنگ در کشورهای اروپای شرقی با زمینه سازیهای دستگاههای اطلاعاتی غربی و گسترش پیمان اتلانتیک شمالی به سرزمینهائی که پیشتر در جبهه پیمان ورشو و رو در روی غرب ایستاده بودند زمینه های تازه ای را برای نگرانیهای امنیتی بویژه در کشورهائی که خود را ملزم به پیروی از سیاستها و روشهای کشورهای قدرتمند غربی نمیدانستند، بوجود آورد. ادامه برنامه ریزی ها و براه انداختین انقلاب در شمال آفریقا ثابت کرد که این روند که با هدفهای ویژه ای شروع شده بود به هیچ وجهی آماده کوتاه آمدن نیست. بهمریختن ثبات در کشورهای تونس، لیبی و مصر که هر سه چه از نظر ثبات و چه از نظر اقتصاد در قارّه آفریقا موقعیت ممتازی داشتند موجب شد تا هُشیاریِ و حسّاسیت دیگران در منطقه و خارج از منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا نسبت به این جریانات بیشتر شود. حمله نیروهای غربی و متّحدان آنها به عراق در دهه پیشین با بهانه های واهی و آشکار شدن نقش دستگاههای اطّلاعاتی غرب در ایجاد و آموزش گروه تروریستی القاعده که در سالهای پیشتر در آمریکا بر پا شده بود و در قتل رهبر پیشین مصر، شادروان انور سادات، نقش داشت، همه نشان از پوچ بودن ادعاهای آنها در مورد دفاع از دموکراسی و حقوق بشر داشت که به عنوان پوششی برای هدفهای توسعه طلبانه به صورت مزورانه ای مورد بهره برداری قرار میگرفت.
وقایع تروریستی اخیر در اروپا که ظاهراً در ارتباط با درگیریهای سوریه و فعالیتهای تشکیلاتِ "داعش" قلمداد شده در واقع اینرا به خوبی روشن میکند که اروپا سالها یکی از مهمترین مراکز ایجاد و پرورش گروههای تروریستی بوده. این موضوع که تروریستهائی در حدود هفده سال پیش، بعد از یک سَفَرِ طولانی از بلژیک به افغانستان، دست به قتلِ احمد شاه مسعود زدند که تنها اُمید افغانها برای مقابله با حکومت طالبان بود، این اندیشه را به ذهن میآورد که چه منافعی و برای چه کسانی، در قتل یکی از مهمترین رهبران مبارزه افغانها با اشغال افغانستان به وسیله نیروهای شوروی سوسیالیستی که همچنین سمبول مقاومت آنها در برابر حکومت ظالمانه طالبان بود، وجود داشته؟ انجام این عمل تروریستی به فاصله دو روز پیش از حمله تروریستی به ساختمانهای سازمان تجارت جهانی در نیو یورک در سپتامبر سال 2001 بسیاری را برا آن داشته که ارتباطی پنهان میان این دو واقعه ببینند که نتیجه آن استقرار نیروهای غربی به سرکردگی تشکیلات ناتو در افغانستان و عراق و منطقه خلیج فارس بود.
این موضوع همچنین این مطلب را روشن میکند که حضور تروریستها در بلژیک نه تنها هیچ ارتباطی به جنگ در سوریه یا دیگر مناطق آسیای غربی و شمال آفریقا ندارد بلکه وارونه این مطلب باحتمال بسیار زیاد به واقعیت نزدیک تر است. یعنی حضور تروریستها یا در واقع جنگجویان جهادی در اروپا بیشتر برای صادر کردن آنها به آسیای غربی و شمال آفریقا و دیگر نقاط جهان بوده است. این مطلب با آشکار شدن رفت وآمد آزادانه جنگجویان جهادی و تکفیری از طریق ترکیه به دیگر مناطق آسیای غربی و شمال آفریقا که عموماً از کشورهای اروپائی بویژه بلژیک به آنجا میآمدند و برآمدن قارچ گونهِ دار و دسته "داعش" در شمال عراق و شرق سوریه، و نیز اخیراً در لیبی، با آسانی قابل مشاهده است. ظاهراً تشکیلات پیمان اتلانتیک شمالی یا "ناتو" بعد از خارج شدن مهمترین رقیب نظامی خود یعنی َشوروی سابق از صحنه رقابت، نیاز چندانی به پنهان کاری نمیدیدند و با جولان دادن نیروها و ماشینهای نظامی خود در اینجا و آنجا به راحتی و با روشهای گوناگون به اجرای طرحهای خود برای ایجاد جهان یک قطبی و برقراری "نظم نوین جهانی" مشغول شدند.
حضور نظامی روسیه در سوریه بعد از خنثی سازی توطئهِ حمله شیمیائی که در واقع بوسیله جهادیهای مورد حمایت غربیها انجام گرفت (شواهد بسیاری این مطلب را به ثبوت رسانده)، سرنوشت بازی را در سوریه بکلّی تغییر داد. شکستهای پی در پی دار و دسته "داعش" در سوریه و عراق بعد از حضور روسها در منطقه نشان داد که در واقع هیچگونه تلاش جدّی از طرف آمریکا و همپیمانانش برای سرکوب داعش در چند سال گذشته صورت نگرفته بود. روسها بعد از شش ماه نیروهای خود را از سوریه خارج کردند در حالیکه غربیها سالهاست به بهانه های مختلف در عراق ،و نیز به صورت پنهانی و غیر قانونی در سوریه، حضور دارند. ارتش سوریه کماکان در مقابل داعش به پیش میرود و به نظر میرسد که ثبات ازدست رفته در منطقه در آینده ای نه چندان دور، دوباره به آن باز گردد. نقش ایران به عنوان یک کشور مستقل در برابر این همه مسائل در منطقه چه باید باشد و منافع مردم و کشور ایران در همه این جریانها کجاست؟
ایران، بدون هیچگونه شبهه ئی، بویژه در پنجاه سال گذشته مورد هدف توطئه های گوناگونی از طرف دشمنان بوده که مهمترین آنها ایجاد هرج و مرج و بی ثباتی برای احقاق هدفهائی از جمله از میان برداشتن یکپارچگی کشور بوده است. دشمنان ایران به این اندیشه بودند که با از میان برداشتن دولت پادشاهی در ایران میتوانند به این هدفها برسند. این در واقع یکی از مهمترین دلایل توطئه بر ضد دولت مرحوم دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر دولت شاهنشاهی بود که نتیجه آن بی سامانی اوضاع و روی کار آمدن جمهوری اسلامی شد. مردم و کشور ایران زیانهای بزرگی را در اثر این تغییر و تحوّل متحمّل شدند که نتیجه ناگزیرِ روی کار آمدنِ گروهی نادان برای اداره امور کشور بود که فکر میکردند دستهای الهی آنها را بر سرِ کار آورده تا حکومت و عدالتِ الله را بر قرار کنند.
اگرچه امروز هم ممکن است در ایران افرادی باشند که هنوز به طور جدّی همان خیالهای واهی را باور داشته باشند امّا بدون شک این موضوع دیگر یک تصوّر غالب در دستگاه حکومتی ایرانِ امروز نیست. چه باید کرد؟ برخوردها و سیاستهای (اگر بشود چنین نامی بر آن نهاد) اُپوزیسیونِ غیر مُتحد و نا متجانس مقیم در خارج از کشور چه کمکی به بهتر کردن شرایط برای مردم درون کشور انجام داده یا میتواند انجام دهد؟ چه عملِ جدّی برای تاثیر گذاریِ مثبت بر سیاستهای داخلی و خارجی دولت در مسیر منافع ملّی از خود بروز داده یا میدهد؟ آیا بوجود آمدن و یا تشدید تنش و بحران میان دولتهای غربی بویژه آمریکا با ایران بر سر موضوع فعالیتهای هسته ای یا هر موضوع دیگر برای آینده کشور ما مفید است؟ نقش اُپوزیسیون ایرانی مقیم خارج در برابر مسائل منطقه ای چه باید باشد؟ آیا تکرار همان حرفها و شعارها و درخواستها ی قدیمی امروز هم منطقی است و کفایت میکند؟
اینکه ما انتظار داشته باشیم غربیها (یا حتّی شرقیها) برای "حقوق بشر" در ایران یا جای دیگر دل بسوزانند اگر خنده دار نباشد حد اقلّ ساده لوحانه است. دیگر همه باید دانسته باشیم که این حرفها تنها زمانی از طرف غربیها مصرف دارد و بکار میآید که برای آنها "منافعی" در پی داشته باشد. وظیفه اُپوزیسیون گدائی حقوق بشر برای مردم از این و آن نیست. وظیفه اُپوزیسیون ایجاد فشار بر دستگاه حاکمه از طریق بالا بردن آگاهی جامعه در باره ناهنجاریهائی است که بوسیله حکومتگران برای مردم بوجود میآید و تشویق مردم برای احقاق حقوق خود است. وظیفه اُپوزیسیون ایجاد فشار بر دستگاه حاکمه برای تغییر شرایط ناعادلانه در مسیر هدفها و منافع ملّی است که تنها با بررسی واقعگرایانه آن شرایط و آگاه کردن جامعه از آن شرایط ممکن میشود. کمبودهای اُپوزیسیون در زمینه های مختلف بویژه در دو دهه گذشته سبب شده که نه تنها کارائی چندانی در برابر حکومت نداشته باشد بلکه تا حد زیادی اعتبار خود را در میان مردم از دست بدهد.
از کمبودهای بسیار مهم بویژه در رهبری گروههای غیر متّحدِ اُپوزیسیون مقیم در خارج از کشور (از هر گروه و دسته ای) کمبود آگاهی در زمینه نقش و حدودِ تاثیر دولتهای بیگانه در امور کشورِ ما و داشتن انتظارات غیر واقعگرایانه از این یا آن دولت بیگانه است. بسیاری از ایرانیان که هنوز تحت تاثیر تبها و هیجاناتِ دوران جنگ سرد با همان دیدگاههای قدیمی به برخوردها و روابط میان شرق و غرب نگاه میکنند بکُلّی تغییراتی را که در چند دهه گذشته در جبهه غیر غربی روی داده نادیده میگیرند و این موضوع موجب شده تا بیشترِ مخالفان جمهوری اسلامی تلاشهای خودشان را در کشورهای غربی متمرکز کرده و به اُمید جلب حمایت آنان در مسیر هدفهای خود دل به التفاتهای آنها ببندند. واقعیت اینست که در سیستم و جهان بینی غربی، امروز دیگر همه چیز تحت الشعاع سرمایه های کلان و شرکتهای چند ملّیتی کلان است و خبری از آن دموکراسی نیست که روزگاری مدینه فاضله رهبران و روشنفکرانِ غربگرا و نوگرا، بویژه در کشورهای غیر غربی بود. بهمین جهت چنین طرز برخورد و بینشی به سود آن ملّتها نیست و باید مطابق با تغییراتی که در هر دو جبهه غرب و شرق پیش آمده آن بینش و برخوردها اصلاح شود. وظیفه اپوزیسیون ایرانی هم وارد شدن به جبهه بندیهای شرق و غرب نیست بلکه بهره بردن از اختلافات میان این جبهه بندبها به سود مردم کشور خود برای نزدیکتر شدن به هدفهای ملّی و برقراری یک سیستم حکومتی عادلانه و غیر وابسته به مذهب است که برای منافع ملّی کار بکند. این هدفها هرگز با یک اُپوزیسیونِ نا هماهنگ و غیر متّحد که بیشترِ انرژی آن صرف مخالفت با یکدیگر و با رژیم گذشته میشود بدست آوردنی نیست.
از طرف دیگر، مُشتی حاکمانِ بی خِرَد در داخل ایران که خود را نماینده خدا میدانند و در زیر پوشش وعده های الهی فسادهای دستگاه حاکمه خود را پنهان کرده اند، چنان رفتاری با ایرانیانی که با آنها همفکر نیستند داشته و دارند که نتیجه آن فراری شدن میلیونها ایرانیست که در گوشه و کنار جهان پراکنده شده اند. و این روند همچنان ادامه دارد و ایرانیان حتی همین حالا به بهانه های مختلف خانه و کاشانه را ترک و در جستجوی آرامش به ویژه به کشورهای غربی پناه میبرند. نادانیهای این دار و دسته با در انحصار گرفتن امور در کشور و تسلّط بر منابع و ثروتهائی که میتواند در خدمت پیشرفت و آبادانی کشور باشد، دست به دست داده و زمینه را برای دسیسه چینیهای دشمنان مردم و سرزمین ایران، چه در منطقه و چه فرا منطقه ای، فراهم آورده. تار و مار کردن بسیاری از نیروهای متخصص و میهن دوست و دیگر کسانی که صادقانه حاضر به خدمتگذاریِ میهن و مردم حتی در شرایط حکمروائی حکومت اسلامی بودند با بهانه های مسخره و بی معنا بدست مُشتی فرصت طلب هزینه های رویاروئی کشور با دشمنان را چند برابر کرد تا دسیسه های دشمنان برای بخاک نشاندن ملّت ایران به آسانی پیش برود.
پیدا شدن دار و دسته های تُند رو با نقابهای میهن پرستانه و ملّی گرا و شعار های توخالی امّا پر طمطراق و آتشین همراه با دل سوزاندن برای شخصیّت های تاریخی که عموماً از روی احساسات و بدون هیچگونه آگاهی سیاسی و تاریخی یا برای مردم فریبی و بهره گیری سیاسی صورت میگیرد نتیجه سیاستهای بی خردانه حاکمانی است که فکر میکنند با سرکوب و فشار میتوانند تا ابد بر مردم حکومت کنند. حاکمان امروزِ ایران باید بدانند که چنین وضعیتی نمیتواند برای همیشه ادامه پیدا کند و مصلحت مردم و کشور ایران و حتّی مصلحت رهبران مذهبی و اسلامی ایران در ایجاد یک وفاقِ ملّی است که در آن بی جهت دیگران را با وصله های خیانت و جاسوسی و وابستگی به بیگانگان به غُل و زنجیر نکشند و یا از کشور نرانند. و نیز با برقراری یک سیستم اداری و عدالتِ قانونمند که واقعاً پذیرای حقوق اساسی و اجتماعی همه مردم و احترام گذاشتن به آن باشد، زمینه را برای آینده درخشان و امیدوار کننده ای که همه ایرانیان بتوانند از آن بهره مند باشند و به آن افتخار کنند، فراهم آورد. آزاد سازی همه ایرانیانی که با جرائم واهی امنیتی و سیاسی و بطور سلیقه ای در بند اسارت هستند میتواند زمینه اعتماد سازی برای ایجاد این همبستگی را فراهم آورد. عقل سلیم چنین حکم میکند. ادامه سرکوب و شرایط کنونی ممکن است عده کوچکی را خوشنود نگاه دارد امّا بدلایل گوناگون نمیتواند برای همیشه ادامه پیدا کند و در نتیجه دوره جدیدی از خشونتهای کور ببار خواهد آورد که نه تنها بنیانهای اعتقادی مردم را متزلزل میکند بلکه موجودیّت جامعه و کشور را با خطرهای جدّی مواجه خواهد ساخت.
اينكه انقلاب ٢٢ بهمن ٥٧ در ١٢ فروردين ٥٨ توسط روحانيون انحصارطلب به سرقت رفت،، ماهيت اساساً ملى و ضد استبدادى آن را اسلامى نميكند. هوشيار باشيد.
Correction, it was An-Gholab not Enghelab!
Okay, read all of this lengthy essay. What is your solution? Do you have an idea how to get rid of the mullahs