"در جهان، جنایات وحشتناکتری نیز از آنچه در قفس زندانیان غزه اتفاق میافتد وجود دارد، این اما ساده نیست که به نمایش بی رحمانهترین و بُزدلانهترین وحشیگری انسانی بیاندیشندی که از طرف آمریکا و به دنبال آن از طرف اروپا، کاملا حمایت میشود. روایت شورانگیز و افشا کنندهی گیدئون لوی، شیوا و حتی آزار دهنده است، این روایت اما فراخوانی است برای خاتمه بخشیدن به این تراژدی تکاندهنده که قطعا میتوان به آن پایان داد."
                                                                             نوام چامسکی









 




"خنجری در پهلوی اسرائیل"، این توصیفی است از روزنامهی لوموند برای گیدئون لِوی، ژورنالیست برجستهی اسرائیلی و برندهی جایزه برای بیش از بیست سال پوشش درگیریهای اسرائیل و فلسطین، به ویژه نوار غزهی اشغالی و کرانه‌ی باختری که برای روزنامهی هاآرتص در ستون خود با عنوان "منطقهی تاریک روشن" انجام میداد.

اسرائیل در سال 2009 باریکهی غزه را مورد تهاجم قرار داد، این تهاجم تجاوزکارانه بیش از یکهزار فلسطینی را کشت و زیر ساختهای منطقهیی را ویران کرد که همین حالا نیز فقیر و تحت محاصره است. کتاب مجازات غزه، نشان میدهد که چگونه زمینهها برای این تهاجم فراهم گردید و سپس نتایج آن را نیز مستند کرده است.
از سال 2005 - سال آزادی غزه - تا سال 2009، لِوی، روند سیاست اسرائیل را پیگیری کرده است، سیاستی که نشان میداد به نفع قدرت ناسنجیدهی نظامی است و هدف نهایی آن از میان بردن هر گونه شانسی برای فلسطینیهاست تا نتوانند دولت مستقل خود را تشکیل دهند. مجازات توسط اسرائیل و قدرتهای چهار جانبه و عمدا علیه انتخابات آزاد حماس، غزه را به بزرگترین زندان روباز و بی سقف جهان تبدیل کرده است. از تلاش خانوادههای غزه تا تن دادن به خشونتهای گاه و بیگاه محاصرهی اسرائیل و سوء قصدهای هدفدار، تا دسیسه‌های کارشناسان حقوقی جامعهی جهانی در ادامهی نادیده گرفتنها، تمام جنبههای این فاجعهی ادامه دار به روشنی ثبت شده و توسط پزشکی قانونی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. ژورنالیسم قدرتمند لِوی نشان میدهد که چگونه سبُعیت و وحشیگری در قلب فلسطین تحت اشغال اسرائیل تا به امروز، بیان خود را در مجازات جمعیِ ساکنان غزه پیدا کرده است.











مقدمه

لحظهیی سخت تماشایی بود، اگرچه تنها یک بار بوجود آمد. این لحظه در گذشته‌های دور و زمانی در دههی 1990، یعنی سالها پیش از رفتن به غزه، جایی که دوستش داشتم و در آنجا کار میکردم اتفاق افتاد. ما سه نفر بودیم از فعالین حقوق بشر فلسطینی، باسم عید، فیلمبردار خوب و دائمی من، میکی کراتمن، و خودم؛ درست در نقطهی خروجی ایست بازرسی ارز Erez که ورود و خروج از باریکه غزه را کنترل میکرد، کاری که حالا هم میکنند. آنهایی که سرخوش از روزهای اسلو Oslo بودند، و نیز خود ما (چه ابله و چه زودباور بودند؟) که گمان میکردند همه چیز تمام شد، اشغال به پایان رسید، و غزه رها و آزاد گشت.
ما هرگز نباید به آنجا میرفتیم، حداقل در ظرفیت و شکل و شمایل سیزیف، چنان که سالها رفتیم تا اشغال اسرائیل را برای مردم اسرائیل پوشش دهیم، مردمی که نمیخواستند هیچ چیزی در بارهی غزه بخوانند، ببینند و یا بشنوند. در یک لحظهی نادر و فراموش ناشدنی ما همگی چرخیدیم، هر سه به مانند یک تن، و با حرکت و ژستی علنی با تکان دادن دست، با غزه وداع کردیم: خدا حافظ غزه‌ی اشغالی، خداحافظ! ما هیچگاه بار دیگر حداقل در شرایط اشغالی تو را نخواهیم دید. ما از این پس نباید به دیدن تو بیآئیم تا از رنجها، سختیها، خونریزیهای بیهوده، تخریب، تحقیر، محرومیت و از داغدیدگیهایت که برای سالهای طولانی ادامه داشته، بنویسیم. ما گمان میکردیم که غزه به سمت مسیری تازه حرکت میکند، چنان که در بارهی تلآویو هم فکر میکردیم یعنی دورترین نقطه کائنات تا جایی که ما بودیم، جایی که هرگز گمان نبود که به غزه امان دهد، جایی که تقدیرش هیچ روحی را به حرکت در نمیآورد.
تصور ما نادرست بود. خیلی زود ما به غزه، و به داستانهای روزمرهی مرگ و زندگی بازگشتیم. اشغال پایان نگرفت. بر عکس، امروز جنایت بی رحمانهتر و غیر انسانیتر از گذشته بود. 10 سال بعد، در سال 2005، وقتی اسرائیل از غزه دست برداشت، ما بسیار فکورتر بودیم: این بار اما به سادگی می‌دانستیم که اشغال تغییر کرده است. زندانبان زندان، عقب کشیده بود و حالا زندانی خود را از بیرون به اسارت میگرفت. آری، غزه هنوز بزرگترین زندان روی زمین بود؛ و مخوفترین تجربهها در زندگی انسانها در آن رُخ میداد و صورت می‌گرفت.
غزه، محبوب من. همواره من رفتن به آنجا را دوست دارم، این ابراز نظری است که بیشتر اسرائیلیها را به جنون میکشد. بعد از آن حرکت هیجانی خدا حافظی، من چندین و جند بار به غزه برگشتم. در یک مورد، گزارشگری از تلویزیون TFI فرانسه نیز به ما پیوست. در دروازهی ورودی رفح (یا شاید خان یونس؟) جایی که مادری فلسطینی و معلول تنها فرزند خود را بر اثر موشک اسرائیل از دست داده بود، من به آن همکار فرانسویام گفتم "اینجا، همان جایی است که من شرم دارم از این که اسرائیلیام. این موشک وحشتناک به اسم من هم شلیک شده است." روز بعد او به من گفت "ما نمیتوانیم اظهار نطر دیروز تو را پخش کنیم. این بسیار تند و چپ روانه است. مخاطبین ما ممکن است آزرده بشوند." من عمیقاً پریشان شدم. این دقیقا همان چیزی است که من تمام این سالها تلاش کردهام آن را استنباط کنم: بی عدالتی، قانونشکنی و اهانت، کاری که اسرائیل بر یک و نیم ملیون مردم ناامیدی که در نوار غزه زندگی میکنند روا می‌دارد. با بالاترین توانایی ناچیز خودم میخواهم از اسرائیلیها بخواهم که خشمکین شوند و یا حداقل آنچه را به اسم آنها صورت میگیرد، درک کنند؛ در نتیجه شاید هرگز این ادعا را درست و به حق ندانند که ما نمیدانستیم. ما نمی‌دانستیم که اشغال اسرائیل ویران کننده بوده، سخت وحشیانه بوده، و یا ما نمی‌دانستیم این وحشت ادامه داشته است.
نوامبر سال 2006 آخرین باری است که ما در غزه بودیم. به مهد کودک ایندیراگاندی، موسسهیی خصوصی رفتیم که توسط آموزگاری اداره میشد که نام خود را از دولتزنی هندی گرفته بود. ما درست به هنگام خاکسپاری جوان 20 ساله و معلم مهد کودک به نام نجوا خلیف وارد شدیم؛ او بر اثر یک موشک دیگر اسرائیل کشته شده بود. اتوبوس مدرسه، وقتی مورد اصابت قرار گرفت که بچهها را به این مهد کودک زیبا میرساند. خلیف در مقابل چشم 20 تن از دانش آموزانش کشته شد. روزی که ما به آنجا رسیدیم آنها در حال کشیدن تصویر خلیف بودند در حالی که روی زمین افتاده و خون او در خیابان جاری بود. دانش آموزان ترسیده و کنار او جمع شده بودند، تانک اسرائیلی در حال شلیک بود و هواپیمایی بمب فرو میریخت. این یادبودی از دوران کودکی مهد کودک ایندیراگاندی است و نیز آخرین خاطرهی من از باریکهی غزه. از آن پس من اجازه نیافتم که به غزه بروم. در نوامبر 2006 اسرائیل تمام ارتباط با باریکهی غزه را مسدود کرد. از آن به بعد، ورود ژورنالیستهای اسرائیلی به غزه برای همیشه ممنوع شد.
من با قلبی شکسته و چشمانی اشگبار آخرین جنگ غزه را از راه دور تماشا میکردم. اسرائیل این جنگ را "عملیات سرب مذاب" مینامید. جنگی که در حقیقت جنگ نبود، زیرا اسرائیل در آن با هیچ مقاومتی و با هیچ ضد حملهیی که ارزش صحبت کردن را داشته باشد، رو برو نبود. این فقط یورشی وحشیانه بود به درمانده‌ترین مردم جهان که در محاصره و در زندان به سر میبرند و هیچ جایی و هیچ راهی برای گریز حتی به دریا نداشتند. گلولههای فسفری، گوشت و پوست زندگان را میسوخت، گلولههای حاوی نیزهها با ناخنهایشان، وسیعا و تا اعماق شلیک میشدند، هواپیماهای سرنشین دار و بدون سرنشین بی مناسبت موشکها و بمبهای خود را پرتاب میکردند. صدها تن بی گناه، فقط به این خاطر که اهل غزه بودند کشته شدند. مردم غزه - بسیاری از آنها - در میان پناهندگان 1948 به دنیا آمدهاند، کسانی که در فاجعهیی به دست اسرائیل آزار میشدند،  و حالا نیز با فاجعهی دیگری در زندگیشان روبرو هستند که بیهوده، بی هدف، غیر ضروری، اهانت آمیز و جنایتکارانه است.
با دوستانم در غزه تلفنی صحبت کردم و این احساس را داشتم که قلبام متوقف میشود. بیش از یکهزار و سیصد نفر کشته شده بودند، یعنی بیش از یکصد برابر تلفات اسرائیل، نسبت وحشتناکی که به ندرت مقایسه میشود. بیش از 5 هزار نفر مجروح، و 2400 ساختمان ویران گردیده بود که 30 مسجد، 121 کارخانه و کارگاه و 29 مرکز آموزشی را شامل میشد. به خانههای 350 هزار تن از ساکنان غزه صدمه خورده بود، چیزی فراتر از آمار رسمی. رقم واقعی ابعادی وحشتناک دارد. و بالاتر از همه، دکترین جدید به اصطلاح نیروهای دفاعی اسرائیل بود یعنی حداقل تلفات از طرف ما صرفنظر از هزینهیی که برای دیگران خواهد داشت. در حال حاضر تقریبا همه چیز رو به راه بود.
من با آخرین درد و رنج غزه، نبودم، اما از راه دور آن را به دقت زیر نظر داشتم. چند ساعت بعد از آن حملهی وحشتناکی که روز شنبه 17 دسامبر 2008 در محل کالج پلیس آغاز شد، و دهها پلیس جوان در آنجا کشته شدند، اولین مقالهی من در بارهی "عملیات سرب مذاب" در هاآرتص، روزنامهیی که برای آن کار میکردم، به چاپ رسید. من از بی پرده سخن گفتن مانند سوت زدن در تاریکی به هر حال دست بردار نیستم، ترسناکترین تاریکیها را اسرائیل و جهان - آری جهان - ایجاد کردهاند. در حالی که جنگ ادامه مییافت و بمبها در غزه فرو می‌ریخت، هیات نمایندگی سران اتحادیهی اروپا به اورشلیم آمد تا به ایهود اُلمرت نخست وزیر اسرائیل روحیه بدهد و او را تشویق کند. این نمایی وحشتناک و رژه‌ی شرم آور اروپای نو بود. هیچ کدام از آنها به خود زحمت ندادند که از غزه نیز دیدن کنند تا جنایاتی را که اسرائیل در آنجا مرتکب شده به طور مستقیم و دست اول ببینند. این همان اروپایی است که به مشارکت خود در محاصرهی غزه و بایکوت دولت غزه ادامه میدهد، این تنها نمونهیی است که من دیدهام بایکوت بین‌المللی علیه اشغال شده اعمال میشود به جای این که علیه اشغالگر باشد.
من به عنوان یک هموطن اسرائیلی با خودم فکر میکنم و دلم میخواهد که به وطنام افتخار کنم، این موضوع اما برای آن دسته از اسرائیلیهایی که با اعتقادات من سهیماند به طور فزایندهیی چالش برانگیز است. من همچنین معتقدم که تنها کسانی که بی پرده علیه سیاستهای اسرائیل سخن میگویند و اشغال، بایکوت و جنگ را محکوم میکنند، آنها دوستار واقعی مردم هستند. یک دوست واقعی برای معتاد به مواد مخدر، شمشیر بلند نمیکند، بلکه به جای آن به بازپروری آن دوست میکوشد.
یک سال گذشت، خصومت متوقف شد، غزه اما همچنان در ویرانی، نیازمندی، زندان و حقارت به سر میبرد. جهان نیز کماکان به چشمپوشی خود ادامه میدهد. در یک قرار داد پر زرق و برق در شرم الشیخ، شرکت کنندگان بین‌المللی قول دادند 4/4 میلیارد دلار به بازسازی نوار غزه اختصاص دهند این پول اما هرگز از صندوق بانکها تکان نخواهد خورد. نه انگار که جامعهی جهانی هیچ گاه با صراحت چنین تعهدی را به عهده گرفته است. تو گویی که جهان بی رحم شده است. جهان، گزارش بجا و شایستهی کمیسیون گلدستون را خوانده است. اسرائیل اما بدون خواندن این گزارش، آن را به شدت و با صراحت رد کرد. اسرائیل، قاضی ریچارد گلدستون حقوقدان مشهور بینالمللی را تقبیح کرد، او  صهیونیستی خود خوانده بود و دخترش به مدت 12 سال به مثابهی فردی ضد یهود در اسرائیل میزیست.
آنچه گلدستون در بارهی روندا و یوگسلاوی گفته است در اسرائیل با تحسین روبرو میشود، ولی آنچه در بارهی اسرائیل نوشته، خیانت به حساب می‌آید. ما مایلایم که پیام آور را رها کنیم و پیام را زیر آوار از دست بدهیم. حتی خواستهی ناچیز گلدستون مبنی بر این که اسرائیل از بابت این که چه اتفاقی افتاده مورد تحقیق قرار گیرد نیز رد شد. اسرائیل میبایستی از قاضی گلدستون سپاسگزار باشد به خاطر به عهده گرفتن مسئولیتی که باید از آن اجتناب میشد. ظاهرا باید بخش جالبی در تحقیق وجود داشته باشد، با این حال نباید حتی برای تقاضای شروع، مشکلی پیش میآمد. بالاخره گلدستون موفق شد: او یک کُد اخلاقی برای نیروهای دفاعی اسرائیل در آینده پیدا کرد، کُد این بود که از نظر عموم اسرائیلیهای کر و کور این نیروها "اخلاقی ترین ارتش در جهان" محسوب می‌شوند.
قبل از این که آنها سر و صدای گستاخانهی دیگری به پا کنند، ژنرالها و سیاستمداران اسرائیلی لازم است درنگ کنند و بیاندیشند. مستندی مربوط به کشور من به عنوان کشوری شرور، اسرائیلیها را به درستی آگاه میسازد که در هر گونه تجاوزی به قانون بینالملل شخصا خود را در نظر بگیرند. این نتیجهی تفسیر ناب کینه ورزی است که مستقیم و تنها به اسرائیل میرسد. آری، جامعهی متمدن بینالمللی به اسرائیل انتقاد می کند اما این انتقاد به هر دلیلی می تواند باشد. دولتی که وانمود میکند دموکراتیک است، آدمی گمان میکند که به دنیای روشنفکری غرب تعلق دارد و در این شرایط کار میکند، اما به خاطر ظلم و ستم و تمایلات فکریاش این انتظار هست که باید بیش از دیگران و برای مثال حتی بیش از کشور سودان، مورد انتقاد قرار بگیرد.  
من امیدوارم که این کتاب به تلاشها برای تغییر شرایط هولناک کنونی تا اندازهیی کمک کند. من بیش از 20 سال است تلاش کردهام تا اشغال توسط اسرائیل را مستند کنم، دورانی که در آن اشغال به وجه اجتناب ناپذیری برای ما سختتر نیز شده است. من به دنبال آن بودهام که جنایات جنگی فزاینده و نقض متراکم و بی سابقهی حقوق بشر که در این دوران صورت گرفته را ثبت کنم. در اسرائیل این طاقت فرساست که بخواهی حرفت را بنویسی، حرفی که خوانندهی چندانی نخواهد داشت. با این وصف شاید این کتاب آنچه را که تا کنون گفته شده اثبات کند، در اسرائیل هنوز صداهای مخالفی وجود دارد.
نهایتا، بسیار خوشوقت خواهم شد از کسانی که نامشان در زیر میآید به وجه درخوری قدردانی کنم. مایلم تشکر کنم از ورسو بوکز و سردبیر تام پن که با شجاعت برای انتشار این کتاب به زبان انگلیسی سرمایه گذاری کردند. تشکر از ناشر فرانسوی لا فابریک و سردبیر آن اریک هازو که پیشتر کتاب را به زبان فرانسه درآوردند. قدردانی صمیمانهی من برای فیلم ساز تبعیدی اسرائیلی ایال سیوان برای قبول این پروژه، هدایت آن، و گزینش مقالاتی که در اینجا آمده است. من همچنین به هاآرتض که طی 28 سال گذشته خانهی من بوده عمیقا مدیونم.
در روزهای پریده رنگ غزه، سردبیر تهاجمی و قاطع من در کنارم ایستاد، همچنین ناشر اموز شوکن و سردبیر داو آلفون. من همواره از حمایت دائمی سردبیران هاآرتض برخوردار بوده ام، حمایتی که هیچگاه دچار تزلزل نشده است. هرچه من نوشتم چاپ شد. من به قدر کافی این شانس را داشتم که همهی آنچه را که میاندیشیدم، ببینم که انتشار یافت. آزادی بیان در بهترین حالت، بدون سانسور، اجازه داد که کار من که تجربهی سختی بود، در میان سر و صدای تفنگها و سلاحها رشد کند. من این را چیز سادهیی نمیگیرم که مقالهیی مانند مقالهی من بتواند منتشر شود. در بهترین زمانها، چنین خرابکاریهایی، حتی کمتر از این نیز در حالی که جنگ هم باشد، به راحتی در اسرائیل تحمل نمیشود.
قطعاتی از این کتاب ابتدا علیه زمینههای تیراندازی، زمانی که اتحاد عاطفی ملی به نحو احسن حاکم بود، منتشر شده است، یعنی اتحادی که تقریبا در هر جامعهیی در نخستسن روز جنگ به شکل اجتناب ناپذیری بوجود میآید. این قطعات در مقابل دیدگان فاشیسم، نطامیگری، شستشوی مغزی، دروغگویی، سرکوب و حیلهگری انتشار یافتهاند. سردبیران شجاع من در هاآرتض همهی اینها را تجربه کردند بدون این که حتی در مقابل اعتراضات و قطع آبونمان انبوهی از خوانندگان، اندکی تردید روا دارند. این نشریهی روزانه، حقا اشعهیی نورانی است در تاریکییی که بر اسرائیل فرو افتاده است.
در مورد همهی انچه که گفته شده، اعم از عبری و انگلیسی ،من شخصا و به طور کامل مسئولیت تمام آنچه را که شما میخوانید به عهده دارم.
گیدئون لوی