خانه چنین گفت
بیشتر
تنهایی، آن حفره توخالی وسط جناغ سینه آدم که تمام بادهای جهان را در خودش جمع میکند، میگیرد به پرده گوش، حلزونی را طی میکند، آبشامه را درمینوردد، قلب را میخورد، مهره کمر را دانه دانه در چنبرهای گوشتی میشکند، کمانه میکند میان دندهها و بیآنکه راه فراری داشته باشد، زیر پوست آماس میکند - همین بوقهای سکتهای آخر مکالمههای تلفنیست وقتی کسی زودتر میرود بیآنکه وداعی کرده باشد.ونوس ترابی
اگه بخام آدرس دقیق بدم باید بگم من یه دهه شصتی ام؛ دو سال از جنگ گذشته بود که من در خانواده نیمه مذهبی پا به جهان گشودم: ببخشید چشم به جهان گشودم. مسلما اگر اونوقتی که چشم گشودم می تونستم بفهمم که توی ایران، توی منطقه خاورمیانه، وسط سالهای جنگ و در آبادان و مخصوصا و مخصوصا توی دوران حکومت امام زمان، دارم بدنیا میام، جابه جا دنده عقب میزدم توی محیط امنِ رَحِم مادر و به این میزان عظیم از بداقبالی و جبر جغرافیایی لعنت میفرستادم.مرتضا سلطانی
تلاش کردم خودم را، با تمام کاستیهایم، دوست بدارم و بپذیرم که هر نقصی در وجودم، که بخاطر خوشایند دیگران سعی در ترمیم آن ندارم، بخشی از کمال من است و امروز من نیز کامل بودن خود را جشن میگیرم.ژینوس صارمیان
اگر برای لحظهای خود را بر سر گور بدترین دشمنانتان در حال شاشیدن تصور کردهاید از پستترین موجود روی این کرهی خاکی هم پستترید، چون دارید به کسی اهانت میکنید که دستش از دنیا کوتاه است، شرم بر شما باد. شما نه معنای زندگی را میفهمید و نه معنای مرگ را.سیاوش روشندل
داشتم پاکت سُند را که پر بود می بردم دستشویی خالی کنم که یکباره از خودم پرسیدم: «این چیزی بود که می خواستم بعد از سی سالگی بشم؟ یه آدم شکست خورده ی شَل و پیت که شاش دیگرون رو می ریزه تو دستشویی؟!» جوابش یک «نه» بود، یک «نه ضربدر ۱۰ به توان ۲۰» یک «نه» بلند که بتواند دیوار صوتی را بشکند و تمام آن لحظه های مجبور و اشتباه این سالها را با خاک یکسان کند... لحظه هایی که قرار بود یک وقفه کوتاه باشد تا بعد بتوانم نشان بدهم فقط برای کارگری و فعله گی ساخته نشده ام: یعنی فیلمسازی، نویسنده ای، کسی شوم!مرتضا سلطانی
به گمانم تصور سیاه از ۶ ماه دوم سال از «الاغ غمگین» آمده است. حداقل ۳ لایه لباس در ششماههی دوم سال میپوشم. انگار خودم نمیتوانم به صورت مستقیم با جهان ارتباط برقرار کنم و باید موانع زیادی بین خود و زندگی بچینم. انگار از زنده بودن دورتر میشوم و دیگر نمیتوانم هوا را لمس کنم. دیگر نمیتوانم اطرافم را بفهمم. شبیه به آب دریاچهای که از سطح شروع به یخزدن کرده است. ضخامت چندسانتیمتری یخ، حائلی شده میان ماهیهای دریاچه و سطح زمین.ایلکای
این کارخونه، صاحبش یه بابایی یهودی بوده، یه قُدوشیم نامی. این خود به خدایش خیلی آدم خوبی بوده، یعنی ده مقابل یه مسلمون حروم و حلال حالیش بوده. میگفتن به کارگرا می رسیده: بن میداده، کسی هم می خواسته بیاد سخت گیری نمی کرد... خلاصه از اینا نبوده که فقط می خان پولشون زیاد بشه، این خدابیامرز اصلا لذت می برده خوشش می اومده که چل تا خونوار، پنجاه تا خونوار از پرتوی این کار نون می خوردن، جهیزیه می گرفتن دختر و پسراشونُ سر و سامون میدادن. حالا انقلاب که شد این شیخا جاکشا قدوشُ گرفتن سر هیچی اعدامش کردن.مرتضا سلطانی
اگر این قانون تنها با تکیه بر قوای قهریه، اطاعت و سرسپردگی از انسانهای تحت امر را مطالبه میکرد، آنگاه نمونهای از یک فرمان ظالمانه، خشن و خودکامانه بود. اما وقتی طراحانِ آن، قلم را مجبور به نگارش دستوراتی در جهتِ وادار کردنِ همگانی برای همکاری با قوای قهریه میکنند، افقی فراتر از اطاعت محض را هدف گرفتهاند.ایمان آقایاری
تا زمانی که هنوز زنی به دلیل امتناع از رابطه جنسی اجباری با کلنگ کشته میشود، زنی دیگر به بهانه «اختلافات خانوادگی» به قتل میرسد، یا زنی به دلیل نپذیرفتن ازدواج اجباری محکوم به مرگ میشود، و تا وقتی که مردان با افتخار سر بریده زنانشان را در خیابانهای شهر میچرخانند، هیچ میزان گفتوگو و آگاهیبخشی درباره خشونت علیه زنان کافی نخواهد بود. ژینوس صارمیان
انقلاب، تغییر، و مقاومت، میتواند در کوچکترین اجزای زندگی روزمره تبلور یابد. به دلیل همین پتانسیل انقلابی زدگی روزمره است که مطالعهی انتقادی زیست مردم در تاریخ اجتماعی واجد اهمیت میشود. انقلاب در اجزای کوچک زندگی. به این ترتیب انقلابی دائمی در جریان میافتد. با تغییر نوع موسیقی، ورزش، فیلمهای انتخابی، شبکههای اجتماعی، نحوهی برخورد با شغل، ازدواج و تولید مثل، جمعکردن آشغالهای باغچهی کوچه و آموزش عملی هم-محلهایها، تغییر اساسی آغاز میشود.ایلکای
سیاست را به زنان بسپارید. زنان زایندهاند و میدانند از زمان بسته شدن یک نطفه تا به ثمر رسیدن یک انسان چه رنجهایی متحمل شدهاند. آنها بغرنجترین اختلافات را با یک تدبیر ساده حل میکنند و در انتها یک نشان زیبا هم تقدیمتان میکنند.ژینوس صارمیان
این هموطنان، همگان از منتقدان نظام اسلامی، همچون هواداران ترامپ در داخل امریکا، چشم خود را بر روی رفتار و گفتار ترامپ بر خواسته از تمایلات و گرایشهای خودکامگی با رنگ و بوی نژادپرستی و ملی- مذهبی می بندند، رفتار و گفتاری که در قانونگریزی و سلطه افکنی بر قوه مقننه و قوه قضائیه و بی اعتبار ساختن نهادی های موظف به نگاه داشتن توازن بین سه قوه و استقلال انها، بازتاب می یابد.فیروز نجومی
بدن، بهخصوص بدنِ زن، تحت حکومت دینسالارِ تمامیتخواه، هم لوحِ خاطرات سرکوب است و هم میدان مبارزه. وقتی که بدن در برابر سرکوب و سرپوش، قیام میکند، «کشف حجاب»، یعنی همانکه ولیفقیه «حرام شرعی و سیاسی» نامید، اتفاق میافتد. قیامی برای بازپسگیریِ آنچه به تصرفِ غیر درآمده.ایمان آقایاری
حکومتِ ستیزهجو و آتشافروزِ ولی فقیه که پیشتر در سایر نقاط منطقه مشغول شرارت بود، اکنون جغد جنگ را بر سر ویرانهای که از ایران ساخته نشانده است. دستگاه تبلیغاتی، سابقبراین مدعیِ اشراف بر آسمان و زمین و دریا بود و هر تهدید «دشمن» را مترادف با نابودی آن میدانست؛ اما اکنون که اسرائیل، نقاط مختلف ایران را آماج حملات خود قرار داده با افتخار از «خسارات محدود» و ناکامی او یاد میکند.ایمان آقایاری
گفته میشود تصور آینده تنها از خلال حافظه امکانپذیر است. یعنی در صورت نداشتن یک حافظه جمعی و یا داشتن یک حافظه جمعیِ جعلی که نقاط برجسته و یا کمرنگ آن را نه سازوکارهای فردی، اجتماعی یا تاریخی، بلکه دستگاه پروپاگاندا تعیین میکند، حتی امکان تصور رهایی از عناصر سلطه نیز وجود ندارد. بنابراین تولیدات فکری، هنری، ادبی و منظومهای از کنشهای معطوف به حفظ و بازسازی خاطرات تلخ و شیرینِ رخدادهایی از جنس «زن، زندگی، آزادی» مواجههای اصیل و تعیین کننده با تمامیتِ حکومتی تمامیتخواه است.ایمان آقایاری
راه نجاتم همین است. راه نجات، دیدن زندگی از چشمِ سرباز نیست. راه نجات دیدن مرگ از چشم گلوله است.ایلکای
ما امضا کنندگان این بیانیه همچون صدای سومی که به رغم افق های فکری مختلف، با جنگطلبی و جنگ افروزی هر دو سوی این درگیری مخالفیم، از سازمانِ مللِ متحد، دولتهای عضو، نهادهای حقوق بشری و مردمِ طرفدار صلح و دموکراسی در ایران و اسرائیل و منطقه و جهان میخواهیم که با افزایش فشار برهمه سویهای درگیری و تلاش برای برقراری آتش بس فوری در منطقه، مانع از گسترشِ جنگ به جبهههای تازه شده و جنگ را متوقف کنند.بیانیه ۷۰ نفر از دانشگاهیان، نویسندگان، هنرمندان و کنشگران سیاسی و مدنی
حال که کار به شلیک موشک به اسرائیل رسیده است باید با رساترین صدای ممکن بگوییم این جنگِ مردم ایران نیست. مردم گرسنه، مردمی که درگیر بزرگترین بحرانهای اجتماعی و اقتصادی هستند، مردمی که با دستهای خالی بارها در سالهای گذشته به خیابان آمدند و هدف شدیدترین سرکوبها قرار گرفتند، مدتهاست تحت بمباران جنگی هستند که حکومت آغاز کرده است.شیرین عبادی
آقا پرسیدم ماشینت چیه و حال جریانش چیه، گفت ماشین تخلیه چاهه؛ بعدم صاف و قشنگ گفت آقا ماشین خَلابالاکِشیه! ما خب اولش بهمون سنگین اومد. ولی از اوستا بنایی هم خدائیش خسته شده بودم. آقا زد و ما شدیم خلا بالاکش. خداییشم ماشینُ مفت خریدیم و افتادیم تو ای کار. به پنج سال نشده دیدیم عجب شدا؛ چرا مثلا چاه خلا رو که می کشیدیم خیلی بو گند داشت، آدما یه جور دیگه نیگاد می کردن ولی انصافا خوب نون کرد واسمون. یه جور شد، هر کی می پرسید می گفتم: «بابا نون تو عَنه!»مرتضا سلطانی
... خودم رو میبینم تو تعلیقی همیشگی. بین ریشهکنی کامل و غرق شدن تو خاطرات.خودم رو میبینم که از بردگی رویداد در اومدم و نشستم کنار فرایند و زل زدم به چشماش. نه یهشبه، نه یهساله، نه وقتی نشسته غصه میخورم، نه وقتی یهو خوشحال میشم و فکر میکنم همهچی خودبهخود درست شده، اما عصر جدید من ساخته میشه، مثل عصر جدید ما.ایلکای
تنهایی، آن حفره توخالی وسط جناغ سینه آدم که تمام بادهای جهان را در خودش جمع میکند، میگیرد به پرده گوش، حلزونی را طی میکند، آبشامه را درمینوردد، قلب را میخورد، مهره کمر را دانه دانه در چنبرهای گوشتی میشکند، کمانه میکند میان دندهها و بیآنکه راه فراری داشته باشد، زیر پوست آماس میکند - همین بوقهای سکتهای آخر مکالمههای تلفنیست وقتی کسی زودتر میرود بیآنکه وداعی کرده باشد. —ونوس ترابی