مسابقه انشای ایرون

 

«خمرة العلوم»

عترت گودرزی الهی

 

دوستی می گفت ۴۳ سال پیش که به آمریکا آمدیم خانم ها دو دسته بودند.

دسته اول که با پول و پله بادآورده به اینجا آمده بودند،  زندگی مرفهی داشتند. هنوز پز کیف های مارک دار و دوپیس های رنگ و وارنگ فرانسوی را به هم می دادند.  در سلمانی های لس آنجلس به دنبال راطاووس و طاطاووس،  دو برادری که موهای شهبانو را درست می کردند، می‌گشتند و از اینکه طاطاووس به آنها گفته بود شهبانو توی جیبم پسته ریخته به خود می بالیدند و به زندگی خود ادامه می دادند.

دسته دوم خانم هایی بودند که به محض پرتاب شدن به این طرف، در فکر کار و کاسبی بودند که زندگی روزمره را بگذرانند و خانواده را اداره کنند. 

دسته اول معمولاً هنری در چنته نداشتند و حداکثر سواد و معلومات شان سیکل اول متوسطه بود. در حالی که دسته دوم به علت آگاهی، خطر را بیشتر احساس کرده بودند و به دنبال راه‌حل بودند.

بعد از سال ها همه مثل نخود و لوبیای آش با هم قاطی شدند و سر از سیاست درآوردند. اکثر این خانم ها حالا سیاستمداران بی سوادی هستند که سعی می کنند در همه چیزها صاحب‌نظر و نخود هر آش باشند. اگر دردی در بدن داشته باشید برایتان در فیسبوک یک متن بالا بلند که از جایی کپی کرده اند به زبان انگلیسی می فرستند. اگر می خواهید واکسن کرونا بزنید باز هم از یک مجله علمی متنی را کپی می کنند و به خوردتان می دهند و چقدر هم به قول خودشان  کامنت و لایک می‌گیرند.

خانم های ما حالا دیگر تمام علوم را می دانند، درد و درمان را می شناسند و هیچ کدام هم آن دیگری را قبول ندارد. همه هم یا لیسانس دارند یا دکترا، ولی حتی فکر نکرده اند که اگر ازشان در این مورد سؤالی شود، از کدام دانشگاه باید صحبت کنند! حالا دیگر ما این خانم ها را نمی شناسیم چون خودشان هم خودشان را نمی شناسند. ولی من آنها را میشناسم. نام علمی این خانم ها «خمرة العلوم» است.

به یاد استاد عزیز از دست رفته ام محمد باقر هوشیار افتادم که این لقب «خمرة العلوم» را به دکتر عیسی صدیق اعلم داده بود. دکتر صدیق اعلم یک سال در آمریکا مشغول تحصیل بود و می گفتند دکترای خود را در آمریکا گرفته است. درس ایشان بخش هایی از کتابی بود به نام «روش نوین» که خودشان آن را تالیف کرده بودند. استاد بسیار بد اخلاق و نامتعادلی بود. در مورد تمام علوم اظهار نظر می کرد و به خیال خودش همه را می دانست. به همین دلیل دکتر هوشیار به او لقب «خمرة العلوم»  داده بود.

شایعاتی در مورد مدارک تحصیلی ایشان وجود داشت. یک روز سر کلاس درس ایشان من و اقدس کبیری، بهترین دوستم، تصمیم گرفتیم سوالی را مطرح کنیم. من بلند شدم و با احترام به دکتر صدیق اعلم گفتم: استاد آیا درست است که مدارک شما هنگام بازگشت از آمریکا به ایران در کشتی گم شده یا به علت غرق کشتی از بین رفته؟

کلاس در سکوت مرگباری فرو رفت.

دکتر صدیق اعلم نگاه خشم آلودی به من کرده و با بی ادبی گفت: بنشین، من در کتاب «گذر عمر»  همه چیز را شرح داده ام.

من با خجالت نشستم. ما درست دکتر صدیق اعلم را نمی شناختیم که چنان انسان کینه توز و پر از خشم و دروغگویی بود.

هفته بعد در امتحان درس ایشان  که بسیار هم ساده بود رد شدم و سال بعد هم نتوانستم نمره قبولی بگیرم. شنیده بودم در سال های قبل دختر دانشجویی به خاطر لجاجت و نمره ندادن به او، دست به خودکشی زده است. دست به دامن خانم صابری، رئیس دفتر دانشکده شدم که به من لطف مخصوص داشت. مخفیانه پرونده مرا به اصفهان فرستاد و من یک سال تمام هفته ای یک روز به اصفهان می رفتم که سر کلاس همان درس حاضر باشم و بالاخره موفق شدم از دانشگاه اصفهان لیسانس بگیرم.

همیشه یاد استاد عزیزم محمد باقر هوشیار هستم و از لقبی که به دکتر صدیق اعلم داده بود لذت می‌بردم. و این «خمرة العلوم» چقدر برازنده اکثر ما خانم هاست که بدون هیچ تحصیل و اطلاع یا مدرک یا داشتن شغل مهمی در گذشته، در هر موضوعی اظهار نظر می کنیم. 

خداوند این فیسبوک را از ما خانم ها نگیرد. عقایدمان را و معلومات کسب شده از دیگران را بدون هیچ پروایی در فیس‌بوک میگذاریم و اگر یک بنده خدایی اعتراض کرد و یا خواست ما را تصحیح کند بدون هیچ تامل و تفکری او را از زندگی فیسبوکیمان حذف می کنیم  که خفه شود و دیگر جرات نکند اظهارنظری بکند - حتی اگر حقیقت داشته باشد.

زنده باد فیسبوک و زنده باد «خمرة العلوم».