داستان کوتاه بسیارزیبا نوشته شده ی خانم ونوس ترابی را خواندم . داستان در همین سایت یکی دو هفته پیش انتشار یافته بود. برای کسانی که داستان را نخوانده اند، بطور خلاصه، آن را بازگومی کنم. قصه ی "خطّ هفتم" داستان دخترجوانی است (راوی قصه هم خود دختراست.) که درعنفوان جوانی بند را به پسرمعماری به آب می دهد ولی پسر آن را به گردن نمی گیرد. پدرو مادر دخترهم که در یکی از شهرستان های ایران ساکن هستند ( در انتهای داستان پی می بریم که این شهر"بم " است.) ازین جریان بسیارشرمنده می شوند و پدر قصد جان دختر می کند. دختر از ترس پدر و مادر و از بیم جان شهرش را به قصد رفتن به تهران ترک می کند. درتهران ظاهرا به چند جا برای استخدام سر می زند، ولی هیچ کجا پذیرفته نمی شود و کسی به او کاری نمی دهد. تا برای خریدن یک فرش کوچک دم دری به بازار فرش فروش ها و به مغازه ی حاج مصلح می رود، ( در داستان معلوم نمی شود دختری که تک و تنها ، تازه به تهران رسیده ، بدون کار و بدون پول) چگونه هوس خریدن یک فرش دم دری به سرش می زند؟ به هر صورت ، با هزار ناز و اطوار به مغازه ی حاجی می رود. حاجی هم پس ازفروش فرش ، وقتی آن را بسته بندی می کند، شماره ی تلفن خود را هم در بسته می گذارد. بقول نویسنده ی داستان، بدون هیچ بازار گرمی وتعارف چای و شربت وشیرینی! چون حاجی اهل عمل بوده و نه فقط اهل حرف!
پس ازاین ردّ و بدل ، دختر به حاجی تلفن می کند و قرار ومدارگذاشته می شود. دختر صیغه ی حاجی می شود. حاجی هم بدون درخواست دختر برای اومهریّه تعیین می کند و همه گونه مخارج او را به عهده می گیرد. علاوه بر آن ، خانه ای نقلی هم برایش تهیّه می کند. مدّتی که ازصیغه بودن می گذرد، حاجی بر آن می شود که دختر را به عقد دائم خود در آورد. برای اویک قواره پارچه ی گاباردین چادری می فرستد و خانمی را مامور می کند که که برود واندازه ی چادر او را بگیرد وبعد هم آن چادر را همراه با یک گل رُِزقرمز با پیک موتوری به درخانه ی دخترمی فرستد.
دختر پس از چند روزکه ازحاجی خبری نمی شود ظاهرا بقصد گرفتن انتقام ، چادررا به سرکرده با کفشی پاشنه بلند وبا هزاران ادا و اصول به در حجره ی حاجی می رود. مرد جوانی درمغازه ی حاجی بوده، این بارهم دختربا چشم و ابروآنقدر ادا واطوار در می آورد که بقول نویسنده ی داستان " قلب مرد جوان توشلوارش می افته" و یک دل نه صد دل عاشق دخترمی شود وپس از چندی دختر با او ازدواج کرده، فلنگ را می بندد و برای ماه عسل با همسرتازه عازم اسپانیا می شود.
اکنون بپردازیم به کالبد شکافی داستان " خط هفتم " و بررسی رفتاری حاجی و دختر؛ دو شخصیّت داستان
در داستان کوتاه خانم ترابی ، به نظر من، البته فقط به عنوان یک خواننده ی منصف ، در مورد حاجی حقّ مطلب ادا نشده و در حقیقت حاجی مورد بی انصافی قرار گرفته، از چپ و راست در معرض تیرهای طعنه ، توبیخ و تنبیه راوی داستان که همان نویسنده باشد واقع شده ودر حقیقت مظلوم قرار گرفته است. این مظلومیّت حاجی مرا به یاد مقاله ی طنزآمیز رسول پرویزی (۱۲۹۸ - ش۱۳۶۵) می اندازد با نام "زرگر مظلوم" که در باره ی اولّین داستان مثنوی بنام شاه وکنیزک است.
حاجی همان طورکه ازاسمش بر می آید واقعا آدم مصلح و درکارخود مورد اعتماد هم کاران بوده است. به دلائلی که برخواهم شمرد حاجی در روابطش با زن جوان نیز پا از دایره ی انصاف بیرون نمی گذارد: نخست ، حاجی هیچ گونه فشاریا تهدیدی برای صیغه کردن آن زن جوان بکارنمی برد. ددیگر، برای اوحتی مهریّه هم تعیین می کند و علاوه بر مخارج روزمرّه ، پولی هم از بابت مهریّه به او می پردازد. سدیگر، فکرمسکن او هم هست و برای آن زن خانه ای نُقلی می گیرد تا از بابت مسکن هم آن زن مشکلی نداشته باشد. چهارم این که برای او هدیه هم می آورد مثل لباس ابریشمی سفید که از سفربه دوبی برای اوآورده بود وسرانجام این که با به عقد دائم خود درآوردن آن زن، می خواهد موقعیّت اورا در جامعه و بین سرو همسرمستحکم ترکند. بنابراین می بینیم که در تمام مدّت حاجی سوء قصدی نداشته وهمه ی کارها را درکمال حسن نیّت انجام داده است. من درکار حاجی و درارتباط او با آن زن هیچ عمل ناشایست وخلاف عُرف و شرع نمی بینم. اگر حاجی صیغه کرده ، از امتیاز شرعیش استفاده کرده . او برخلاف شرع عملی انجام نداده. پس اگر مخالفت ، توبیخ و تنبیهی وجود دارد باید متوّجه علّت ( خود مذهب) باشد نه معلول که حاجی است. اگرما با حکم شرع مخالفیم نباید حاج مصلح را مقصّر بدانیم بلکه کوتاهی ازمذهب و شرع است و باید با آن در بیفتیم.
امّا در مورد رفتار آن زن جوان که قرار است در داستان مظلوم انگاشته شود ومورد دلسوزی خوانندگان قرار بگیرد، برداشت من این چنین است: اوّل که او دختری است بی پروا، پشت پا زن به تمام قراردادهای اجتماعی واخلاقی که در داستان شاهد وناظرش بودیم. دُدیگر این که حاجی به هیچ روی بزوراو را صیغه نکرده است بلکه دختربا میل وشاید هم با برنامه ی از قبل ریخته شده درِحجره ی اوسبز شده وبا ناز وغمزه ، حاجی را به صیغه کردن وادار نموده. از دید آن زن، تنها خطای حاجی این بوده که برای عقد دائم ، نظردختر را جویا نشده. گرچه در داستان ، نویسنده از قول حاجی می گوید، " البتّه قبلش (منظورقبل از عقد است) باس چند کلوم حرف حساب با هم بزنیم." سوّم این که وقتی خواستگاری بهتروجوانتر از حاجی گیرمی آورد، دودستی اورا می چسبد تا به عقد او درآید و حاجی را وادار می کند که صیغه ی عقد اورا با آن مرد جوان خود حاجی بخواند. بنابراین ، این رفتارزن جوان است که باید مورد نکوهش قرار گیرد نه رفتار حاجی مصلح. اگر راستی و درستی و وفاداری خوب است باید درترازوئی که برای هردو جنس یکسان است سنجیده شود نه فقط برای مردان یا زنان. شاید بی مورد نباشد بگویم که عنوان انتخابی داستان " خط هفتم " هم اشاره ای است به هفت خط بودن این دختر!
بطور کلّی، به نظر من صیغه کردن و یا صیغه شدن که این روزها موضوع بحث وفحص مردم واز موضوعات داغ داستان نویسی هم واقع شده یکی از معدود حقوق جنسی است که مذهب شیعه برای زنان قائل شده است. درداستان نویسی باید بگویم که یکی ازجذّابیّتهای موضوع صیغه ، جنبه های اروتیک (الفیه شلفیه ای) آن است. در همین داستان مورد بحث ، نویسنده با توانائی قلمی خود ، توصیفاتی اروتیکی دارد که خواننده را مسحورمی کند.
برگردیم به مزایای صیغه . از مزایای این قانون یکی این است که اجباری نیست وبا رضایت طرفین وبا احتساب و تعیین حقّ وحقوق زنان انجام می گیرد. این را مقایسه کنید با تجاوزات جنسی که در آمریکا و بقیّه ی کشورهای بظاهرمتمّدن صورت می گیرد. در آمریکا ، افراد سرشناسی نظیر: هاروی واینستین۱، جفری اپستین۲ ، بیل کازبی۳، راجر ایلز۴ وبسیاری دیگر از روسای کمپانی ها وموسسات ، شرط گرفتن کاریا باقی ماندن درسمت خود را برای زنان در موسسات خود، به بستررفتن آن خانم ها با آنان قرار می دهند. و بدون آن شرط ، استخدام یا باقی ماندن زنان کارمند در آن موسسات امکان پذیرنخواهد بود.
دُدیگر این که اگرزن صیغه شده، هنوزامکان باردار شدن داشته باشد، باید عدّه نگهدارد تا در صورت بارداری، پدر کودک مشخّص باشد وبتواند که هزینه ی زندگی طفل را متقبّل شود. اگر هم که زن ازسنّ صیغه شدنش گذشته باشد دیگرمجبوربه نگهداری عدّه نیست ومی تواند هر اندازه که دلخواهش بود رابطه ی جنسی داشته باشد. سرانجام این که برای زنان مذهبی بی شوهرکه در عین حال تمایلات جنسی هم دارند ،این قانون به آنها اجازه ی جوابگوئی به تمایلات جنسی می دهد بدون احساس گناه کردن وناراحتی وجدان.
واین یکی از نادرترین آزادی های جنسی است که بطورقانونی و مذهبی به زنان داده شده است.
Harvey Weinstein .۱
یکی از کارگردان های معروف آمریکایی که توسّط زنان زیادی متهم به تجاوزات جنسی شد ودرحال محاکمه است.
Jefry Epstein .۲
ازسرمایه داران آمریکایی که به عنوان قاچاقچی جنسی بین المللی به زندان افتاد ودر زندان به درک واصل شد.
Bill Cosby.۳
هنرپیشه ی معروف آمریکایی که با خوراندن دارو به زنان با آنها به بسترمی رفت.
.Roger Ailes۴
رئیس هیات مدیره ومدیرعامل کانال تلویزیونی فاکس نیوز که عده ی زیادی ازخانم های مجری اورا متهم به تجاوزجنسی کردند وسر انجام مجبوربه استعفا ازسمت خود شد.
با تشکر از مطالب جالبی که مورد اشاره قرار دادید، برداشت من این نبود که رفتار زن جوان « قرار است در داستان مظلوم انگاشته شود ومورد دلسوزی خوانندگان قرار بگیرد» و همانگونه که بعدا ذکر کردید، نام داستان اشاره ایست به هفت خط بودن او، نه حاجی.
در نهایت برای من هیچکدام تفاوت چندانی با هم ندارند. هر دو می خواهند از موقعیت خود بهره ببرند: زن با زیبایی اش، مرد با ثروتش. در هیچکدام عشق و عاطفه ای دیده نمی شود. حاجی صداقتش بیشتر است، اما در نهایت هدف او چیزی جز داشتن یک عروسک برای خالی کردن بیضه هایش نیست.
در مورد صیغه، در دوران قبل از انقلاب شاید بشود گفت برای زنان بیوه و بی سرپرست مزایایی داشته، اما آنچه امروز در ایران، بخصوص با برقراری بنگاه های زسمی، می بییم چیزی جز فاحشه گری قانونی نیست. بله مذهب شیعه مقرر کرده که این زنان باید حق و حقوقی داشته باشند. اما همه اینها برای توجیه و سازمان دادن به عشق و حال مردان است در ازای پرداخت مبلغی ناچیز به زنان که از همه نظر خورد می شوند و بدنام.
صیغه، از نوعی که در این داستان می خوانیم، در آن حد فاجعه بار نیست و به زن جوان آزادی بیشتر می دهد، اما به هر حال هدف اصلی ارضای جنسی است، بدون رنگ و بویی از مهر و محبت. ارضای جنسی خیلی هم خوب است، بشرطی که رو راست باشیم و تظاهر نکنیم که صیغه چیزی بیش از آن است.
مهوش جان سلام
مایه افتخار من که داستان کوتاهم زیر دستان نازنین شما کالبدشکافی شد.
و اما سخن.
البته که به عنوان خالق این اثر خیالی٬ در حقیقت به تمام لایه های بیمار جامعه ایران نظر دارم٬ و اون تکه ها که به زبان مربوط میشه خاصه بیشتر. بگذارید فقط به داستان بپردازم تا شرح صیغه. در تمام نوشته های من٬ قلم سعی در نوعی آسیب شناسی داره. حالا این نگاه پاتولوژیست می تونه به هرجایی بنشینه بسته به دید و نظر خواننده.
شاید نقطه عطف در ابتدای داستان باشه که دختر بیچاره (البته که هفت خط!!) به نوعی حق خودش میدونه که از روی کنجکاوی هم شده با پسر معمار ارتباطی بگیره که در تمام کشورهای غیرمسلمان٬ این یک ارتباط عادی بین دو تینجر حساب میشه اما در ایران سر دختر رو به باد میده توسط عزیزترین و نزدیک افراد مذکر خانواده خودش. کسی به پسر کاری نداره چون دودول طلاست و کارش همینه!! یک آسیب جدی اینجاست. درد دوم پدر مادری هست که برای ابروی خودشون ترجیح میدند دختر رو پر بدن به یک دنیای ترسناک تر و سیاه تر مثل تهران تا مثلن ابروشون رو کفن پیچ نکرده باشند. علت اینکه گفته نمیشه چطور دختر وارد تهران میشه همینه. این امر در لابلای کلام مستتره که گویا والدینش مخفیانه در جیب و کیفش پول چپوندند و راهیش کردن جایی که دیگه از آمار زندگیشون خارج شده باشه.
دختر سر به هواست. شاید سر زدنش به محیط کار هم مثل همین شکار کردناش باشه ولی هنوز خط هفتمش رو رو نکرده. از طرفی راوی قابل اعتمادی هم نیست! ما نمی دونیم ایا واقعن رفته بوده پادری بخره یا به قصد شکار پا به مغازه حاجی معتمد بازار گذاشته! با خودش هم چندان رو راست نیست. اسم داستان گویای این هست که تمرکز بر کدوم شخصیته. یعنی عملن به زوایای صیغه پرداخته نمی شه و فقط به اینکه این دختر چطور از همین پله لرزان بالا میره٬ داستان قفل میشه.
یک فیلم هست در سینمای ایران به نام «عشق طاهر» تا حدی شباهت داره و نداره به این تکه ها. اگر فرصت کردید تماشا کنید.
اما ایراد کار کجاست؟ ایراد رو من در تفکر مردانه می بینم نه صیغه. این طرز فکر و منتالیته مردانه که اگر زنی تنها و بی کس بود٬ از خداش هم باید باشه که من بهش لطف کنم و اسمم رو روی سرش بذارم. از این طرف از تن جوانش هم بی بهره نمونم.
ایراد اینجاست که مردا به جای ولی نعمتی بی چشم٬ اول صیغه ای که مبتنی بر معامله جنسی هست رو انتخاب می کنند. می تونند صرفن پدر خوانده باشند اما اون فقط برای داستانی مثل بابالنگ دراز است! دختر این داستان به دهان نمی آورد که حتی از پیرمرد چندشش می شود! این عدم رضایت را البته نشان نمی دهد. نان بر ذائقه می چربد. تا جایی که شکار بهتری گیر می اورد و الفرار.
اما یک نکته دیگر. این دختر از بم نمی آید. تنها به بهانه زلزله بم است که می تواند بگوید تمام خانواده اش را در ان از دست داده. گویا حاج مصلح هم دستی به خیر در بازسازی و ستاد کمک به انجا داشته است. در واقع دختر٬انتظارش را اینجا بیان می کند که می توانستی ولی نعمتم باشی. بابای دومم باشی تا بغل خوابم!
چنین جامعه ای و چنین فرهنگی٬ هم از مردان و هم از زنان شکارچیان قهار می سازد و این درد است. عشق می رود به حاشیه٬ به نبود٬ به چرند خانه به مهملات. دنیا می شود ساخته آهن و کاغذ...ماشین و پول.
از شما ممنونم نازنین برای این خوانش. چشم و قلمتان پر جلا.
راستی مهوش جان٬ رمان «پی نوشت:اپراتور» به کانادا رسیده. در تلاشم روی آمازون بگذارم. ببینم آیا می شود یا نه.
Here is a comment on the story by a friend of mine who is a professor in America
You chose a very interesting story. It is a great case study for Ethics courses. If it was written in English, I would have sent it to my colleagues who teach ethics. The good thing is that under your article is the author’s response, but I tend to agree with you more than with her. She expects that the Haji behave like a father to the girl. But the girl does not approach Haji like a daughter. Plus, this general phenomenon exists in all cultures. Anthony Queen, the famous actor, at age 80, married a girl who had exactly the same age as one of her granddaughters. In one month, his wife, one of his son’s wife, and his granddaughter gave birth to three children. The same story exists in all countries. Look at Trump and Larry King. But as the first reviewer had mentioned, in most cases, Sigheh is practiced as prostitution.
البته منکه قلبم از خاک و سنگ ساخته شده و سالهاست روی خاکش نمک ریختم و روی سنگش هم جوکهای اسیدی ... معمولا در مباحثه خانمها وارد نمیشم، چون رفتن فیل به فروشگاه کریستال و چینی حرومه ... ولی نمیدونم چرا از این حرف ونوس خانم خوشم اومد:
"چنین جامعه ای و چنین فرهنگی٬ هم از مردان و هم از زنان شکارچیان قهار می سازد و این درد است. عشق می رود به حاشیه٬ به نبود٬ به چرند خانه به مهملات. دنیا می شود ساخته آهن و کاغذ...ماشین و پول."
مهوش جان ممنونم از اینکه همرسانی کردید.
به هرحال من به عنوان نویسنده٬ به هیچ وجه حق نظردهی و توجیه و دلیل تراشی و منظور رسانی ندارم. متن بعد از من به تعداد دفعاتی که خوانده میشه در هر ذهن معنا تولید می کنه. اما صادقانه فکر می کنم اسم داستان رو واقعن آگاهانه انتخاب کردم.
-----------------------------
ارادت شازده عزیز.
ونوس جان عزیز، صد در صد ، حق با شماست. در ادبیات پسا مدرن به محض به پایان رسیدن یک اثر هنری ، اختیار از دست هنرمند خارج شده و در دست خواننده قرار می گیرد که تعبیر خود را از داستان ( در مورد ما) ارایه دهد. شما هم در این موقعیت، نظر خود را به عنوان یک خواننده ی نوشته ات با بزرگواری بیان کردی. سپاسگزار از مهرت.
در باره ی انتخاب بجا ، زیرکانه و آگاهانه ی اسم داستان با شما هم عقیده ام.
مشتاقانه منتظر آمدن کتابت در آمازون هستم برای خریدن.
با مهر فراوان.
لطف شما مانا٬مهوش جان.
داستان٬ جان هزارباره گرفت...