اعتراض و شورش بر ضد ستمگران از ابتدای تاریخ امری مقدس شمرده شده است. انسان تنها گونه ائی است که به شکل کاملا برنامه ریزی شده همنوعان خود را با زور تحت استیلا در آورده و در جهت تحقق اهدافش تحت عنوان برده و یا هر اسم دیگر از آنها سوء استفاده کرده است . هنوز در برخی مناطق جهان برده داری به اشکال متفاوتی ادامه دارد.
فلاسفه و متفکران زیادی که بر جهانبینی فعلی ما تاثیر گذار بودند انسان ها را برابر نمی شمردند. ارسطو(322 قبل از میلاد – 384 قبل از میلاد) که نفوذ زیادی بر دانش آموختگان در طول تاریخ داشته از طرفداران جدی سلسله مراتبی انسان ها بود. ارسطو در مورد برده داری حتی بی طرف هم نبود. مدافع مصر آن شمرده میشد. ارسطو و همفکرانش اساسا انسان ها را برابر نمی دانستند. به نظر آنها بردگان باید برای اربابان خود خدمت و نهایتا متقاضی شرایط بهتری می شدند نه اینکه برخورداری از آزادی برابر با اعضای طبقات بالا را خواستار بشوند. شان ذاتی انسانها صدها سال بعد از ارسطو فقط بر روی کاغذ به رسمیت شناخته شد.
اینطور نبود که ارسطو، فیلسوف یونانی، به بردهداری با چشم اغماض بنگرد، نه، او مدافع بردهداری و تفاوت ذاتی انسان ها بود؛ نه تنها از آن دفاع میکرد، بلکه به نفعِ خودِ بردگان نیز میدانست. به نظر او بعضی از انسانها بنا به طبیعتشان نمیتوانند به دنبال خیر خود بروند، و بهترین وضعیت برای آنان این است که «ابزارهایی جاندار» برای استفادۀ دیگر مردمان باشند: "بنده جزئی از خدایگان است، جزئی جاندار، اما جدا از کالبد جسمانی او".
شان ذاتی انسان و برابری قانونی آنها و حقوق جهانشمول آحاد بشری به شکلی کاملا مدون و مبسوط در تاریخ معاصر از دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه است.انقلاب فرانسه همه انسان ها در همه زمانها و همه اماکن را برابر توصیف میکند اما در مورد بردگان و زنان سکوت اختیار کرده. به نظر میرسد منظور فرانسویان در 26 آگوست سال1789 بیشتر مردان بودند. با همه اینها اعلامیه حقوق بشر و شهروندی انقلاب فرانسه گام بلندی به جلو و خیلی جلوتر از زمان خود بود. Déclaration des droits de l'Homme et du
Citoyen)
در دوران معاصر آمریکائیان پیشگام تدوین اعلامیه جامع حقوق بشری و تعهد دول مختلف به پیروی از آن بودند. در ژانویه سال 1941 ؛ یازده ماه قبل از ورود رسمی آمریکا به جنگ فرانکلین روزولت(1945-1882) رئیس جمهور وقت آمریکا طی سخنرانی در کنگره اعلامیه جهانی حقوق بشر را اعلام و خواستار حمایت جهانی از آن شد. بعد از درگذشت روزولت در بهار سال 1945 ؛ همسرش الیانور روزولت ( 1962-1884) کوشش های وی را در سازمان ملل پی گرفت و سرانجام در 10 دسامبر سال 1948 اعلامیه جهانی حقوق بشر به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد تازه تاسیس رسید.
با وجود همه این ها ؛ همیشه کسانی بودند که برابری و آزادی انسان ها را غیر طبیعی می دانستند. آنها به شکلی دیگر استدلال های ارسطو را تکرار و خواهان شرایط بهتری برای بردگان و آحاد طبقات فرودست در برابر نخبگان و کسانی بودند که اغلب کار فکری میکردند نه بدنی و به قول فرنگی ها آنها روشنفکران و کارگران ذهنی و مغزی intellectual بودند اما برابری ذاتی با اهل Labour را بر نمی تافتند.
در عصر جدید George Orwellجرج اورول (1950-1903) نویسنده انگلیسی با کتاب معروفش مزرعه حیوانات و یا Animal Farm آب پاکی بر دستهای میلیون ها مشتاق برابری در سراسر جهان ریخت. حکومت کمونیستی شوروی که از اکتبر سال 1917 در روسیه مستقر شده بود با تبلیغات قوی و پر دامنه خود با کمک احزاب کمونیست برادر بهشتی از دنیای کمونیسم در سراسر جهان برای همه فقرا و درماندگان و حاشیه نشینان ترسیم کرده بود. فرمول کار پیشنهادی کمونیستهای روسی خیلی ساده بود. همه طبقات بالای جامعه از جمله خاندان سلطنتی را اعدام و تاسیسات اقتصادی را مصادره کنید. بهشت مورد نظرتان در دسترس خواهد بود.
جرج اورول با تیزهوشی تقریبا سه ماه بعد از پایان جنگ و در اوج محبوبیت شوروی کتاب مزرعه حیوانات را در 17 آگوست سال 1945 منتشر نمود.
تلخیص کلام جرج اورول بسیار ساده است. طبقات پائین دست میتوانند دست به شورش زده و نظام مزرعه را به همه ریخته و جای ارباب را بگیرند اما دارای سازماندهی و مدیریت خوبی نیستند. نومنکلاتورها و یا طبقات ایجاد شده جدید به تدریج رفتاری مثل اربابان سابق در پیش خواهند گرفت. یعنی همه این خسارات و کشتار ها گامی بوده به عقب.
جرج اورول به نکته مهمی اشاره میکند. همه ما انسانها خبیث و بد جنس هستیم همه ما تک به تک گرگ ایم. به قول توماس هابز : Homo Homini Lupus هر انسانی گرگ انسان های دیگر هست. بشر ذاتا بد هست و به دنبال استثمار هم نوعان میگردد. طبقات فرو دست و یا Oppressed در شرایط مناسبی قرار بگیرند تبدیل به مسکتبر و یا Arrogant میشوند. هیچکس ذاتا مستضعف و یا مسکتبر نیست. تحت شرایط مناسبی آدم ها ذات خودشونو که همان تمایل به ظلم به همنوعان است نشان میدهد. در طول جنگ جهانی دوم در زندان هایی که آلمانها اداره میکردند هر از گاهی زندانیانی تحت عنوان کاپو با زندانبانان همکاری میکردند در ظلم و ستم و سختگیری نسبت به زندانیان از خود آلمانی ها شدید تر عمل میکردند.
عبید زاکانی شاعر و طنز پرداز ایرانی در قرن چهاردم میلادی که در اروپا جزء قرون وسطی حساب میشود زندگی میکرد. اغلب کار دولتی و دیوانی در حد وزیر در حکومت های مختلف ایرانی داشته است. متولد سال 1301 و درگذشته سال 1371 میلادی است. تالیفات زیادی دارد اما رساله کوتاه موش و گربه وی معروف می باشد. این کتاب سالها به دلایل بد آموزی جز کتب ممنوعه در ایران محسوب میشد و در اغلب چاپ ها نتیجه گیری نهائی سانسور و یا تغییر می یافت.
داستان کتاب به جنگ تمام نشدنی موش و گربه در سطح کلان می پردازد. موش های که از دست مظالم گربه تنگ آمده اند متحد شده و تحت فرمان پادشاه خود به جنگ گربه میروند. آنها موفق می شوند گربه را به بند بکشند اما گربه نهایتا خودشو نجات می دهد. و موش ها از این همه تلاش طرفی نمی بندند.
عبید جرات نمیکند نتیجه گیری داستان خود را به وضوح بیان دارد. همیشه از خواننده میخواهد عقل و هوش خود را به کار گرفته و هدف اصلی نویسنده را درک کند.
عبید زاکانی ادعا میکند که هر ظالمی سرنگون شود به شکل دیگری بر میگردد. علتش عدم سازماندهی و یک دلی مظلومانی است که نبرد را شروع کرده اما به تدریج پراکنده میشود. عبید پیشنهاد بدیعی را مطرح میکند. وی ادعا میکند که موش ها فقط می توانند در باره شرایط جدیدی که کمتر به ضررشان باشد با گربه مذاکره کنند اما فکر انقلاب و سرنگونی گربه را از سر بیرون برانند.
متن بدون سانسور کتاب به راحتی در اینترنت قابل دسترسی است.
نویسنده در ابتدا مدعی شده که قصد اصلیش از نگارش رساندن یک معنی است که احتمالا با توجه به سانسورهای رایج زمانه نمیتوانسته واضح و روشن نیت و هدف اصلیشو بیان کنه :
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
همانگونه که ملاحظه میکنید برای درک " معنی " داستان باید عقل و دانش و هوش را با هم داشته باشی. تازه وقتی به ادراک رسیدی از معنی داستان شگفت زده خواهی شد.
خلاصه داستان اینه که وقتی گربه؛ موشی را در انبار مشروبات خانه ائی شکار کرده و میخوره از کرده خود پشیمان شده و رو به مسجد میاره و نماز و دعا میخونه و از خداوند طلب بخشش میکنه . اولین نکته داستان در اینجاست که موشی که زیر منبر پنهان بوده داستان توبه گربه را باور کرده و اونو به موش های دیگر اطلاع میده. همه موش ها بدون بررسی کامل به توبه گربه ایمان میارند و باور میکنند بعد از این دوران دوستی موش و گربه فرا رسیده و موش ها میتوانند در امنیت کامل و بدون ترس از گربه ها زندگی کنند. البته گذشت زمان ثابت میکنه که گربه نه تنها از اعمال ظالمانه خود پشیمان نشده بلکه از وقتی توبه کرده جری تر شده و بیشتر به کشتار موش ها می پردازد. اولین درس این کتاب سوء استفاده ظالمان از حربه دین برای ظلم و تجاوز به حقوق مظلومان است.
درس دوم کتاب که بیشر سیاسی اجتماعی میدهد که موش ها حتی در صورت اتحاد فقط میتوانند پیروزی مقطعی بر گربه پیدا کنند. موش ها به دلیل عدم سازماندهی مناسب از شورش خود بر ضد گربه طرفی نمی بندند. نظام سابق دوباره ابقاء میشود. گربه به حکومت بازگشته و بر موش ها حکومت میکند.
حدود 200 سال بعد از مرگ عبید زاکانی ؛ نیکولو ماکیاولی متولد 1469 و درگذشته 1527 میلادی کتاب شاهزاده Princeرا نوشته و بر اصالت قدرت در سیاست تاکید میکند. ماکیاولی اساسا به خاستگاه و طبقات و نژاد و جنسیت و سواد آدم ها کاری ندارد. به عقیده وی قدرت اساس زندگی بشری است. آدمیزاد همه فعالیتهایش صرف کسب و حفظ و افزایش قدرت است. قدرت در وجوه مختلف از سیاسی تا اقتصادی و اجتماعی. به عقیده وی طبقات فرودست ممکنه طی انقلاب و خشونت قدرت را از طبقات بالاتر بگیرند اما برای حفظ آن یا باید سازماندهی خوبی داشته باشند و یا از خشونت و اعدام و زندان برای بقای حکومت خود استفاده کنند که هزینه بالائی برایشان دارد. طبقات تازه به دوران رسیده دیر و یا زود بر سر دو راهی تصمیم گیری میرسند یا باید سطح خشونت را هر بار بالاتر ببرند و یا دوباره به عقب برگشته با آنهائی که روزگاری مسکتبر بودند برای ایجاد شرایط بهتر به مذاکره بنشینند.
ابیات پایانی رساله موش و گربه عبید زاکانی خیلی پرمعنی است. موشان تحت فرمان رهبر بزرگ خود پیروزی بر گربه را جشن میگیرند اما تنها ظرف چند ثانیه ورق برمیگردد و گربه مجددا بر موشان مسلط میگردد. عبید زاکانی انگار با سانسور شدیدی روبرو بوده نهایتا همه چیز را به فهم و درک خواننده واگذار میکند.
شاه موشان بشد به فیل سوار
لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم
با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزند
این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشانرا
غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو
کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین
که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یکطرف فراری شد
شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار
مخزن و تاج و تخت و ایوانا
هست این قصهٔ عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا
جان من پند گیر از این قصه
که شوی در زمانه شادانا
غرض از موش و گربه برخواندن
مدعا فهم کن پسر جانا
مرسی آقای مرادی از این مطلب جالب و تحقیقات گسترده ای که داشتید
ممنون سوری عزیز از کامنت