خانه چنین گفت
بیشتر
ما ـ هرکداممان ـ حاصل سودای آدمهایی هستیم که بههوای تقسیم کردن سهم رنجشان به وجودمان آوردهاند. بعد فهمیدهاند این رنج تقسیمناپذیر است و حضور ما نمیتواند بخشی از سهم رنجشان را بردارد. کسانی که به وجودمان آورده بودند، نمیتوانند به عقب برمان گردانند تا بتوانیم دوباره نباشیم. پس رهایمان میکنند. وظیفهی والدین رها کردن است. این نقص آنها نیست.ایلکای
من از هفت دولت آزادم، نه غمگینم نه که شادم... نه در حسرت دیروزم، نه به فردا امید دارم ... نه اونقدرها جوونم که / نگران مرگ باشم ... نه اونقدرها نشئه ام که / تو فکر ترک باشم ...آرش سبحانی
ایلکای: زندگی در دیکتاتوری تراژدی است و من به تمام کسانی که سعی میکنند دست کم جغرافیایشان تحت دیکتاتوری نباشد حق میدهم. نفس کشیدن بدون بوی مرگ باید جالب باشد.ایلکای
کلید حل مشکلات نه در دست حکومت جمهوری اسلامی بلکه در اعماق چاهی است که ایران را در آن گرفتار کرده است. از این رو به گمانم اغراق نیست اگر بگوییم در این لحظه حکومت جمهوری اسلامی با همهی هیمنه و ثروتی که از سرمایههای مردمان اندوخته نیز همچون ما با واهمه، تردید و تشکیک به عاقبت کار میاندیشد.ایمان آقایاری
... ایران نیازمند فداکاری ماست. آزادی و آبادی ایران، حفظ یکپارچگی کشور و ملتش، و حق حاکمیت مردم بر پایه قانون و عدالت، خواست همه ماست. اگر بهای آن حتی خون ما باشد، آمادهایم با افتخار و شرافتمندانه مقابل ملت ایران تعظیم کرده و جانمان را فدای ایران کنیم تا امید را در آب و خاک این سرزمین و در دل مردمان رنجدیدهاش زنده نگه داریم و آینده را آنگونه که همگان میخواهیم بسازیم و به ارمغان بیاوریم.حسین رونقی
سپاس از کسانی که آزرده جان... شدندی از آن هزل زحمت رسان... من اما نرنجم از آن طعنه زن... که آزاد باید روال سخنهادی خرسندی
با اتوبوسی لببهلب پر از آدم، بهسوی هرات حرکت کردند. هوا سنگین بود و صداها در اتوبوس گم میشد. هیچکس با صدای بلند نمیخندید، هیچ نوزادی گریه نمیکرد. انگار همه میدانستند که چیزی به پایان رسیده است. وقتی به هرات رسید، اولین چیزی که دید، غبار بود. خیابانهایی کمنور، ساختمانهایی با دیوارهای شکسته و مردمانی که نگاهشان در زمین گم شده بود.مرجان دوستی شکیب
اگر قرار باشد سیاستی نو در ایران شکل بگیرد، باید بر شانهی نقد، پاسخگویی و پیوند با جامعهای زنده، متکثر و چندصدایی در داخل و خارج استوار شود؛ نه بر شانهی ارواحی که از تاریخ عبور نکردهاند. اگر قرار است گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی در ایران ممکن شود، باید از اسطورهسازی، اقتدار موروثی و تمایل به دخالت خارجی عبور کرد. مهرداد درویشپور
من ده ساله که میخوام یه کاری رو بکنم اما هربار به دلایلی کاملا خارج از کنترل من، مجبورم به تعویق بندازمش. تهش فقط میتونم با قوهی شناختیم به اون چیزی که ته ذهنم وول میخوره، و تقلای تزریق امید میکنه، بگم «از رنجی خستهام که از آن من نیست». از این خونه هم باید برم. «باید» برم.ایلکای
ایمنی بگذار و جای خوف باش بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش آزمودم عقل دور اندیش را بعد ازین دیوانه سازم خویش را مثنوی معنوی، دفتر دوم.
اکنون که جنگ تمام شده، و یا وقفهای در آن افتاده، نیروهای به اصطلاح سیاسی و مدنی مخالف یا منتقد جمهوری اسلامی که با نقاب انساندوستی یا ملیگرایی عملا به تطهیر حکومت مبادرت کردند، تاسفی از بابت تداوم سیاستهای ایرانویرانکن و جنگافروزانهی رژیم ابراز نمیکنند. اینان که نگران کشته شدن یک انسان _حتی نظامی_ بودند، اکنون نگران فوج فوج شهروندانی که با اتهامات واهی همچون «جاسوسی برای اسرائیل» بازداشت میشوند نیستند. ایمان آقایاری
چهکاری از دست ما برمیآید؟ ما ـــ شهروندان ـــ وحشتزدهایم. هر پاسخی باید این را پیشفرض بگیرد که عاطفه/تأثّر غالب ما، وحشت است. نه امید، نه کنجکاوی، نه صبر. ما وحشتزدهایم و موضوع وحشت ما، خود را در همهچیز ضرب کرده است. همهچیز مضربی از وحشت است: آسمان، زمین، دیگری، دولت، خدا، مرگ، دوست، نشانیها، عشق، اقتصاد، همسایه، آینده، و تمام چیزهای دیگری که قابل تصورند. پرسشِ «چهکاری از دست ما برمیآید» درواقع سایهی پرسش دیگری است: «با این وحشت سرتاسری باید چهکار کنیم؟»ایلکای
ما امضا کنندگان این بیانیه همچون صدای سومی که به رغم افق های فکری مختلف، با جنگطلبی و جنگ افروزی هر دو سوی این درگیری مخالفیم، از سازمانِ مللِ متحد، دولتهای عضو، نهادهای حقوق بشری و مردمِ طرفدار صلح و دموکراسی در ایران و اسرائیل و منطقه و جهان میخواهیم که با افزایش فشار برهمه سویهای درگیری و تلاش برای برقراری آتش بس فوری در منطقه، مانع از گسترشِ جنگ به جبهههای تازه شده و جنگ را متوقف کنند.جمعی از فعالان مدنی و اساتید ایرانی
«تهران را تخلیه کنید» یعنی چه؟ تهران یعنی ۱۰ میلیون انسان، زیرساختهای مهم کشور، بیمارستانها، ادارات، مهدکودکها، دبستانها، دانشگاهها، آزمایشگاهها، خانهها، زندانها، کارخانهها، مراکز صنعتی و محل اشتغال هزاران کارگر، بازار، مغازهها، پلها، خیابانها، فقرا، زبالهگردها، کودکان کار، دستفروشهای کنار خیابان، زنانِ سرپرست خانوار، روزنامهنگارها، کافهها، پارکها، شهربازیها… کدامشان را بر دوش بیفکنیم و از مرگ و ویرانی نجاتشان دهیم؟نرگس محمدی
شمایی که در چنین شبهایی با ما همدرد نبودید، امروز که سرداران سپاهتان تنهایی یا پدر و پسری کشته شدند، با «وطن» و «هموطن» جملهبندی نکنید. ما همدرد نیستیم.سامان رسولپور
تجربه تماشای یک سریال طولانی و موفق معمولا تجربه ای است که این سالها کمتر به دست میآید. اما جدای از لذت بردن و داشتن لحظاتی خوش تنها برای سرگرم شدن، سریال «سرگذشت ندیمه» داستانی آشنا از ما بود که شاید توانسته باشد با یک تلنگر کوچک بستر تغییری بزرگ را ایجاد کند. تلنگری شبیه یک جمله کوتاه از «جون» در قسمت پایانی فصل سوم، که در برابر سوال دختر کوچکی که با پای پیاده از جنگلی سخت گذشته تا فرار کند و میپرسد: بیرون چگونه است؟ایلکای
حتی اگر اجازه ماندن به ما میدادند، مدرکمان را میگرفتیم و در اولین فرصت این کشور را ترک میکردیم. اینجا جای زندگی نیست. اینجا جایی برای یک زندگی شاد و رویایی نیست. این آزادی و رویای آمریکایی که همیشه از آن حرف میزنند، فقط برای گروه خاصی از مردم است، نه برای همه.سما ابراهیمی، نامزد علیرضا درودی, دانشجوی دکتری مهندسی مکانیک
ما اطمینان داریم که رهبری ملتی آگاه مانند ایالات متحده به خوبی از این واقعیت تاریخی آگاه است که خلیج فارس قرنها در نقشههای جهان به عنوان نماینده ایران و مردم آن شناخته شده است. این یک واقعیت تاریخی است که حتی دریک دوره محدود ریاست جمهوری چهار ساله نیز قابل تغییر یا چشمپوشی نیست.شکوه میرزادگی
لالا کن، نترس از دستهایی که زیرِ تخت میلولند، یا از صدایی که از گوشهی تاریکِ اتاق ــ میخواند، همهی قصهها خون داشتند، همهی خوابها سرد بودند، فرشتهها باز هم نیامدند، فقط گرگها ــ بیدار ماندند.شمیرانزاده
مادرم میگفت تو را پشت هفت کوه سیاه به دنیا آوردم. کوهها را نگاه میکردم بعضی از انها واقعا سیاه بودند. شاید همین سیاهی این اصطلاح را در ذهنش تداعی کرده بود. پدرم پزشکیار بود و درمانگاه روستا را اداره میکرد. چندین سال خانوادهاش را هم با خود برده بود. خوشبختانه عکسهای زیادی از آن دوره گرفته و در عکسها هر دو چهرههای شاد و رضایتمندی دارند. مردم دشتک پدرم را دوست داشتند، تا حدی که چند نفر اسم کوچک بچههایشان را روشندل گذاشته بودند که نام فامیل اوست. من اینجا به دنیا آمدهامسیاوش روشندل
ما ـ هرکداممان ـ حاصل سودای آدمهایی هستیم که بههوای تقسیم کردن سهم رنجشان به وجودمان آوردهاند. بعد فهمیدهاند این رنج تقسیمناپذیر است و حضور ما نمیتواند بخشی از سهم رنجشان را بردارد. کسانی که به وجودمان آورده بودند، نمیتوانند به عقب برمان گردانند تا بتوانیم دوباره نباشیم. پس رهایمان میکنند. وظیفهی والدین رها کردن است. این نقص آنها نیست. —ایلکای