فیروزه خطیبی

در روزهای اول  پائیز، هروقت که به شهر آفتاب زده تهران و بلندی های البرز خنک شده از باد پائیزی که سال هاست ندیده ام می اندیشم، به یاد خیابان های دوران کودکی و نوجوانی ام در اوایل ماه مهر می افتم که به تصرف شاگرد مدرسه ها درمی آمد.  بچه های کلاس اول که هنوز موقع جدایی از مادر گریه می کردند و ما که  با کفش و روپوش های نو، ترکیبی از دامن کوتاه خاکستری و کت سرمه ای به دبیرستان می رفتیم.

از آن زمان ها ترانه ای هم در ذهنم باقی مانده. ترانه ای که مرا  به دوران تلخ و شیرین پائیز کودکی ونوجوانی ام می برد. شیرینی تابستانی گرم و پرشور و هیجان. تلخی پایان تعطیلات. مرگ برگ های سبز درختان چنارخیابان پهلوی که  با زردی غم انگیزشان سطح زمین را پوشانده بودند و هرچند زیبا، اما پیام آور آغاز فصل ملال آور پائیز بودند. 

صدای کوروش یغمایی با ترانه "پائیز" در حافظه ام، مرا به یاد جوان های دهه پنجاهی می اندازد. جوان هایی که خیلی از آن ها دیگر بین ما نیستند. به یاد سعید کنگرانی که این روزها چند سالی  از درگذشت اش می گذرد. بازیگری که با سریال دایی جان ناپلئون به معروفیت رسید و با فیلم هایی چون "دایره مینا"، "سرایدار" و بعد ها "در امتداد شب" استعداد و هنر یکتایش را به نمایش گذاشت و حیف که با جریان انقلاب او هم به حاشیه ها رانده  و از بازیگری محروم شد.  

خوشحالم که در مدتی که سعید در لس آنجلس زندگی می کرد از نزدیک با او آشنا شدم. یک شب پشت صحنه تئاتر کمدی-سیاسی و موزیکال "عروسی ایران خانم" به دیدار  پدرم  پرویز خطیبی آمد و من و بازیگران دیگر را تشویق کرد. سعید قرار بود در نمایش بعدی نقش اصلی را بازی کند اما با مرگ نابهنگام پدرم این فرصت از دست رفت.  چندی بعد سعید کنگرانی در همین شهر لس آنجلس، برنامه یادبودی هم برای دوستش پرویز فنی زاده ترتیب داد با سخنرانی خلیل موحد دیلمقانی استاد دانشگاه هنرهای زیبا و  باربد طاهری - تهیه کننده فیلم "رگبار"-  که در دانشگاه لس آنجلس برگزار شد و من هم به دعوت آن ها قطعه ای که درباره سیر تحولی سینمای ایران با استفاده از اسامی فیلم ها نوشته بودم را در اول این برنامه خواندم: 

با "دختر لر" از "طوفان زندگی" گذشتیم و با "لات جوانمرد" از پس کوچه های تاریک "شب قوزی". دهه چهل است و "ساموئل خاچیکیان" با "دلهره" به آینده سینمای ایران چشم دوخته است. مجید محسنی و "پرستوها به خانه بازمی گردند" و به "گنج قارون" می رسد. ابراهیم گلستان "خشت و آینه" را با همه شکنندگی در کنار هم چیده است. "هاشم خان" قرار است تا نقطه عطفی باشد و بلیت ورودی سینمای ایران به بازار غرب. در ایران اما فریدون رهنما با "سیاوش در تخت جمشید" پایه های سینمای پارسی را می ریزد. "سه دیوانه" جلال مقدم که به برادران مارکس می اندیشید به "سلطان قلب ها" می بازد و در خراب آباد فیلم فارسی، "شوهر آهوخانم"  - هرچند از دیدگاه سینماتوگرافی ناتوان و در مقایسه با معیارهای فرهنگی مترقیانه، سینمایی مردود بشمار می رود - اما زمزمه نسیم است در فضای عطرآمیز نارنجستان و ضربه ای است بر پیکر ستاره ساز فیلم فارسی.

سفر "گنج قارونی" قهرمانانی که هنرشان رقصیدن و خواندن برای محبوبه است به پایان می رسد و راه را برای "قیصر" و قیصریسم باز می کند. "قیصر" که به گفته ای حماسه شکن و  مرثیه خوان مرگ است اما از دیدگاه هوشنگ طاهری در حساس ترین لحظه ای که سینمای بومی در آخرین مراحل حیات خود دست و پا می زند و می رود تا به یکباره در ابتذال روزافزون خود خفه شود، به یاری اش می شتابد و با انتخاب موضوعی اشک انگیز و پرداختی احساساتی اما به ضرب چاقو، باری دیگر حیاتی نو به این کالبد پوسیده می دمد.

"گاو" مهرجویی در روستایی، از همه جا دورافتاده است و از "پنجره" جلال مقدم به شهر می نگرد و به دنباله روهای قیصریسم. "طوقی" برای "فرار از تله" به "سه قاپ" می رسد و مسعود کیمیایی با سقوط "رضا موتوری" به "داش آکل" که غیرت و قلدری "لمپن" های یک بعدی اش را به حس و حال مرد در خلوت تنهایی اش تبدیل می کند و "خداحافظ رفیق" سلامی است به آغاز دهه پنجاه و "رگبار" که حضور عامل نمایش است در بطن یک زندگی واقعی بدون آنکه به تصنع بیانجامد. تولد قهرمانانی که با ابعاد متعدد تماشاگر را به یک سفر درونی دعوت می کنند. معلمی که می خواهد به شاگردانش آگاهی بدهد و برای جبران تنهایی و پوچی به فکر زنده کردن دوباره سالن نمایش ویران و متروک مدرسه است.هرچند در نهایت باید از مدرسه و محله برود که می رود.

سینمای ایران را در این نقطه عطف رها می کنیم تا از زیر سایه کلاه مخملی ها، "مغول "ها و "بلوچ" ها به مردی برسیم که امشب این گردهم آیی بخاطر اوست.

امشب در گوشه ای از غربت، در مکانی نه چندان دور از کهکشان هالیوود و ستارگانش، همجوار شهری که پیاده روهایش با نام ها و نقش دست های هنرپیشگانش تزئین شده و تپه هایش با کاخ های هنرمندانش افراشته و کتابفروشی هایش از سرگذشت ها و سالشمارهای هنرورانش انباشته گردهم آمده ایم تا به یاری حافظه و یادداشت و پرس و جو از یکی از درخشان ترین بازیگران تئاتر و سینمای ایران یاد کنیم. از پرویز فنی زاده، هنرمندی که در زمان حیاتش نه کاخ نشین بود و نه نقش دستش بر پیاده رویی نقش بست و نه زندگینامه نویسی داستان زندگی او را از نزدیک دنبال کرد.

دلیل دیگر این گردهم آیی، حضور هنرمندی است که گردهم آیی امشب را امکان پذیر کرده. سعید کنگرانی، بازیگری که کمتر از او سخن رفته است.  هرچند کسی نیست که با نام و چهره سعید آشنایی نداشته باشد.  نقش آفرینی سعید کنگرانی یاد آور دست یابی به ابعاد ناشناخته و زوایای دست نیافتنی روح بازیگران پیش کسوتی چون بهروز وثوقی و سعید راد است. اگر فرخ ساجدی یادآوری است از هنر بازیگری آنتونی پرکینز در فیلم "فدرا"، اگر بهروز وثوقی در فیلم "پنجره" ما را بیاد "مونتگمری کلیف" در فیلم "مکانی در آفتاب" می اندازد، اما  با تماشای بازی جانی دپ در فیلم "اد وود" بی اختیار بیاد نقش سعید در "سرایدار" یا "دایره مینا " می افتیم و  فیلم "درامتداد شب" که خاطره نقش آفرینی لئوناردو دیکاپریو در فیلم "رومئو و ژولیت" را در ما زنده می کند.

شوربختانه اقامت سعید در شهر فرشتگان نامهربان سقوط کرده بر زمین، هم بی ثمر و هم بی نهایت  دلسرد کننده بود و او بعد از بازگشت به ایران و بازی درچند نقش کوچک در چند فیلم  در سن ۶۳ سالگی به دلیل ایست قلبی درگذشت.

چندی پیش در نشریه ای چاپ ایران درباره سعید کنگرانی می خواندم. نوشته بود: "جوانک شیرین /باید در قاب مینیاتوری دلفریب جا خوش می کرد نه در آشوب زندگی  روزمره  در این دایره مینا.  اما هنر بی کران مهرجویی او را به متن زندگی عادی کشاند. به ذات شرارت  و از او مردی دوچهره ساخت."

این  توصیفی از سعید کنگرانی است که در دهه پنجاه از لباس سعید دایی جان بیرون آمد و ناگهان جوان اول سینما شد. در کنار فروزان و گوگوش نقش آفرید  و نام های افسانه ای سینمای آن دوران را از رونق انداخت. درهمین مطلب می خوانیم: شخصیت خون فروش هیولاوش دایره مینای مهرجویی یادتان هست؟ نه آقای سامری با بازی عزت الله انتظامی  بلکه سعید کنگرانی که درفیلم گویا از زمین و زمان طلبکار است.  با سیمایی عاصی و بی صبر. در چهره اش هیچ رحم و ترحمی نیست. اوخون می فروشد و خود دوزخ است. چهره حریص سوداگری و پول را زیباتر از این نمی شد در سینما نشان داد. آیا مهرجویی بواسطه همین جوان – سعید کنگرانی - در سینمای ایران جاودانه نشد؟ سعید کنگرانی "دایره مینا "، می خندد، محجوب است و از زنان دلبری می کند. این تصویری است که سینما و جامعه دوست دارد از او بسازد. در بیشتر فیلم ها هم همین تصویر غالب است." 

در سالمرگ او به یاد فیلم" صحرای تاتارها" می افتم که سعید در آن  با ویتوریو گاسمن، ماکس فون سیدو و ژان لویی ترینتینیان  بازی کرد. تنها بازیگرایرانی بود که ازیک چهره کلاسیک و رومانتیک  غربی برخوردار بود. چهره ای قابل مقایسه با "آلن دلون"فرانسوی یا "روسانو براتزی"ایتالیایی و  آدم را بیاد "دیوید همینگز" انگلیسی درفیلم "بلوآپ" یا آگراندیسمان آنتونیونی می انداخت.

سعید با انقلاب از ایران نرفت. نمی گذاشتند برود. در دو فیلم هم بازی کرد و رفت تا در فیلم مادر علی حاتمی هم نقشی بگیرد اما ده سال عمرش با نفی و نهی گذشت و رفت تا شانزده سال بعد که خراب و دلشکسته از سفر به آمریکا بازگشت و با مرگ زودهنگام او، ورق دیگری به داستان دلشکستی های عصر انقلاب اضافه شد. داستانی که در این روزهای جهنمی قتل و خون و تاریکی سرنوشت ناکامی های کارگردان و بازیگر فیلم "دایره مینا" را به شکل غم انگیزی به هم گره زده است.